شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۵۴۳۱
تعداد نظرات: ۹ نظر
تاریخ انتشار: ۰۶ تير ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۵
غلامرضا جعفری

 حکایت ذهن و زبان مردمان شرقی حکایتی دیرین و آشناست،ذهن غوطه ور در اسطوره وزبانی برای تکلم افسانه.در جان هر انسان شرقی راوی هماره ای هر لحظه را به خیالی دور،نزدیک می کند و هر آنی را به قصه ای آشنا،آرزوهایی که به آسانی تبدیل به واقعیتی ملموس می شوند و آسمانی که می تواند در آغوش خاک حتی ببارد؛و این یعنی ذهنی انباشته از افسانه و افسون و جانی که در تمام تاریخ خویش از قصه راهی برای گریز از مرگ ساخته،با هزار و یکشبی که هزاران شهرزاد در پای هزاران شهریار،قصه را به روایتی بی پایان بدل کرده اند؛راویانی که بیش از همه شنوندگان،شیفته حکایتهای خویشند و آرزوهای پنهان و پیدایشان را در قهرمانان افسانه،خشت بر خشت بنا می کنند و آنگاه در زیر این سایبان زندگی جداگانه ای می سازند،هر چند مرز تخیل و واقعیت،دیر سالی است که در جانشان محو و ناپیداست.

در افسانه های شرقی می توان به تعداد آدمهای زیسته در این قسمت جهان؛قهرمانانی دید که از میان خرابه ها ،به آنی لباس امیری پوشیده اند و بر مرکب مراد سوار،راهی  که بیشتر نه از میان خون و آتش و شمشیر و مرگ می گذرد و نه از میان دسیسه و زیرکی و نه در نتیجه خرد و آراستگی و چیزهای دیگر به دست می آید،تنها پرنده ای باید و اندکی شانس و تقارن آفتاب و ماه و ستاره ها،تا شانه غلامی نشیمنگاه پرنده ای شود و همای سعادت،اسیری را به امیری بدل کند؛روایتی بس آشنا و دیرپا،آنچنانکه در جای جای جان شرقی،می توان انتظار او را برای نشستن این پرنده مبارک در تاریخ و افسانه باز جست؛سرزمینی که جایگاه غلامان بسیاری است که از بنده زر خرید بودن به امیرانی زر فروش به آنی جامه بدل کردند،تنها تفاوت افسانه و واقعیت در این نکته است که قهرمانان افسانه بیشتر به امیرانی مهربان و عادل و رعیت پرور بدل می شوند و زمان پیش از نشستن همای اقبال را تا آخرین حرکت پلک چشم در یاد دارند،چیزی که امیران نشسته در ظرف بد اقبال تاریخ ،با همان نخستین فرمان از یاد می برند،و وای بر رعیتی که گاه  به ناگزیر نامی از پیشینه امیر بر زبان بیاورد و حقیقت او را در آینه شکسته ای نشانش دهد؛راهی که با زخم جلاد به پایان می رسد.

امروزه نیز انسان شرقی افسانه خویش را با عناصر آشنای خویش بنا می کند،چیزی که شاید ظاهر افسانه ها را تغییر داده باشد اما حقیقت افسانه در تکرار نسل ها هم چنان تکرار می شود؛هنوز هم می توان عناصر افسانه را در ذهن و زبان مردمان بازجست و چهره راوی ازلی انسان شرقی را در چهره های افسانه ای و بدل های واقعیش پیدا کرد،امید و آرزوهایی که هنوز هم در انتظار اتفاق و حادثه ای هستند،کافی است انبوه سینه چاکهای سینمای بالیوود را به خاطر آورد؛و این راهی است که در آن حتی  عناصر مدرن زندگی امروزین،رنگی از افسانه و افسون می گیرند؛از دموکراسی تا احزاب و صندوق انتخابات و شورا و ...،در همه این عرصه ها مقوله شانس و تقدیر اولین بن مایه هر حرکتی است،حرکتی که بدون در نظر داشتن ذهن افسون زده شرقی،نمی توان علت و معلولی منطقی برای آن یافت.


در شهرهای شرقی نیز افسانه و افسون حضوری یکه و بی بدیل دارند،می توان در کنار تمامی مظاهر جهان مدرن،دهلیزهای تو در تویی از راز و اسرار یافت،و در کنار نهادها و سازمانهایی که یادآور جهان ناگزیر مدرن هستند،جان سراپا شیفته شرقی را دید که چشم بر آسمان در جستجوی همای سعادت است؛حکایتی که این روزها در شهر اهواز شنیده می شود.

