غلامرضا جعفری
راستش نوشتن در باره مرگ،امر چندان پیچیده ای نیست؛هرچند نفس مردن و حتی کلمه سنگین مرگ،هیچ وقت فارغ از اندوه و ابهام نخواهد بود اما در سرزمین گرم و تفتیده ما خوزستان؛دیر سالی است که مرگ به عادتی روزمره تبدیل شده و بدتر اینکه در انبار واژگانی ما،مرگ های موسوم به«نا به هنگام» معنی خود را از دست داده اند.
چند روز پیش و در اوایل صبح یک روز کاری،پیامک هایی که نقش ناقل بد شگون را به خود گرفته اند خبر از مرگ شهردار منطقه هشت اهواز دادند،خبر نفسگیر بود و غریب؛باور اینکه همان آدم کوشا و ساعی که از نقطه ای به نقطه ای می رفت،از منطقه ای به منطقه ای و از سازمانی به سازمانی با بسیاری انرژی و امید؛دیگر در میان خیل زندگان امروز نیست،دشوار می نمود،دشوار از آن رو که مهندس الهایی از جمله مدیرانی بود که آنچنان اهل پشت میز نشستن نبود و آنانکه با وی همکار بوده اند می دانند که آن مرحوم در تلاش خود جدی و پیگیر بود و پر از انرژی.
غرض از این نوشته البته یادی است از انسانی که روزگاری با ما همنفس بود و همسایه و برادر،انسانی که بی شک با منتقد خود نیز محترمانه رفتار می کرد و جای دوست در دل وی بود؛اما این انسان از اظهار درد تا مرگ قاصله ای به شدت اندک را طی کرده،زمانی در حدود فقط چند ساعت تا مرگ،مرگی که هنوز هم به سادگی باور پذیر نیست؛هرچند مراسم ختم وی خبری موکد از رحلت ابدی وی داد.اما به راستی چرا؟
چگونه در عرض تنها چند ساعت دردی به ظاهر ساده انسانی را از خانواده،دوستی را از دوستان،همکاری را از میان همکاران و خادم مردم را از مردم ستاند؟! و ما تنها بسنده کردیم به عنوانی خشک و بی جان«مرگ نا به هنگام» و این نا به هنگامی مرگ نشانه چیست؟ نشانه اینکه در ظاهر آن دوست سفر کرده چیزی که بوی رفتن بدهد دیده نمی شد،وی پر از انرژی و امید بود اما زندگی داستان دیگری دارد ، البته از ظواهر امر بر می آید که ضعف تیم درمان در رحلت وی بی ناثیر نبوده هرچند که ما راضی به رضای حقیم چرا که المقدر کائن.
در استان ما با این همه دشواری در زیستن،خاک های آلوده،آسمان نامهربان،زمین تشنه و کارون خسته از سیل نامرادی؛چگونه است که بیماری به بیمارستانی خصوصی که کلی ادعا در درمان و خدمات درمانی دارد،مراجعه کرده و بیمارستان مذکور حتی از دادن خدماتی به اندازه آمبولانس به انسانی که رنج می کشد دریغ ورزیده و تنها بسنده کرده به اینکه بگوید جایی برای پذیرش بیمار نداریم!گویی اینجا نه بیمارستان و این انسان پیش رو نه رنجوری است که دست یاری طلب کرده؛
بلکه سوپرمارکتی است که از قضا جنسش جور نیست و مشتری باید به سوپر دیگری مراجعه کند،و این روایت،تلخی مرگ را دو چندان کرده،خاصه اگر بدانی که در بیمارستان بعدی که از قضا باز هم خصوصی است تا لحظات پایان نفس های دوست مرحوم مان،خبری از پزشک متخصص نبوده و شب تا نزدیکی های سحر را تیم درمانی،بدون پزشک متخصص مشغول به نجات بیمار بودند و بدتر اینکه پزشک متخصصی که شیفت کاری اش بوده و به قاعده باید در بیمارستان باشد حتی پاسخ تماس ها را نمی داده است و پایان ماجرا را همگی می دانیم؛پدر خانواده ای که اکنون در کنار کودکانش نیست و مرگ سهم نفسهایش شد و جان دوستان را تلخ.
آن مرحوم مصداق مدیرانی بود که تنها با ذهنی تکنیکال و اندکی آموخته های دانشگاهی،بر سر مسند مدیریت و ریاست ننشسته اند؛وی از جمله مدیران بومی این شهر بود،مدیرانی به شدت اندک که علاوه بر شایستگی های عمومی از جمله تحصیلات و تجربه ، از عنصر همبستگی اجتماعی و نوستالژی مشترک با عموم شهروندان برخوردارند،عنصری که تبدیل به انرژیِ خالصی در وجود فرزندان این شهر می شود تا با همه دشواری ها و پیچیدگی های فرارو،مردم خود را در پس پرده فراموشی نگذارند؛عنصر نوستالژی مشترک و همبستگی اجتماعی همان عنصری است که در ذهن صرفا تکنیکال برخی مدیران ناآشنا با حکایت ها و رنج های مردم جایی ندارد، و همین مهمترین دلیل است تا مرحوم مهندس الهایی دربرابر شرکت ها و کارخانه های آلاینده ای که فضای زیست شهروندان را تهدید و به جای اکسیژن مطلوب،رنج خالصی را روانه ریه های همشهریانش می کردند،بایستاد و از حق شهروند نگذرد.
به هر روی مرگ همان«تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکمْ» است و واقعیتی که هر روزه در برابرمان قرار دارد؛اگر که فراموش کنیم یا نه،و مرحوم الهایی حالا دیگر میهمان خداوندی است مقتدر و رحمان ، اما جای خالی او را چگونه باید پر کرد؟بی شک امری است به دشواری سال ها زیستن و تجربه اندوختن و خدمت کردن به مردم و خاصه از جنس مردم بودن؛همانکه مهندس قاسم الهایی بود ؛ خدایش بیامرزاد.
و ما فقط فراموشكاريم ميدونم كه اهل منطق و استدلال هستيد و هر وقت با شما صحبت كردم افسوس خوردم كه چرا در شهرداری از وجود شما و امثال شما که خیلی هم نیستید استفاده درست نمیشه و با همه دانش و توانمندی باید...
آرزو میکنم قلم قشنگتون همیشه پایدار باشه استاد
متأسفانه در بیمارستانهای ما این واقعیت همچنان وجود دارد .
روح آن مرحوم شاد
ایشان دربنیادمسکن خوزستان همکاربودم. انسان زحمتکش وفعالی بود. خدایش بیامرزد.
در گمان بندگي ما ، وقت رفتنش نبود حاج قاسم و چه آشوبي مي شود در قلبم از خاطره روزي كه مهرباني خستگي زداي دختر كوچكش را تعريف ميكرد برايم در جواب تحمل اينهمه فشار رواني شغلي كه چون سيل جواني مان را مي شويد و مي برد.
پروردگار قربن رحمتش كند
آقا خدا هم این دنیا هم اون دنیا برای نویسنده خوش بخواد که منصف بود برا مرحوم بعد عم نگید که من حتما همتبار مرحوم هستم خیر من از یه استان دیگه ام اصالتا کارمند شهرداری نیستم اما یه کاری داشتم تو منطقه خداییش مشکلم رو مردونه حل کرد خدا رحمتش رو شامل حالش بکنه انشاالله و به شما هم انصاف بده