خلاصه کتاب "اگر زندگی بازیست این قوانینش است " نوشته شری کارتر اسکات را مطالعه می کردم که با جملاتی جالب و عمیق برخوردم.
و حوادثی از برهه های زندگی را با نتایج شیرینش برایم بازیابی نمود و تصاویر خاطره انگیز آنروزهای سخت را دوباره زنده ساخت و قضاوتی ملموس را تداعی کرد،آنجایی که می گفت:زندگی شما را با درس های بی شماری رودرو قرار می دهد، درس هایی که از هیچ کدام سود نخواهید برد. مگر آن که آن ها را بشناسید و پذیرای ارزش های ذاتی شان باشید به آموخته هایم رجوع کردم و آنچه را همراه می دیدم که سالها با آنها تنهایی خویش را پُر کردم به همین جهت دو جمله از جملات اسکات را با خاطراتم همسو دیدم انگار برای من گفته بود!
تا در مقابل همه پدیده هایی که با آنها برخورد می کنیم از منطق و قوه استدلال محکمی بهره گیریم که بدانیم واقعیتها گاهی حقابق را می پوشانند و تلاش پربار در آنجایی خواهد بود که از درون همان وقایع حقایق را بدست آوریم آنچه در روزهایی نه چندان دور برمن گذشت را می نگارم تا داوری خویش را در هر صورتی تعدیل کنیم و با جستجو بتوانیم پرده ها را کنار زنیم نه اینکه برای ما کنارشان بزنند ! اسکات می گوید : داوری، همان چیزی است که ما را از گشتن در پیرامون چیزی همانند پرده ی باز، باز می دارد؛ پرده ای که بر روی هر گونه داده ای که می خواهید با آن ارتباط برقرار کنید، باز است .
یاد روزهایی سخت از زندگی ام افتادم ، دورانی که اجباری به تهران انتقال یافته بودم و در اداره آموزش و پرورش منطقه ده تهران واقع در خیابان شهید محبوب مجاز(سینا سابق) کنار بزرگراه نواب در واحد کاردانش و فنی و حرفه ای بدون داشتن تجربه و اطلاعات اولیه مشغول گردیدم ! سکونت و کار در تهران ابتدا دشواریهایی دارد که اگر صبر پیشه نسازیم در میانه راه کم می آوریم و باید بتوان خود را با فرهنگ آپارتمان نشینی و فعالیت در پایتخت انطباق داد و در این انطباق روابط و نوع معاشرت با دیگران را تنظیم کرد و برای استفاده بهینه از وقت ،مسیرها را بدرستی شناخت و نزدیکترین را انتخاب کرد . ورود به تهران هزینه هایی غیر قابل محاسبه دارد که باتدبیر باید آنها را کنترل نمود . اولین روزها که در محل کار حاضر می شدم به ور انداز نمودن موقعیت و شناخت اطرافیان و بررسی گذشته جایگاه واحد اداری همراه با اقداماتی که لازم است انجام گیرد، می پرداختم و در کنارش سعی می کردم خلأهای مالی ناشی از جابجایی محل سکونت را پُر کنم در این میان از همکارانی که در واحد کنارهم اشتغال داشتیم و رفاقتی بین ما ایجاد شده بود از روحیات و خصوصیات دیگران بخصوص مسئولان واحدها اطلاعات کسب می کردم و بر اساس اطلاعاتی که بدست می آوردم با آنها ارتباط برقرار می نمودم یعنی یک رابطه کلیشه ای مبتنی بر داده های اطرافیان !! ،از جمله این افراد مسئول تسهیلات و صندوق وام ضروری بود که وقتی در موردش می پرسیدم سفارش می کردند که کمتر به طرفش بروم زیرا روابط عمومی خوبی ندارد و خیلی اهل رفاقت نیست!! به سفارش دوستان عمل کردم و به او نزدیک نمی شدم تا وقتی که از نظر مالی در تنگنا قرار گرفتم و هیچ منبعی را برای تامین هزینه ها به جز وی سراغ نداشتم لاجرم دل به دریا زدم و همه سفارشات را کنار گذاشتم وبرخلاف گفتار دوستان مستقیم بسویش رفتم ،سلامی کردم و به گرمی پاسخ گفت ،بدون مقدمه اصل مطلب را گفتم و درخواست وام را به او دادم .گفت : در خواست کتبی بنویس ! درخواست کتبی را که به او دادم پرسید : چقدر پول داری که به حساب بریزی ؟ گفتم هیچ ! گفت : هرچه پس انداز داشته باشی ،سه برابر آن وام پرداخت می شود تاسقف یک میلیون تومان ! از او پرسیدم : چه مدت باید از ذخیره وجه پس انداز بگذرد تا وام تخصیص یابد؟ پاسخ داد : اگر امروز واریز نمایید با حقوق ماهیانه ات به حسابت واریز می شود !! سریع چند تومانی که داشتم را با مقداری قرض از دوستان به حساب صندوق که او معرفی کرده بود واریز کردم و فیش پرداختی را تحویلش دادم ، لبخندی زد و گفت : با حقوق این ماه وامت را خواهیم داد ! یک هفته بعد وقتی فیش حقوقی را دادند و مبلغ را خواندم متعجب شدم و او به قولش عمل نمود و در کوتاهترین زمان و به سرعت در خواستم را پاسخ گفت و می توانستم واقعا" بخشی از کمبودها را با آن برطرف کنم . وام را گرفتم و قضاوت اطرافیان را علت یابی کردم که چرا هیچکدام از همکاران اداری در موردش به نیکی سخن نگفت!؟و چرا در مورد من به این سرعت عمل کرد؟ نکند می خواهد روزهای بعد با توجه به ویژگیهایی که دیگران از او می گویند از من درخواست غیر قانونی نماید!؟
رفتارش درسی بود که در مورد آدمها سئوال نکنم و خودم در برخورد با آنها کشف کنم که : هرکسی از ظن خود شد یارمن !! روزها گذشت و با خیلی ها دوست شدم و دیگر غریبه نبودم و مسیرها را یاد گرفته و بقولی جا افتاده بودم و به طرفش رفتم و راز نگاههای دیگران را به او گفتم !با لبخندی گفت : هر کس می خواهد عدالت را اجرا کند بیش از دیگران اذیت می شود و ناسزا می شنود و کسی که بتواند بشنود ولی بایستد و دیگران را یاری کند و عقب ننشیند خداپاداشش را خواهد داد . مبهوت به او خیره شده بودم و ادامه داد : شما که تازه در تهران سکونت یافته ای هزینه هایی غیر طبیعی به دلیل جابجایی برایت ایجاد می گردد و باید دستت را گرفت و همراهی کرد تا با آرامش بتوانی امورات اداری را انجام دهی و احتیاج شما کاملا" مشهوداست اما کسی که می خواهد مدل خودرویش را عوض کند و یا وسیله غیر ضرور تهیه نماید، منطقی است که وامی به نام ضرورت بگیرد و از اولویت بالاتری نسبت به شما برخوردار باشد!؟ من زیر بار این مسائل نمی روم و هر قضاوتی شود برایم مهم نیست و همین لبخند و سئوالت برایم کافی است که بدانم کارم را درست انجام داده ام و آخرتم را برای تعریف و تمجید دیگران در این دنیا نفروشم . خیره ماندم به بزرگی او و درماندم به قضاوتهای عجولانه که وقتی نفع خویش را بر منافع دیگران ترجیح دادیم از ارزشها چگونه فاصله می گیریم ! از او بابت بد گمانی ام عذر خواهی کردم و حلالیت طلبیدم و سالهاست او را به یاد دارم و دعایش می کنم و تاثیر وامی که داد در تغییر وضعیتم در تهران هنوز مشهود است و با تمام وجود لمسش می نمایم یعنی چنان برکتی داشت که توانستم بسیاری از خلأها را پُر کنم و یاد گرفتم که باید مُشک را خود ببویم نه آنچه عطار بگوید .
و نکته دیگری در این خلاصه کتاب بود که : هنگامي كه درسهاي زندگي را مي پذيريد، هرچند هم كه دروسي ناخواسته و مبارز طلب باشند، تازه نخستين گام بنيادي را به سوي يافتن خودِ راستين و هدف از زندگي برداشته ايد.
یادآن دوست را گرامی می دارم و در این روز که به یادش افتادم در هرجای این سرزمین پهناور قرار دارد برایش سلامتی آرزو می کنم و هنوز الگویی شایسته برایم مانده است تا برای حرکت باورهایم را محکم سازم و برای دیدن بقول سهراب چشمها را باید شست و جوری دیگر باید دید و در این دیدن به خود راستین رسید و گامها را برای تبیین اهداف زندگی محکم برداشت که با تغییر نگرش و شستن چشمها استحکام گامها فراهم می گردد و قضاوتهای دیگران عمدتا" ناشی از رجحان خویش است و نباید به آنها اکتفا نمود که سالها با این آموزه توانستم در مدیریتهای مختلف اموراتی را بخوبی انجام دهم و رضایت دیگران را فراهم آورم بقول ابوسعید ابی الخیر:
گر پنهان کرد عیب و گر پیدا کرد منت دارم ازو که بس برجا کرد
تاج سر من خاک سر پای کسیست کو چشم مرا به عیب من بینا کرد
.