چند وقتی ازموضوع استعفای شهردار اهواز می گذرد،موضوعی که برخی از شوراییان این شهر و دیگرانی را امیدوار نشستن بر مسند ریاست شهر کرده بود و هر از چند گاهی نامی برای چند روز امیدوار حضور در این کسوت می شد،درهای بسته اما راه دیگری را نشان می دادند،گذشته از هر دلیل و استنادی که برای حضور نامهای متعدد در کسوت ریاست شهر بیان می شد،حکایت همیشگی همای سعادت سندی یکه و بی بدیل بود،روایتی که این شورا پیشتر ان را یکبار با موفقیت به پایان رساند اما اینبار به دهلیزی بی پایان شبیه شده بود.


آنچه در این میانه البته توجه آدمی را به این ماجرا دو چندان می کند تنها حکایت انتخاب نیست،که وجه گیرای روایت،همان چهره آشنای همای سعادت است،چهره ای که اینبار با رخساره ای چروکیده در متن حضور داشت و گویی گذر زمان در جان این پرنده نیز اثر گذاشته و کهولت و پیری جان پرنده شرقی را خسته کرده است،و اینگونه بود که شانه های مردمان مطرح شده هنوز سنگینی پرنده را احساس نکرده از سعادت آسمانی تهی شدند و نصیب شان تنها حیرت از پرواز دو باره پرنده بود،چیزی که در داستان های شرقی بدیلی نداشته ،و شاید تنها دلیل این روایت جدید تاثیر جهان مدرن در پرنده دیر سال شرقی باشد،پرنده ای پیر که شکار خوشبخت خویش را در حیرتی شیرین رها می کند،آنچنانکه لذت پریدن آغشته با تلخی دل سپردنها و راه نیافتن ها می شود و این حکایت نویی است برای هزار و چندین شبی که در شهر اهواز گذشت،افسانه ای که برای نخستین بار حضور امیر منتخب را تنها به بال خسته پرنده شرقی رها نکرده است،و امیر نشسته بر بالهای این پرنده پرواز را رها نکرد چرا که پرنده مردنی است،پرواز را باید به خاطر سپرد.


و حالا اهواز نشسته بر هاشور غروب های خوشایند،منتظر رسیدن امیر مانده بر بال هماست تا روایت مدرن شهر را با رنگ و لعاب افسانه های شیرین،روشن سازد و منظری بدیع از تخیلی فرهمند را در برابر چشم مردمان بگذارد،روایتی که این بار ختم به مجلس و انتخابات نمی شود و نقطه پایان رنج های مانده بر دوش اهواز خواهد بود و شوراییان این شهر به قطع و یقین در نوشتن چنین روایت بدیعی یار خواهند بود.
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۹
comment
comment
علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۲۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
comment
0
0
comment سلام
از مطلب شما خیلی خوشم آمد.
به سلامتی
خداحافظ
comment
همکار
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۰۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
comment
0
0
comment احسنت بر این قلم زیبا نویس،استاد دست ما را هم بگیر
comment
محمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۵۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۶
comment
1
1
comment " چقدر پول میگیری واسم متن تبلیغی بنویسی " برنامه امشب سینماهای اهواز
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۰:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۷
comment
0
1
comment جناب شوشان سلام
لطفا يه مترجم استخدام كنيد متن هاي ايشان را به فارسي روان ترجمه كنه
comment
سنجري
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۷
comment
0
0
comment جناب آقاي ناشناس نياز به ترجمه نيست اگر از شهر و موضوعاتش اطلاع كافي داشته باشي
comment
سنجري
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۸
comment
0
0
comment نويسنده منظور مطلبش بسيار واضح است جناب آقاي ناشناس اگر از اوضاع شهر اطلاع كافي داشته باشيد نيازي به مترجم نيست
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۵۰ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۸
comment
0
0
comment متن های ایشان را شما متوجه نمیشید برید به فکر خودتون باشید،آقا جان شما خودت رو بکش بالا
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۳۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۹
comment
0
0
comment آقای نویسنده محترم مطلب بسیار خوب وگیرا بیان شده است لذا از ظرافت ذهن وهوش سرشار خدادادی شما احساس شعف میکنیم فتبارک الله احسن الخالقین اما فراموش نشود بشکند قلمی که قدمی ببار نیاورد
comment
مریم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۰۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۰
comment
0
0
comment خوب شما کمی سوادت بیشتر کن این بنده خدا که نمیتونه خودش به اندازه شما کوتاه کنه تازه ایشون رو من عموما نوشته هاش خوندم و دنبال میکنم از جمله کساییه که زیبا می توبسه قرار نبست چون شما می خوای نوشته هاش رو معمولی کنه همین نوشته هرچند در باره یه مطلب روزه اما چقدر قشنگ با اسطوره و افسانه ربط داده خوب از سواد نوبسنده ایراد نگیرید لطفا برید کمی هم مطالعه کنید
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار