شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۲۷۴۸۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۱۱:۳۱
خوزستان٬ مجلسین شورا و خبرگان در آفت و ضعیت دو قطبی قومی و جناحی
سر سخن با مردم خوزستان است که در معرض نابودی و تخریب سه محیط زیست٬ جغرافیایی ٬ روانی٬ سیاسی واقع شده اند. که اولین آنها، همین تخریبی است که در محیط زیست سیاست استان خوزستان بوجود آمده و عیناً شاهد آن هستیم که برای تقریب ذهن شما عیناً مطلبی را ارایه می نماایم که پژوهشگر فرهیخته جناب آقای مرتضی نظری تحت عنوان «هفت سبک مدیریتی ضد توسعه در ایران» نیل بر پژوهشگری در حوزه ی آموزش و پرورش و توسعه انسانی نوشته است.

بنا به اعلام رسمی در حال حاضر بیش از ۴۴۰ هزار نفر به عنوان مدیر در دستگاههای اجرایی کشور اشتغال به کار دارند. این در حالی است که تعداد کارمندان کشور ژاپن با جمعیت ۱۲۷ میلیونی جمعاً ۳۰۰ هزار نفر است و ما در ایران با ۷۵ میلیون جمعیت ۱٫۵ برابر کل کارمندان ژاپن، فقط مدیر داریم!
طبق آخرین آمارها، در حال حاضر در کشور حدود ۳۶۰۰ سازمان و دستگاه اجرایی، نزدیک به ۴ میلیون کارمند حقوق بگیر و ۴٫۵ میلیون نفر بازنشسته مستمری بگیر داریم.
در دومین بخش از یادداشت”درنگی بر موانع توسعه یافتگی ایران”، به ٧شیوه مدیریتی ضد توسعه در کشور می پردازم که باعث توقف و ایستایی در روند توسعه یافتگی کشور هستند.
با پوزش از مدیران متخصص، دلسوز و عاشق میهن، با وجدان، متعهد و لایق، خوانندگان گرامی را با سبک های مدیریتی زیان بار و خسارت آور آشنا می کنم
مدیران و شیوه های مدیریتی که وجودشان در مسند امور مساوی است با عقب ماندگی، هدررفت منابع و تأخیر در روند توسعه کشور:

۱- مدیران معامله گر و بی هویت

مدیرانی هستند که از سبک پوشش تا طرز سخن گفتن خود را با گفتمان دولت ها تنظیم می کنند و دوری و نزدیکی به گروه ها و افراد ذی نفوذ سیاسی را با شامه قوی خود می سنجند که چه زمانی راهنمای چپ و چه زمانی راهنمای راست را بفشارند.

این تیپ مدیران از همه بیشتر تحول کشور را قفل می کنند. اخلاق، جوانمردی و پایبندی به قیود انسانی هرگز در قاموس این مدیران جایگاهی ندارد. این ها را باید دلالان سیاسی و اقتصادی نامید. برای ایشان هرگز مهم نیست چه کسی در رأس کار باشد. مهم تارهای در هم تنیده ای هست که روی آن می غلطند و از منابع و مزایای دولتی و بیت المال ارتزاق می کنند. وقتی پای اصلاح طلبی در میان باشد، ژست اصلاح طلبی می گیرند و وقتی اصول‌گرایی روی بورس باشد، گوی سبقت را از اصول‌گرایان می ربایند.

پیش چشم این جماعت معامله گر، دغدغه های اخلاقی، ملی و میهنی، پیشرفت کشور، جوانمردی و وطن پرستی خنده‌دار ترین واژگان است. تنها دو چیز در نظر این مدیران مقدس است: ما باشیم و منافع ما برقرار باشد!

۲- مدیران پاره وقت و از راه دور

این دسته از مدیران اگر چه به اسم مدیر تام و تمام یک سازمان یا اداره هستند اما واقعیت چیز دیگری است. دو روز تدریس در دانشگاه، یک روز مشاور یک شرکت، دو روز سفر کاری! اینان سازمان خود را از راه دور اداره می کنند. این مدیران سعی می کنند سازمان را با ساعات حضور خود تنظیم کنند. گاهی از خود می پرسم در حکم کارگزینی این مدیران مگر فوق العاده مدیریت و سایر مزایا بابت «یک ماه کار تمام وقت» پرداخت نمی شود پس چگونه می پذیرند که نیمی از هفته را در محل خدمت نباشند و از این مزایا برخودار شوند؟

۳- مدیران قبیله ای و عشیره ای

این بلیه همیشگی سازمان های دولتی و اجرایی در کشور ماست. مدیری فقط همشهری های خود را به کار می گمارد و امور عشیره خود را رتق و فتق می کند. این دسته مدیران هیچ گونه درکی از نگاه ملی به مسائل ندارند. ایران و آینده کشور را در روستا و زادگاه خود می بینند. وقتی با یک ارباب رجوع یا کارمند سازمان خود مواجه می شوند که در زمره همشهریانش نیست، گویی با یک غیر ایرانی و بیگانه طرف هستند. ماحصل فامیل گرایی چیزی جز تضییع حقوق مردم و جلوگیری از شایسته سالاری نیست.

۴- مدیران آکادمیک و غیر اجرایی

این قبیل مدیران از مدیریت فقط دانش آن را به ارث برده اند. مدیران دانشگاهی اما کم توان و غیر اجرایی! به همه چیز از منظر مسأله و موضوع پژوهشی نگاه می کنند. سازمان را با کلاس درس اشتباه گرفته اند.
نمی دانند که منابع، زمان و انرژی در حدی نیست که به پای افکار و آرمان های انتزاعی آنها تلف شود. این مدیران نمی دانند در کنار ارزشمندی نگاه پژوهشی به مسایل، سرعت عمل هم مهم است. این مدیران به اسم کار علمی، خواسته یا ناخواسته فرصت های طلایی توسعه را می سوزانند.

۵- مدیران ترسو و مطیع

مدیرانی که می بینند و می‌دانند نتیجه تصمیم مقام مافوق آن ها چقدر زیان بار است اما به دلیل شخصیت ضعیف و منفعل خود هرگز لب به نقد و نظر نمی گشایند.
خطر این قبیل مدیران بزدل به حدی است که امیرمؤمنان علی (ع) پرهیز از انتصاب اینها را در نامه ۵۳ نهج البلاغه به مالک اشتر متذکر شده اند.

دلیل اطاعت پذیری و بله قربان گویی این مدیران یا از سر به خطر نیفتادن منافع آنهاست یا به دلیل اینکه تصور می کنند شایستگی یعنی اطاعت پذیری محض از مافوق و بی نیازی به نظرات کارشناسان.
این دسته ازمدیران اتفاقاً اجازه ابراز نظر را از کارمندان و کارشناسان می گیرند. تجربه نشان داده در این قبیل سازمانها عموماً پدیده "سکوت سازمانی” و "انزوای کارشناسان” رخ می دهد.

۶- مدیران انتخاباتی- تبلیغاتی

این مدیران اساساً با هدف شرکت در انتخابات، وارد یک سازمان می شوند و تلاش می‌کنند محبوب دل ها شوند. تمام کارهایی که می کنند تبلیغاتی است. خوب کار می کنند که ر‌أی بیاورند. ضرر این مدیران آن جایی است که تمام امکانات و منابع ملی در اختیار خود را ابزاری برای رسیدن به موقعیت بالاتر می‌پندارند. سازمان را به ستاد انتخاباتی خود تبدیل می کنند. مدیریت این ها بسیار بی ثبات، کوتاه مدت و زیان بار است.
۷- مدیران هزینه ساز
این دسته از مدیران روی خطی از هزینه کار می کنند. وقتی میزان هزینه و نتیجه اقدامات آنها را بررسی می کنیم در می یابیم اگر همین برنامه به بخش خصوصی سپرده شده بود، با هزینه بسیار کم تر و با کیفیت بالاتر انجام می شد.
سالهاست در این کشور مدیران بسیاری به بهانه یک مأموریت کاری، هم حق مأموریت می گیرند هم پاداش، و هنگام بازگشت از سفر نیز از بودجه بیت المال سوغات آنچنانی به منزل می آورند و یا ولنگاری مالی که برای برگزاری یک جلسه ساده کاری با هزینه های سنگین و گزاف مانند رزرو هتل های گرانقیمت با فهرستی از هزینه های غیر ضروری و تشریفاتی همراه می شود.

نتیجه گیری
اگر ایران را عاشقانه دوست داریم فراموش نکنیم اولاً توسعه مسیری پیمودنی است و رسیدن به ایرانی توسعه یافته تر، با مدیرانِ کم کار، منفعت طلب، هزینه ساز، تبلیغاتی، ترسو، ناکارآمد و فامیل مدار و مدیرانی که عاشق تعالی سازمان، بهبود زندگی مردم و وطن خود نیستند، میسر نیست.
آنچه معروض داشتم نه به قصد تخطئه گروه سیاسی خاصی و نه هرگز به قصد نادیده گرفتن تلاش صادقانه مدیران شریف و توسعه گرای میهن عزیزمان بلکه به قصد اصلاح رویه های مخربی بود که مسیر پیشرفت میهن عزیزمان را اگر متوقف نسازد اما حتما کُند خواهد ساخت.
امید آنکه مؤثر افتد.

*دومین تخریب در مورد تخریب محیط زیست جغرافیایی استان خوزستان است که ناشی از پیروی از الگوی توسعه نامتوازنی است که در عصر سازندگی شروع شده و متاسفانه دولت های بعد از آن به جدیت پی گرفته اند، مانند اجرای طرح هایی از قبیل توسعه کشت و صنعت نیشکر و انتقال غیرکارشناسی آب از سرشاخه های دز و کارون به استان های کویری به بهانه ی تامین آب شرب که خوشبختانه به قدر کافی در این زمینه آگاهی رسانی های مفیدی انجام پذیرفته شده است . و امروز می بینیم که اکوسیستم تخریب شده ی نامطلوب خوزستان خود بهترین گواه این مدعاست همین مان بس٬ که اهواز و اغلب شهرهای خوزستان بعنوان آلوده ترین نقاط جهان توسط سازمان های زیست محیطی وابسته به سازمان ملل شناسایی شدند.
*سومین تخریب مربوط به محیط زیست روانی مردم استان خوزستان است که متاسفانه توسط افراد سیاسی بی اخلاق در عرصه ی اجتماعی صورت می پذیرد . که جای آن دارد شگرد ناجوانمردانه ی آنان را در ایجاد فضاهای دوقطبی قومی و جناحی بر همگان برملا نماییم تا مردم خوزستان در آستانه ی انتخابات مجلسین شورا و خبرگان به روال منطقی و عقلانی در انتخاب نامزدهای اصلح فارغ از تأثر از این دوقطبی های مخرب تصمیم گیری کنند و جدا رأی شان را به کسی بدهند که صرف نظر از معیارهای اصلی دلی در گرو مدافعت و احیای حقوق از دست رفته ی استان بنمایند .

در خاتمه ی این نوشتار ٬ داستان کوتاه ” قرعه پوچ ” نوشته ی آگوستو رائو باستوس ، نویسنده‌ پاراگوئه‌ای که توسط «اسدالله امرایی» ترجمه شده است را برای تنویر افکار عمومی مخاطبان این نوشتار عرضه می دارم به امید این که به نوبه ی خود خدمت فکری ارزشمندی را به ثمر رسانده باشیم.

برهنه بودند، غرق در تاریکی شب، چهره نداشتند. چیزی بیش از پرهیب مات انسانی پیدا نبود، هر دو نفر در سایه های خودشان تحلیل رفته بودند. شبیه به هم و در عین حال بسیار ‏متفاوت. یکی، تودار که با بی اعتنایی تمام و آرامش و معصومیت روی زمین بود. دیگری، خم شده بود و از بس زور زده بود که وقتی او را از لای بوته ها و زباله ها کشید، نفس نفس می زد. گاهی می ایستاد تا نفسی تازه کند. بعد دوباره شروع می کرد و باز هم کمر خم می کرد و روی بار خود خیمه می زد. بوی نامطبوعی که از مانداب کنار نهر بلند ‏می شد، به احتمال زیاد همه جا بود، حال هم بوی تند شیرینی که از دبه های زنگ زده بیرون ‏می زد، مدفوع حیوان و بوی نامطبوعی که مشام را می آزرد و حرکت دستی که انگار می خواست ‏جلو صورت، بو را از خود براند. خرده های شیشه یا براده های آهن لابه لای علف های هرز ‏زیرپا صدا می کرد، هرچند هیچکدام از آن دو نفر این آواز همزمان و هراس انگیز را ‏نمی شنیدند. نه حتی صدای خفه شهر که انگار زیرزمین می لرزید. آن که روی زمین می کشید، ‏شاید فقط آن صدای آرام بدنی را می شنید که روی زمین به این ور و آن ور می خورد و صدای ‏کاغذهایی که زیرپا می ماند و پازدن به قوطی حلبی و خاکروبه. گاهی شانه دیگری لای ‏شاخه ای خشک گیر می کرد، یا به سنگی. آن وقت او را رها می کرد و زیر لب فحش می داد یا ‏هر بار که او را می کشید، صدایی از دهان درمی آورد… مثل باربرهایی که بار سنگین بر ‏دوششان می گذارند. معلوم بود که بارش سنگین تر می شود. فقط به خاطر لختی و سنگینی بار ‏درمقابل موانع نبود، بلکه خودش هم می ترسید، انزجار یا شتابی که قدرت او را تحلیل ‏می برد و به او فشار می آورد که کار را هرچه زودتر تمام
کند.‏ابتدا دست او را گرفته بود و می کشید. اگر شب این قدر ابری و تاریک نبود، آدم دو جفت ‏دست را می دید که به هم قلاب شده، یکی که آن دیگری را می کشد. وقتی به مانعی برمی خورد، ‏آن وقت دو پای او را می گرفت و پشت به او تقلا می کرد و به زحمت از دستاندازها رد می شد. ‏سر مرد دیگر به این طرف و آن طرف می خورد، انگار از این تغییر بدش نمی آمد. ناگهان ‏ماشین نور بالا پیچید و روشنایی لرزانی را روی کپه های زباله، علف و زمین ناهموار ‏انداخت. آن که می کشید کنار دیگری خوابید. یک لحظه انگار صورتی پیدا کردند، چیزی شبیه ‏به صورت، یکی کبود و هراسان دیگری خاک آلود. تاریکی دوباره آن ها را بلعید.‏بلند شد و باز کمی او را کشید. حالا به جایی رسیده که بوته های پای درخت ها بلندتر بود.  سعی کرد به بهترین شکلی او را بپوشاند، زباله و آشغال و خاکروبه را روی او ریخت. ‏انگار می خواست او را از بوی بدی که محوطه خالی را پر کرده بود، حفظ کند، یا از ‏بارانی که در راه بود.‏ایستاد دستی به پیشانی خود کشید که عرق از آن می چکید، نگاهی به دور و بر انداخت و با خشم تف کرد. در همان لحظه با صدای ونگ کودکی خشکش زد. صدا ضعیف بود و از لای علف های هرز به گوش می رسید. انگار آن یکی از زیر زباله ها و خاکروبه زبان به شکایت باز کرده بود و مثل طفلی گریه می کرد. می خواست فرار کند، اما ایستاد و صاعقه ای که در ‏آسمان زد تصویر پل فلزی را جان بخشید و از تاریکی بیرون کشید و به او نشان داد چه ‏فاصله کوتاهی آمده. سرش را پایین انداخت. به زانو افتاد و انگار می خواست او را بو ‏کند به سمت صدای نازک و گریه یک بند رفت. کنار کپه بقچه سفیدی بود. مرد مدت زیادی ‏آنجا ماند. نمی دانست چه کند. بلند شد که برود، یکی دو گام لرزان برداشت، اما نتوانست ‏برود. صدای گریه او را برگرداند. برگشت و نفس نفس زنان راه خود را پیدا کرد. یک بار ‏دیگر زانو زد، باز هم مردد بود. بعد دست دراز کرد. صدای خش خش بسته بلند شد. یک ‏هیکل کوچک انسانی از لابه لای کاغذهای روزنامه بیرون آمد. مرد آن را بغل کرد. حرکت او ‏ناشیانه و از سر غریزه بود، مثل کسی که کاری می کند و نمی داند چرا و جلو خود را ‏نمی تواند بگیرد. به آهستگی بلند شد، انگار به این حس رقیق غیرمنتظره، حس ناامیدی ‏مطلق لعن و نفرین می کرد و کت خود را درآورد، موجود گریان و خیس را لای آن پیچید.برگشت و سرعت خود را زیاد کرد و از زمین پر از علف هرز دور شد و صدای گریه فاصله گرفت و در تاریکی گم شد‏ .

والسلام
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
comment
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۴۷ - ۱۳۹۴/۰۸/۱۸
comment
0
2
comment این مقاله از فردی به نام مرتضی نظری است که چندی پیش در سایت عصر ایران چاپ شده بود
comment
عابر پیاده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۸/۲۴
comment
0
0
comment لینک مقاله ی اصلی
http://www.asriran.com/fa/news/424667/%D9%87%D9%81%D8%AA-%D8%B3%D8%A8%DA%A9-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%AA%DB%8C-%D8%B6%D8%AF-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار