به تازگی کتاب جدید دکتر سید جواد طباطبایی با تاخیر توسط انتشارات مینوی خرد به زیور طبع آراسته شد به همین بهانه نگاهی تازه به کوشش های این اندیشمند خستگی ناپذیر عرصه اندیشه سیاسی ایران وفیلسوف سیاسی ایران می اندازیم.
دغدغه در مورد ایران و آینده آن موضوعی است که ابتدا بین اندیشمندان ونخبگان علمی ایران طرح شد و سپس دربین اهل ادب وشعر به اشکال گوناگونی نقل محافل گردید و به سپهر عمومی جامعه راه یافت واکنون نیز دغدغه خیل عظیمی از سیاستمداران و اهل عمل را تشکیل می دهد.
دغدغه مشترکی که روز به روز پر رنگ تر می شود و فصل مشترک افراد به ظاهر متفاوتی شده است؛ که یک سوی آن مرحوم عزت الله سحابی بود و سوی دیگر آن سردار /دکتر محسن رضایی که در ایام انتخابات 88 تعبیر مهم«پرتگاه» را با احتیاط در سپهر عمومی طرح کرد و از عمق دغدغه خود در مورد این کشتی که همه ما در آن نشسته ایم اشاره ای صریح و دلهره آور داشت.
اما به یقین به جز دکتر سید جواد طباطبایی –این نواده زید بن علی که قیام به سیف القلم کرده است- کسی نتوانسته تاکنون مفرداتی از این ترس و دلهره که بیشتر به غریزه در جان ایرانیان افتاده را به با زبانی شیوا، علمی و تحقیقی ارائه کند و زبان گویایی برای « وجدان نگون بخت ایرانی» باشد .
پژوهش گران مهم و کوشایی همچون دکتر همایون کاتوزیان- پرویز پیران – عزت الله سحابی -محمد علی موحد- دکتر رفیع پور (نویسنده کتاب تازه نشر شده دریغ است ایران ویران شود) – دکتر کاظم علمدار ( نویسنده کتاب غرب چگونه پیش رفت و ما عقب ماندیم) و...در صدد برآمدند به این موضوع نزدیک شوند و یا حداقل طرحی برای نزدیک شدن به آن ارائه دهند که همگی دراین گام ها نیز تاحدود زیادی ناکام بودند.
امکاناتی که در اختیار آنها قرار داشت آن میزان نارسا بود که پروژه در همان میانه راه ابتر می ماند. اما دکتر طباطبایی اکنون که بیش از دو دهه از طرح پژوهشی ش می گذرد می تواند مدعی باشد که دستکم برخی از مواد مهم ومبادی نظری طرح موضوع ایران ودغدغه آن ،که- وجدان ایرانی را معذب کرده است – فراهم آورده و راه را برای اندیشیدن فیلسوف ایران – که به تذکار ایشان «دیری است که آمدنش به عهده تعویق افتاده»- هموار ساخته است.
اولین مانع جدی برای طرح موضوع ایران چگونگی ایستادن و چگونه دیدن و کجا ایستادن بود. پژوهش گران ارجمند بسیاری به موضوع ایران وپژوهش در مورد آن پرداختند اما نتوانستند از دریچه تاریخ –یا انسان شناسی ویا ایران زمین شناسی- ادبیات – عرفان – فلسفه و...به دغدغه اصلی خود یعنی موضوع ایران گریزی بزنند.
اما دکتر طباطبایی با امکانات ویژه ای که داشت؛ به تعبیر ای. اچ. کار «هر تاریخی راستینی را، تاریخ معاصر» می داند وبا این رویکرد تمامی امکاناتی که اندیشه «جدید و قدیم» به وی داد را به مدد گرفت تا موادی را فراهم سازد که به وسیله آنها حال روز امروزی ایران قابل توضیح وتبیین شود.
دراین میان باید توجه داشت که یکی از دلایلی که ایرانی نتوانسته دغدغه خویش را به نحو مناسبی طرح کند؛ غامض - پیچیده ومعما گونه بودن موضوع ایران است.
برای آنکه صرفا طرحی از آن را ارائه شود؛ می بایستی امکاناتی عظیمی همچون دیدگاه مناسب- امکانات پژوهشی وسیع و حضور استادان مبرز در زمینه های تحقیقاتی گوناگون در قالب طرحی پژوهشی در کنار هم جمع کرد تا شاید بتوان به طرح آن نزدیک شد.
به عبارت دیگر طباطبایی دریافتی ژرف و اساسی از ایران را در کنار امکانات ویژه ای که احاطه وی بر علوم جدید و قدیم به هم رسانده را،به هم آمیخته که می تواند مقدمات و تصویری از این موضوع بغرنج وپیچیده را تدارک ببیند.
از طنزهای تلخ علوم اجتماعی درایران نیز همین است که این پژوهش اساسی و برای آیندۀ ایران، حیاتی، به وسیله استادی اخراجی ! از مراکز آکادمیک رسمی کشور و به تنهایی در حال انجام است و طرفه اینکه تاکنون نیز نتایج نسبتا قابل توجه ورو به جلویی داشته است.
نتایچ تحقیقات دکتر طباطبایی تا همین جا هم توانسته است به صورت تقریبا منسجم برخی از دغدغه های اصلی ذهن و ضمیر ایرانیان را به زبان علمی ترجمه وبیان کند و نشان دهد که از یک سو اندیشه جدید در صورتی که به درستی فهمیده شود دارای توانمندی هایی قابل توجهی است که به فهم مشکل و معضل کمک کند و ازسوی دیگر امکانات و شرایط اندیشه قدیم و احیانا چگونگی رفع تصلب از آنها را نشان می دهد.
به اشاره می توان برخی از ویژگی هایی را که موجب موفقیت پروژه دکتر طباطبایی شد را به شرح زیر برشمرد:
ایستادن در آستانه ایران!1
در واقع مهم ترین گام دکتر طباطبایی آن بود که تمامی تلاش و کوشش علمی و پژوهشی خود را بر موضوع ایران متمرکز کرد و اگر هر موضوعی را مورد توجه و مداقه قرار می دهد این قطب نمای مهم را از دست نمی دهد.
باید توجه داشت تا کنون پژوهش هایی از این دست به دردی گرفتار می شد که فی المثل به تعبیر فردید «صدر تاریخ ما به ذیل تاریخ غرب تبدیل» می شد و به ترتیبی که تا کنون بوده عمل و نظر ایرانیان بیشتر به کار غربیان آمده تا وجدان ایرانی، خود منتفع شود!
خود دکتر به تصریح می گوید« یک ملت باید جایی بتواند بایستد و از خود بپرسد که کجا ایستاده است و کیست؟ در کتاب منتسکیو دو ایرانی گمشده در پاریس تمثیلی از فرانسوی است، اما جای شگفتی است که چنین پرسشی ]چگونه می شود ایرانی بود؟[ نظر ما را جلب نمی کندو پرسش ما نیست.»
این « ایستادن » در واقع نقطه تلاقیِ خودآگاهی- علم و پژوهش و مکان/ جای گاهی است که وجدان/ فیلسوف/ محقق ایرانی باید بر آن بایستد و امکانات خود را برای بازگو کردن دغدغه هایش در مورد آن به زبان علمی و قابل فهم بکار بگیرد.
این نقطه تلاقی همانا خود آگاهی ملی ایرانیان است که «نهاد دانشگاه» ]ایرانیان[ وظیفه دارد بر پایه آن تکلیف خود را با عالم و آدم روشن سازد.
البته این ایستادن شامل وجوه دیگری می شود که یکی از مهم ترین آنها چگونه دیدن ایران است. دغدغه ای که به یقین اندیشمندان بسیاری نتوانستند از دام آن بگریزند.
پیچیدگی و تودرتو بودن موضوع ایران موجب شده که تاکنون اندیشمند ایرانی نداند آیابه ایران تاریخی- عرفانی- ادبی – جغرافیایی- متشرعانه نگاه کند یا از دریچه علوم اجتماعی- انسان شناسی – جامعه شناسانه– اقتصاد سیاسی و... بنگرد تا بتواند نظری نه از بیرون بلکه توامان از بیرون /درون در آن داشته باشند.
به تصریح می توان گفت که همه این تلاش ها در این زمینه ناکام بوده و گرفتار عاقبت فیل مولانا شده که نتوانسته اند توضیح در خور توجه و منسجمی از ایران و موضوع پیچیده آن ارائه کنند و از تقلیل گرایی و ساده انگاری ایران فرار کنند!
طباطبایی با ورود به موضوع ایران از دریچه اندیشه سیاسی در واقع یکی از گره گاه های اساسی را رفع کرد و نشان می دهد که با این رویکرد می توان ایران و مسائل به ظاهر پراکنده و گاها متضادآن را در زیر یک کل واحد مشاهده/ هماهنگ وقابل مطالعه کرد.
ایشان در فصل پایانی کتاب« زوال اندیشه» ضمن آنکه بیان می کند که به هر حال «تاریخ عمومی ایران منحنی زوال اندیشه سیاسی» را دنبال کرده است؛
به تصریح می گوید: «با بررسی تاریخ اندیشۀ سیاسی درایران می توان پرتوی بر مضمون بسیاری از مفاهیم تاریخی ایران افکند.» این درحالیست که در فقراتی پایین تر همین نظر را در مورد تاریخ جهانی/غربی دارد آنجا که می گوید: «در تاریخ غربی، با آغاز دوره ای که نوزایش خوانده شده...
دورانی نوآیین آغاز شد که تاریخ جهانی جز بسط آن نیست.» همچنانکه در فقرات بعدی نیز تصریح می کند: «این دفتر پژوهشی درتاریخ فلسفه سیاسی در دوره اسلامی...است ...بر پایه دستاوردهای آن می توان نتایج مهم برای ایضاح برخی مفاهیم تاریخ ایران گرفت.»
تردستی دکتر طباطبایی برای خواننده ایرانی آنجا آشکار می شود!که موضوع حافظ را به عمد/نمونه به محک این موضوع می زند و خواننده پاسخی در خور می بیند. حافظی که مفسرانش در قراردادن وی در یک قالب در مانده بودند و در بین ادیبان- اهل عرفان و حتی اهل شریعت در کشمکش بود؛
در دستگاه پژوهشی دکتر طباطبایی به عنوان «لسان الغیب وجدان نگون بخت ایرانیان» رمز گشایی می شود.از این دیدگاه با شعر حافظ « آگاهی ملی از قلمرو حماسۀ ملی ]حکیم ابوالقاسم فردوسی[ ولامکان حماسه معنوی ]سهروردی[ به اقلیم ادب فارسی انتقال پیدا کرد.»
به این ترتیب حافظ از امکانات زبان عرفان سود جست تا « ظاهر ادب عرفانی را با باطن تاملی در تقدیر ایران جمع کند.» تا «لسان غیب» دوره ای مهم از تاریخ ایران باشد که «زبان اویغوری را فضل تمام می شناختند ...»
«سنگ خارای ملت ایران» مکانی است که دکتر طباطبایی با تکیه بر آن ایستاده است و مفاهیم خود را بر اساس آن استوار می سازد و این ایستادن در کشوری که در کمتر از صد سال دو انقلاب را تجربه کرده و سنت مارکسیسم- لنینیسم چون روح سرگردانی بیش از 70 سال است که روح ایرانی را در اشکال گوناگونش مسخر خود ساخته خلاف آمد عادت است که حتی« این ایستادن نیز خود کار سترگی است» .
از سوی دیگر با این قطب نما برخی از مفاهیمی که پیش از ایشان طرح شده بود اما بر سر خود باژگونه شده بودند! بر پاهایشان استوار کرد. جایگاه سنت – شریعت – عرفان – زبان و ادب نمونه ای از این مفاهیم اند که زبان و ضمیر پژوهشگران بسیاری را مسخر خود کردند ، اما به مثابه «پرده پندار» فرصت دیدن پس پرده را از پژوهش گر ستاندند و بدتر از آن نگاه وارونه ای به بسیاری از مفاهیمی که می توانست در تکوین آگاهی مردم ایران به کار آید؛ وجود داشت که این ایستادن می تواند به معنای درست استوار کردن آنها نیز باشد.
طرح مشکله ایران به مثابه جهاد اکبر!
از دیدگاه دکتر طباطبایی بحران هایی که ایران با آنها روبروست از نوع «بحرانِ بنیادها و بحران در بنیادهاست» به همین دلیل «این بحران نمی تواند مودی به پرسش از بنیادها نباشد.»(مکتب تبریز ص17) در واقع طرح ایران به عنوان مشکل، بردن بحث به جایگاه اصلی آن(فلسفی به معنای آگاهی بنیادین) است که از اولین نتایج آن خارج کردن بحث از دست مهندسان اجتماعی و اهل ایدئولوژی است.
کسانی که به دنبال نسخه سهل الوصولی می گردند ونتیجه رویکرد آنها آن بوده که ایران در 100 ساله اخیر به جای نزدیک شدن به حل مسائل و مشکلات خود، از آن دور هم شده است و در فهم خود دچار سوء تفاهم های اساسی است و نتوانسته گامی از مشروطه فراتر بنهد.
این موضوع راه حل سهل الوصول و مشخصی ندارد تا به راحتی بتوان پاسخی در خور یافت بلکه نیازمند بسیج تمامی منابع علوم اجتماعی کشور آن هم بدون دادن آدرسِ غلطِ است تا شاید بتوان با یافتن «نظریاتی نو» آنها را به «محک تاریخ ایران» زد و از دل آن به «طرح مشکل» و احیانا حل آن نزدیک شد.
دکتر طباطبایی با تفکیک بین مساله و مشکل یکی از موانع جدی در فهم ایران را بر می دارد و این رویکرد وی «تحریر مناسبی از محل نزاع » را ارائه می دهد تا همان ابتدا آب پاکی بر دست رویه «مهندسی اجتماعی» ریخته شود و وجدان ایرانی بداند که با رویکرد مهندسی وار! آبی برای ایران گرم نشده و نخواهد شد!
ایران موضوعی پیچیده و تودر توست ونمی توان نسخه های دیگران را برای آن پیچید و اگر ایرانیان جداً به دنبال حل مسائل خود هستند می بایستی کمر همت را سفت کرده و به اجتهاد ونه تقلید مسائل خود را در قالب نظریه های گوناگون پیگیری کنند.
ایشان در واقع این دغدغه ایرانیان که چرا «اندر خم یک کوچه ایم»- « چرا یک گام به پیش دو گام به پس را»- شکست های ایرانیان در انقلاب واصلاح به چه سبب است؟ و... را درشکلی اساسی و فلسفی ترجمه کرده وبه تعبیر خودش منطق این شکست ها و« دمیدن بادهای بی نیازی خداوند براین آتش » را صورت بندی و توضیح می دهد.
البته اینکار بدون در افتادن با علقه های خویش (جهاد اکبر) میسور نیست که «در تاریخ محابا نیست» و هیچ «سنگ خارایی» اگر به محک علم و خود آگاهی نخورد ودر برابر مشکلات وتهدیدات مقاوم سازی نشود؛ ناگزیر «سنگ خارا» نخواهد ماند!
البته این واپسین سخن طباطبایی دراین وادی نیست. دکتر طباطبایی در مقدمه دو جلد «تاملی درباره ایران» به تصریح می گوید: « من تردید ندارم که ایران بر لبه یکی از پرتگاه های هولناکی است که کشور در برابر آن بارها قرار گرفته است» وبلافاصله می افزاید که ایرانیان به شهادت تاریخ: « در چنین شرایطی دریافت خود از بحران را به ژرفای خود آگاهی تبدیل کرده اند.» (دیباچه ص19) ویا آنکه ایشان به مناسبتی دیگر اعتقاد دارد؛ آگاهی از بحران در دوره معاصر به تدریج از نخبگان به همه گروه های جامعه ایران سرایت کرده است؛می افزاید: «این همگانی شدن نشانه درد ، شاید، نشانۀ پدیدار شدن آگاهی نوآیین نیز باشد.»
پیکار برای مرگ!
یکی از گام های اساسی دکتر طباطبایی پیکار/ مجاهدتی بود که می بایستی در دو میدان متفاوت و همزمان پیش می رفت.
همچنانکه اشاره شد؛ طباطبایی وجه همت خویش را «خودآگاهی ملی ایرانیان » و توضیح «تکوین» و «تدوین» آن در برهه حساس آستانه مشروطه ومشروطه قرار داده است.
اما ایشان برای این گام مهم در ابتدا درصدد برآمد از منظرگاه اندیشه سیاسی چارچوب طرح بازنویسی تاریخ ایران را ارائه دهد وبه تعبیری که از بیهقی کمک می گیرد.طرحی از «تاریخ پایه ای ایران» و«تاریخ بیداری» را ارائه دهد؛ و با امکاناتی که «اندیشه جدید» به ما می دهد به نگاهی دوباره و از تامل به ایران، زمینه های تدوین تاریخ خودآگاهی ایرانیان فراهم آمده وآگاهی نوآیین آنها مورد نگاه تازه ای قرار گیرد.
این گام همچنانکه در مقدمه کتاب ابن خلدون اشاره می کند طرح خود را بر پایه دو مفهوم بنیادین «شرایط امتناع و تجدد» به پیش می برد و در شرایطی که با «تصلبی که در بنیان مرصوص » سنت به وجود آمده طرح هرگونه پرسش از درون سنت ممکن نیست ودر نتیجه دکتر طباطبایی با مجاهدت/ اجتهادی وصف ناپذیر توانست برخی از مفاهیم اندیشه تجدد غرب را بکارگیرد تا گامی را در تامل در شرایط امتناع ما به پیش ببرد.
در گام بعدی با پی گرفتن طرحی از «تاریخ عدمی اندیشه سیاسی معاصر» ، مشت سرکردگانی را که موجبات دوری ایرانیان را از «آگاهی نوآیین» فراهم ساختند بازکند. ایشان با دقتی منحصر به فرد به رهزنان عقل در دوره معاصر پرداختند و به تعبیر بیهقی که «در تاریخ محابا نیست» بی محابا! «آدرس غلطی» را که روشنفکران اعم از دینی و غیر دینی – سنت مداران و چپ گرایان و... که همگی بر دادن آدرس غلط به ایرانیان هم قسم شده اندنشان دهد تا وجدان ایرانی را از یکی از گره گاهی اصلی برهاند که چرا با وجود دانشگاه و این همه خیل روشنفکری و اندیشمند و مترجمان «متفنن» ؛ ایران در طرح مسائل و مشکلات خود به این میزان عقب مانده و ناتوان است و کوشش های یک صد ساله اخیر نتوانسته «انباشت علمی» دراین خصوص به وجود آورد و زبان آنها به این میزان الکن و نامفهوم است!
دراین بین قدرت و کوشش اساسی دکتر طباطبایی در طرح آگاهی کاذب دربرابر خود آگاهی ملی و آگاهی راستین و نشان دادن ریشه های آن در پرده پندار و خیال خلاق ایرانیان – که از دل تاریخ آمده و از زمان حمله مغول در ضمیر ایرانی جای گرفته را- از یک سو وچپ گرایی مبتذل معاصر از سوی دیگر از شاهکارهای ایشان محسوب می شود.
توضیحات دکتر طباطبایی روشن می سازد که در واقع، « غرب زدگی مضاعف» گروهی در کنار« تقلید مضاعف» گروهی دیگر -که تالی یکدیگرند!- وضعیتی به وجود آورده که ایرانیان از دریافتی که از خود آگاهی ملی خود در آستانه مشروطه به دست آورده بودند ؛ «گامی فراتر ننهند» و « اهل ایدئولوژی»و «ایدئولوژی جامعه شناسانه» وامثالهم چگونه بر با عینک کبود خویش از نشان دادن واقعیت به ایرانیان ممانعت به عمل آورده اند.
این مجاهدت/ اجتهاد دکتر طباطبایی همزمان در دو جبهه در حال پیکار است جبهه اول وضعیتی است که ما را به سمت وضعیت «بی تاریخی» سوق می دهد و هبوط مطلق و یکی از پرتگاه هایی که که «دکتر داوری اردکانی» به آن التفاتی داشته است. جبهه دوم وضعیتی است که به هر حال «صدر تاریخ به ذیل تاریخ غرب» تبدیل شود که در عین شعارهای ریز ودرشتی که تاکنون داده ایم عملا تمامی فرهنگ و تفکر خود را دراین «داو» باخته ایم!
تتمه مقاله
دکتر طباطبایی همچنانکه به اشاره رفت به/درتنهایی طرحی بزرگ در سر پروراند و گام های اساسی در طرح مباحث مهمی که دغدغه وجدان ایرانی است را مطرح کرد که زبانش تاکنون برای بیان آن الکن بود- طرحی که شایسته بود دستگاه علمی کشور یکبار برای همیشه کج روی و کژتابی در کار خویش را به کنار می گذاشت و برای آینده ایران با تمامی توان به کمک این طرح می آمد.
دراین طرح دکتر طباطبایی راه های نویی برای خروج از بن بست هایی که سده ای ایران را به خود گرفتار کرده است یافته شده واگرچه راه ها هموار نیست اما شاید بتواند وجدان ایرانیان را از «در تنگ» وارد فضای تجدد کند.
این در حالیست که دکتر طباطبایی در مورد فهم مسائل مهمی همچون سنت – مفهوم ایرانشهری و راز تداوم ایران- مفهوم تجدد و گره گاه های اساسی آر اندیشه جدید و غرب – امکانات زبان فارسی برای طرح مسائل ومشکلات خویش واندیشه نو گام های جدی برداشته است که در جای خود شایسته بحث وبررسی است.
تلاش های دکتر طباطبایی اگرچه هنوز در ابتدای راه است وبه التبع از توان یک تن – هرچند عالم و فرهیخته ودلسوز- به تنهایی بر نمی آید؛ اما کوششی پر اهمیت وشایسته توجه و تامل در خور است. چرا که نه تنها بسیاری از دغدغه های ضمیر ایرانی را در فضای علمی و با زبان علمی طرح نمود- که تاکنون کمتر توفیقی دراین خصوص حاصل شده بود-
از دیگر سو طرحی نسبتا منسجم از این دغدغه ها با زبان علمی ارائه شد؛ بلکه در نشان دادن برخی از «درهای تنگ» برای دستکم شناختِ چگونگی خروج از این وضعیتِ پیچیده هم حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. امید است که جامعه علمی ایران یک بار برای همیشه دست از دادن «آدرس غلط» به خود بردارد! و توان خود را در جهتی درست و مفید به حال جامعه مصروف نماید.
به امید آن روز! مرتضی دشتی
نویسنده برای اثبات جایگاه علمی جناب طباطبایی از عبارات سرشار از مبالغه و همچنین ستایشگری خارج از قاعده استفاده کرده است، که از نظر علمی نکوهیده و غیرقابل قبول است. به عنوان مثال ایشان ذکر می کنند: به یقین به جز دکتر سید جواد طباطبایی –این نواده زید بن علی که قیام به سیف القلم کرده است- کسی نتوانسته تاکنون مفرداتی از این ترس و دلهره که بیشتر به غریزه در جان ایرانیان افتاده را به با زبانی شیوا، علمی و تحقیقی ارائه کند و زبان گویایی برای « وجدان نگون بخت ایرانی» باشد .
انشاا... این نویسنده ارجمند ضمن رفع ایرادات خویش، ارتقای ادبی و فنی کلام شان را مورد توجه قرار دهند.
هدف این مقاله اثبات جایگاه علمی دکتر طباطبایی نیست- که ایشان نیز نیازی به اثبات این جایگاه ندارد!- بلکه درصدد بوده تلاش های ایشان در قالب پروژه طرح مشکل ایران را به شکلی خلاصه معرفی کند.
اگر دراین راه زبان مقاله قاصر است بر نویسنده ببخشایید