مريم غفاري جاهد
خلاصه رمان
مهندسي ايراني در جريان مسافرت كاري به روس با مردي به نام شيدلوفسكي ، آشنا شده ، با او درباره فرهنگ و ادبيات گفت و گو مي كند . شيدلوفسكي براي او داستان شاعري روسي را باز گو مي كند كه به خاطر چاپ نشدن اشعارش نقشه قتل چهار ناشر مافيايي را ، كه او را تحقير كرده اند، مي كشد. به گفته مرد روسي، او اين تصميم را توسط نامزدش نادژدا و پسر عمه اش، آلكسي به اجرا مي گذارد و پس از معدوم كردن اجساد، با نامزدش از كشور مي رود و پليس نمي تواند ردي از آنها پيدا كند. راوي ايراني كه به داستان شك دارد خود به دنبال پيدا كردن اصل ماجرا شروع به تحقيق مي كند و مي فهمد كه هم دستان شاعر از همكاري با او سر باز زده اند؛ نادژدا كه تصميم به ازدواج با آلكسي گرفته، شاعر را ترك كرده و قتلي اتفاق نيفتاده و شاعر در اوج نااميدي خودكشي كرده ا ست. راوي ايراني پس از ديدن دوباره دوست روسي اش، در مي يابد اين شخص همان آلكسي است كه با خيانت به شاعر او را به نااميدي كامل كشانده و موجب خودكشي او شده است .
بررسي طرح
رمان با اين جمله آغاز مي شود «من به شما حقايقي خواهم گفت كه از هر دروغي وحشتناكتر باشد.»(ص5)
فضاي هول و وحشت از همين سطر پيدا مي شود و بعد با تصوير محيط شكنجه گاه وضع بدتر مي گردد . در ادامه زيرزميني توصيف مي شود كه در آن آلات شكنجه ديده مي شود نمونه اي از آنچه «در عهد ننگين مدرنيسم وحدت بخش تمام تمدنهاي بشري و حكومت هاست.»(ص5)
رمان روال خطي ندارد و داراي طرح منظمي نيست. داستان از ميانه يا انتها شروع شده به هيچ جا ختم نمي شود بلكه در نيمه رها مي شود چون از اساس واقعيت نداشته است. راوي ايراني در ميانه داستان وارد شده از طريق آشنايي خودش با راوي روس حرف مي زند. و راوي روس در نيمه داستان از ابتدا تصميم يوري براي قتل ناشران را بازگو مي كند.
فصل اول رمان با روايت داناي كل شروع مي شود، اما در فصل دوم مي فهميم كه اين حرف ها طي گفت و گويي دوستانه بين دو راوي بيان شده است. اين زاويه ديد در طي فصول ديگر هم تكرار مي شود و همچنان راوي روس داستان را در اختيار دارد و اين گفت و گوي تقريبا يكطرفه بيشتر فصول داستان را در اختيار خود گرفته است فصل 1،3، 4 و 5 مربوط به اعترافات ناشران است كه با زاويه اول شخص بيان مي شود و گاه يادداشت هاي دفتر خاطرات يوري شاعر در ميان آنها خوانده مي شود كه آن هم زاويه اول شخص دارد. درواقع رمان دائم بين زاويه ديد داناي كل و اول شخص جابه جا مي شود . نقشه نادژدا و يوري براي قتل ناشران، تازه در فصل هشتم بازگو مي شود. اين فصل، ابتداي داستان است كه به اواخر آن منتقل شده است .
داستان دو راوي دارد كه حرف هاي شخصيت ها از زبان اين دو بيان مي شوند و به طور كلي زبان داستان در تمام قسمت ها يكي است. راويان هر دو درباره داستاني كه نقل مي كنند خارج از موضوع آن حرف مي زنند و ويژگي هاي آن را بيان مي كنند. حتي راوي ايراني علت نوشتن داستان و محركان آنرا هم توضيح مي دهد :«هفتاد شاعر جوان ايراني كه اين يادداشتها را خوانده اند و مي توانم آنها را نماينده ضمني هفتاد ميليون ايراني بدانم ، سخت تحت تاثيرش قرار گرفتند . آنها مي توانند شهادت بدهند كه به خاطر اصرار زياد خودشان بود كه شكل داستان به اين خاطرات دادم و نه ثبت يك رمان به اسم خودم .»(ص23)
محرك ديگري هم وجود دارد «حرف هانري اسكات استوكس خبرنگار و بهترين شرح حال نويش يوكيو ميشيما نويسنده ژاپني محرك ديگري شد كه نوشته را در قالب داستان شكل دهم . استوكس كه نظريه پرداز و منتقد ا دبي نيست مي گفت آنچه براي من در ميشيما و البته در سولژ نيتسين و داستايفسكي از هر چيز جالب تر است موضوع هايي است كه در فراسوي قلمرو ادبيات به معناي خاص مطرح مي كند و بسطشان مي دهد.»(ص 23)
راوي روس كه قصد دارد قضيه اي را براي راوي ايراني تعريف كند در مقام نويسنده نيست اما مي گويد: «مي دانم نويسنده هاي مدرنيست از توصيف خوششان نمي آيد و دوست دارند تصوير بسازند تا خواننده تماس بيشتري با شخصيت ها برقرار كند اينها همه درست ولي من دارم در مقام يك گزارشگر با شما حرف مي زنم.»(ص30)
مهمترين عنصر طرح ، گفتگو است. كل داستان بر گفت و گو استوار است. دائم يكنفر حرف مي زند. اين شخص يا يكي از شخصيت ها است يا راوي روس كه خود هم يكي از شخصيت هاي داستان است . نويسنده براي باز كردن گره عجله اي ندارد قضيه اي را مطرح كرده در ميان آن به فلسفه بافي و ابراز عقايد مي پردازد؛ طوري كه داستان فراموش مي شود و خواننده گمان مي كند در حال خواندن كتابي سياسي ، فرهنگي ، تاريخي ، اخلاقي و هر چيزي غير از رمان است .
نقش حادثه نيز دراين رمان پر رنگ نيست. حوادث فرعي چندي نقل مي شود: قضيه زندگي بلينكوف ، طلاق كاترينا ، پدر و مادر يوري، خود كشي دختري كه يكي از ناشران فريبش داده، همه حوادث جنبي است كه در بطن داستان اصلي قرار دارد، اما منظور نويسنده نيز هست زيرا حادثه اي محوري كه بتوان روي آن تكيه كرد وجود ندارد و همه عواملي كه در داستان وجود دارد حادثه اصلي را كه مرگ فرهنگ است رقم مي زند و مرگ شاعر نمادي از مرگي فرهنگي است كه در جامعه روسيه به اذعان همگان وجود دارد.
داستان در مكاني مشخص كه كشور روسيه است اتفاق مي افتد و زمان وقوع هم پس از فرو پاشي روسيه است، اما با توجه به مطالبي كه راوي ايراني درباره شاعران ايران و گاه تاريخ ايران و ساير كشورها مي گويد همچنين نام كتاب و قالب ترجيع بند، مي توان دايره مكاني آنرا داراي توسع بيشتري دانست. نويسنده قصد دارد فضايي كلي ايجاد كند و در جاي جاي داستان شباهت هايي ذكر مي كند و حتي از ايران نام مي برد. پس مي توان گفت اين داستان، نيم نگاهي به سياست و صحنه هاي رقتبار زندگي مردمي است كه با اعتماد به مردان سياسي آنها را حاكم بر امور خود كرده اند و بدون اينكه بدانند چه بر سرشان مي آيد از اين يا آن حمايت مي كنند .
راوي درباره شاعران ايراني مي گويد:« نااميد ترين مردمان جهان شاعر هاي جوان ايرانند و زمان يا به عبارتي اعصار و قرون به خاطر ندارد كه شاعران جوان يكي از سرزمين هاي عالم تا اين حد دلمرده و سرخورده باشند.»(ص24)
شيدلوفسكي هم درباره شاعري حرف مي زند كه «نماد روح رنجديده ملت روس» است (ص25)
شخصيت ها
نويسنده با انتخاب طيفي خاص از شخصيت ها كه شامل حساس ترين، سنگدل ترين، تاثير گذارترين و آسيب پذيرترين هستند تاثير متقابل اين افراد و جامعه و سياست را نشان داده است .
شخصيت هاي داستان چند دسته اند . دسته اول شخصيت هاي واقعي تاريخ كه شرح حال آنها در تاريخ وجود دارد و راوي بخشي از عقايد و اعمال آنها را كه تاثير زيادي بر سياست و فرهنگ داشته بيان مي كند. آنها در ظاهر داستان نقشي ندارند و سايه اي از آنها بر سر كليت داستان و شخصيت ها سنگيني مي كند. دسته دوم اعضاي مافيا هستند كه چهار ناشر مطرح، نماينده آنها محسوب مي شوند و بيشترين سهم ر ا در داستان دارند .دسته سوم شخصيت هاي عادي داستان هستند كه آنها هم نماينده افرادي از جامعه خود به حساب مي آيند : شاعر، فيلسوف، رزمنده، زنان زيبا روي
ناشران مافيايي
مهمترين شخصيت ها كه داستان را تحت الشعاع قرار داده اند چهار ناشر هستند كه همه داراي ويژگي هاي شبيه به همند .
اين ناشران در اصل تاجرند و آدمهاي فاسدي هستند كه از راه هاي نامشروع ثروت به دست آورده اند و تبديل به مافيا گرديده اند. در اين داستان و در خلال اعترافات ناشران زندگي هر چهار ناشر از زبان خود يا دوستانشان بيان مي شود زندگي هر چهار تا به هم شبيه است .
آنها با عوامفريبي خود را حاميان مردم مي دانند به طوري كه يكي از آنها را شهيد راستين راه ملت ناميده اند .
آنها به اسم احداث درمانگاه ، سراي سالمندان ، مهد كودك و...از دولت وامهاي كلان مي گيرند و يا براي كمك به ساخت بنا كنسرت و شب شعر برگزار مي كنند و پول به دست آمده را صرف خود مي كنند .
تجارت زن نيز يكي از كار هاي اين ناشران است. دنياي آنها پر از كثافت و لجن است. همه كار از آنها بر مي آيد از صادرات زن به كشور هاي عربي گرفته تا فريب دادن دختران و خيانت و همه جور جنايت.
ناشر ها وقتي خود را در شكنجه گاه و در معرض مرگ مي بينند درباره خود و ناشر هاي ديگر حرف هايي مي زنند كه ماهيت اصلي شان را رو مي كند. آنها از يكديگر بد مي گويند و خود را مبرا مي كنند . زندگي هر چهار ناشر از همين طريق بازگو مي شود .
شخصيت هاي عادي
شيدلوفسكي كه همان آلكسي است و راوي بيشتر داستان، مردي روسي است كه فارسي خوبي دارد و راوي ايراني مشكوك است زيرا «معمولا جاسوس ها را تا چنين سطحي آموزش مي دادند نه كسي مثل او را كه از حزب سابق كمونيست متنفر و حتي از كشورش روسيه دل چركين بود.»(ص24)
خود راوي روس هم مي گويد: «تا پيش از فرو پاشي اين اردوگاه يا سوسياليسم واقعا موجود مترجم هاي روس معمولا عضو پليس مخفي هم بودند.»(ص24)
راوي دوم مردي ايراني است كه به گفته خودش مهندسي است كه «براي بازرسي دستگاه هاي خريداري شده به مسكو » (ص24) مي رفته است و در يكي از اين سفرها با راوي روس آشنا شده است .
اين دو راوي شب ها كه خيال مي كنند «همه در خوابند» از فرهنگ و ادبيات حرف مي زنند. راوي ايراني از نااميدي شاعران ايراني مي گويد و راوي روس ماجراي شاعري به نام يوري كه نماد روح رنجديده ملت روس است .
آلكسي پسر عمه يوري ليسانس فلسفه است و حقوق كمي دارد زنش كاترينا به خاطر بي پولي از او طلاق گرفته و حالا به صورت عشق آزاد زندگي مي كند و وضع مالي خوبي دارد و حتي به شوهر سابقش هم كمك مالي مي كند. راوي روس معتقد است او حقيقتي را كشف كرده كه به واسطه آن توانسته به ثروت برسد. اين حقيقت همان بريدن قيد هاي اخلاقي و پيوستن به دنياي مافياست.
يوري كه سرگذشت او موجب نقل اين داستان شده، شاعري درمانده است كه تنها به چاپ اشعارش فكر مي كند. او شخصيت جالبي ندارد و به خاطر چاپ اشعارش هم خود را عذاب مي دهد هم نامزد و دوستانش را ؛ حتي تصميم به قتل چهار ناشر مهم مي گيرد و توقع دارد دوستانش هم به او كمك كنند اما نزديكترين كسانش به او خيانت مي كنند و او در نهايت خودش را مي كشد . يوري درباره عشق چنين مي انديشد: «هيچ چيز به اندازه شور عشق موجب بيزاري از زندگي نمي شود. حالا مي فهمم چرا يك مرد انگليسي خود را دار زد تا از شر عوض كردن همه روزه لباس خلاص شود.»(ص154)
گويي در نظر او عشق چيز ناپايداري است كه هر روزه بايد تعويض شود و در صورت تكرار خسته كننده مي گردد و همين حس است كه او را به نابودي مي كشاند .
بلينكوف كه ده سال در جنگ افغانستان حضور داشته و در بازگشت، در اثر تصادف چشمانش را از دست داده شخصيتي دوست داشتني است، اما او هم جز خودكشي راهي نمي يابد . پس از ده سال كشتار، تازه چشم دلش پس از كوري باز مي شود و مي فهمد كه اشتباه كرده است چنانكه تمام شخصيت ها از عقايد خود باز مي گردند.
زنان زيبا روي
به عقيده راويان هيچكس نمي تواند در مقابل زيبايي مقاومت كند و زيبايي هر قانوني را بر هم مي زند و شهرت و موفقيت به همراه مي اورد .
زنان در اين رمان چهره زيبايي دارند و آن را به عنوان سلاحي به كار مي برند. نادژدا زن زيبايي است به حدي كه شيدلوفسكي درباره او مي گويد: «نادژدا به حدي زيبا بود كه جلوي تلفن عمومي ديگران نوبت شان را به او مي دادند.»(ص105)
راوي ايراني نيز كاترينا را تا «سر حد گريه آوري» زيبا مي داند و مي گويد: «آنچه مي ديدم يك زن نبود بلكه نفس زيبايي بود.»(ص 127)
اين زنان در عين حال مانند پرنده اي آزاد و رها هستند و به هيچ كس و هيچ چيز وابسته نمي شوند كاترينا و نادژدا به سادگي همسران شان را رها مي كنند و زندگي تازه اي را شروع مي كنند زنان ديگر هم به شوهران شان خيانت مي كنند. يكبار در ياد داشت هاي بلينكوف و بار ديگر در نوشته هاي آلكسي، قصه اي سمبوليك نقل مي شود . بلينكوف زن را به پرنده اي تشبيه كرده كه نمي تواند متعلق به كسي باشد. نادژدا يادداشت هايي را كه بلينكوف درباره پرنده گفته است، براي يوري مي آورد . اين يادداشت ها تلويحا مي فهماند كه نادژدا از يوري خسته شده و دنبال راه فرار مي گردد.
و آلكسي زن را خاري دانسته كه با وجود او زندگي به آشوب كشيده مي شود. راوي ايراني مي گويد: «من چنين خاري را دوست دارم چون وقتي در دست فرو مي رود پس از يكي دو روز دورش خارش لذت بخشي دارد.»(ص140)
زن در اين داستان نقش مهم و تعيين كننده اي دارد. نادژدا مي تواند از چهره خود تله اي بسازد براي به دام انداختن ناشران ؛ و با عوض شدن تصميم او ، كل ماجرا عوض مي شود. كاترينا هم به گفته شيدلوفسكي زن قدرتمندي است كه خيلي كارها از او بر مي آيد اما همچنانكه همه چيز در خدمت مافياست ، زنان زيبا رو هم به انها تعلق دارند.
كل شخصيت هاي داستان در خدمت روايت شيدلوفسكي قرار دارند و از همه آنها به يك نحو و با يك زبان استفاده مي كند .
بررسي سبك رمان
ابتداي رمان طوري است كه خواننده به راحتي به مضمون آن راه نمي يابد چند صفحه اي طول مي كشد تا در جريان كار قرار گيرد. گاهي به نظر مي آيد با نوشته اي طنز آميز روبه روييم. بازجويي ها و خاطرات دفتر شاعر جوان و اعترافات ناشران درباره خود يا همكارشان لحني طنز آميز دارد . نقل يك راوي از راوي ديگر شبهه صحت ماجرا را ايجاد مي كند و از ابتدا مشكل مي توان باور كرد چهار قتل در يك روز به دست دختري حساس و شاعري حساس تر اتفاق بيفتد و هيچ اتفاقي هم نيفتد!
نويسنده يا راوي از توصيف صرف نظر مي كند و گفت و گو را بر هر چيز مقدم مي دارد. هنگامي كه شيدلوفسكي مي خواهد شرايط روحي يوري را هنگام تصميم به قتل ناشران براي راوي ايراني تشريح كند چنين مي گويد: «آيا بايد مشت گره كردن ها و فريادها و لگد زدن به ميز و صندلي را تصوير كرد تا مردم باور كنند كه در ذهن او چه مي گذشت؟»(ص103)
سبك نويسنده در بيشتر آثاري كه تا به حال نوشته چنين است كه در ميان داستان، شخصيت رمان هاي ديگر را مثال بياورد. در اين رمان هم به دفعات چنين مثال هايي مي زند: «اينجا ما از نظر روانكاوي با قاتلي روبه رو هستيم كه مثل داستان هاي پليسي آرتور كنان دوويل به علت فشارهاي بيروني دست به جنايت نمي زند؛ اما مثل قاتل هاي آثار الري كوئين يا در واقع همان آقايان مانفرد لي و فردريك داني هم تحت فشار نيروي درون دست به جنايت نمي زند، بلكه از يك طرف زير فشار نيروهاي بيروني است و از طرف ديگر تحت فشار عوامل دروني. به گمان من اعمال و رفتار آدم روان گسيخته اي مثل يوري را نمي توان تحليل كرد. فقط مي توان تفسيرش كرد. در اينجا من مجبورم به رمان هاي پليسي جنايي اجتماعي اشاره كنم كه ريموند چندلر آن را باب كرده بود.»(ص109)
اين كار موجب چند وجهي شدن داستان مي شود و همراه با روايت چند صدايي، سبك خاصي به رمان مي بخشد .
با وجود واقع گرايي داستان، مختصات سبك ناتوراليسم در آن ديده مي شود. در يكي از حكايت هايي كه راوي روس در ميان حرف هايش تعريف مي كند فاش مي شود كه مادر يوري به خاطر خيانت به شوهر توسط او كشته مي شود و اين قضيه را پيش مي كشد تا قاتل بودن يوري را ارثيه پدري بداند اما در پايان مي بينيم كه راوي روس كه خود آلكسي است از قبل مي دانسته كه قتلي در كار نيست. نقل اين حكايت اعتقاد راوي به عامل وراثت در سبك ناتوراليسم را نشان مي دهد. «گيريم آن ناشر ها شپشي حقيرتر از پيرزن نزولخوار رمان جنايت و مكافات بودند ايا يوري مي توانست با جنايتهاي خود كنار بيايد يا مثل راسكلنيكف به زانو در مي آمد؟ البته يك چيز را نبايد از قلم انداخت . چيزي از گذشته ها .»"(ص106)
ناتوراليستها معتقد بودند كه «شرايط جسمي و روحي هر كس از پدر و مادرش به او رسيده است.»( سيد حسيني ،407)
در قضيه بلينكوف هم او از «شرم دردسر آفرين آبا و اجدادي» نام مي برد كه سرنوشت غم انگيزي برايش رقم مي زند.(ص117)
نوع داستان
اين رمان را از منظر فراداستان و داستان هاي پست مدرن مي توان بررسي كرد: «اصطلاح فرا داستان به رمان ها و داستان هايي گفته مي شود كه از خود آگاهي پر مفهومي كه درباره خود داستان هم هست صحبت به ميان مي اورد.»( پارسي نژاد،143)
به عبارت ديگر:
«فراداستان طبق نموداري كه منتقدين رسم كرده اند درست ميان منطقه داستاني و نقد قرار مي گيرد به عبارت ساده تر قالب و ساختار فراداستان بيشتر شبيه داستان است و تفسير و تحليلي كه در بطن اين قبيل اثار صورت مي پذيرد تا آنجا كه داستان به نقد خود مي پردازد اين آثار را به نقد شبيه مي سازد.»( همان،143)
داستاني كه شيدلوفسكي مي گويد از زبان خودش نقد مي شود: «در اينجا مجبورم به رمان هاي پليسي و جنايي اجتماعي اشاره كنم كه ريموند چندلر ان را باب كرده بود، چون قتل هايي كه يوري و نادژردا مرتكب شده بودند با عناصر اين نوع رمان ها بيشتر قابل توجيه است.»(ص109 )
در جايي از داستان راوي روس مي پرسد نادژدا چطور مي تواند با چهار قتل در يك زمان كنار بيايد؟ همچنين خود با طرح سوال منتقدين كه ممكن است بگويند شرح زندگي يكي از ناشرين كافي بود، مي گويد : «من در اينجا از نگاه جديدي استفاده كردم كه تازگي دارد و موضوعي مثل فرهنگ را حجمي مي دانم شبيه مكعب مستطيل و فاقد مركزيت به معناي شناخته شده آن. من به همين دليل چهار وجه از اين هشت وجهي را كامل كردم.»(ص83)
از منظر پست مدرنيسم نيز عدم قطعيت وقايع داستان واعمال شخصيت ها را مي توان مويد اين سبك دانست. راوي روس پيش از آنكه اعتراف كند داستانش دروغ بوده مي گويد: «خوشبختانه يوري همه چيز را ضبط كرد من سه بار و بعضي بخش ها را چهار يا پنج بار گوش دادم.»"(ص62)
عدم قطعيت موجب مي شود نفهميم كه آيا بازجويي و قتلي اتفاق افتاده يا نه، اما در اصل مي دانيم اعترافات اين ناشران واقعيتي است كه در نظام حاكم وجود داشته و اين چهار ناشر مشتي از نمونه خروارند كه به واقعيت هاي هولناكي اعتراف مي كنند.
يوري در دفتر خاطرات خود درباره يكي از ناشران نوشته است: «بعد ها كه توي چنگ من گرفتار شود خواهد گفت: من اشتباه كرده بودم شعرهاي شما به دليل ديگري چاپ نشدند و آن حرف را بايد به شاعر ديگري مي گفتم ...تازه راستش را بخواهي ويراستار ما از قيافه شما خوشش نيامد. يعني دقيق تر بگويم فكر مي كرد اگر پاي شما به نشر ما باز شود كارمندهاي دختر و دختر هايي كه تازه به نويسندگي و شاعري رو مي آورند بيايند طرف شما كه جوان تر و خوش قيافه تريد ...»(صص48-49)
اين نوشته ها نشان مي دهد كه اعترافاتي كه از زبان ناشران نقل مي شود تخيلات خود شاعر است درباره حرف هايي كه احتمالا آنها در بازجويي خواهند زد. بنابراين داستان از اين جنبه قابل بحث است و نمي توان نظر قطعي درباره آن صادر كرد . در جاي جاي داستان مسائلي از اين قبيل به چشم مي خورد كه خواننده مابين راست و دروغ متحير مي ماند و نمي داند كدام قضيه حقيقت دارد و كدام از تخيل يكي از شخصيت ها سر چشمه مي گيرد و يا سهم شيدلوفسكي در اين اعترافات و نقل وقايع چقدر است. در جاي ديگري شيدلوفسكي مي گويد كاترينا قصد داشته به خاطر يوري فداكاري كند و با ايجاد ارتباط با يك ناشر، اشعار يوري را چاپ كند، اما آن ناشر كه ناشر شريفي بوده «در برابر نوع دوستي كاترينا زانو زد و گفت اين اشعار به هيچ حربه اي نياز ندارند حتي اگر آن حربه زيبا ترين زيبا رويان باشد»(ص153) اما اين حرف هم دروغ است و كاترينا چنين كاري نكرده است .
درونمايه
هر داستاني بر اساس درونمايه اي بنا مي شود كه ريشه در ايدئولوژي نويسنده دارد و ارزش داستان بسته به اين است كه چه ميزان خواننده را تكان بدهد و او را به فكر وادارد .
«بهترين رمان رماني است كه وجدان را شست و شو بدهد و شعورما را نسبت به خود و دنياي اطرافمان تعالي بخشد و گاهي نيز ما را از خود بي خود كند.»(ميرصادقي ،1360، 408)
همچنين «رمان خوب رماني است كه در واقعيتش صميميت و درستي باشد ، خوب و با شهامت نشان بدهد و تصويرگر پاره اي از زندگي آدمي باشد.»(همان، 408)
اين رمان داراي درونمايه اي سياسي و فرهنگي و اجتماعي است ؛ زيرا همچنانكه نوع زندگي شخصيت هاي داستان را نشان مي دهد و بر نفوذ سياست و اوضاع اقتصادي و اجتماعي بر شخصيت و وقايع داستان تاكيد مي ورزد؛ بنابر اين در رديف رمان هاي رسالتي و اجتماعي قرار مي گيرد .
الف – درونمايه سياسي
بعد سياسي اين رمان بيش از هر چيز نمود دارد و بيشتر به نظر مي آيد طرح مسائل سياسي تاثير گزار، مورد نظر بوده نه يك داستان. «طبق نظر اسپيرز رمان سياسي يك «نوع» ادبي است كه بيشتر به ايده ها و مضامين تعليمي توجه دارد تا به بيان احساسات. در اين قبيل رمان ها مكانيسم قوه قضاييه، نحوه شكل گيري و اجراي قانون و عوارض طرح تئوري هاي سياسي ، اجتماعي فلسفي به بوته نقد سپرده مي شود و بدين سان است كه سياست به راحتي مي تواند فضاهاي خالي داستان را پر كند و همواره خواننده را در يك حالت تعليق مناسب و حساب شده قرار دهد.»( پارسي نژاد،202)
عقايدي كه در اين رمان مطرح مي شود همه از منظر ديد سياستي است كه بر فرهنگ تاثير گذاشته است: «وقتي مملكتي زير بار يك ايدئولوژي و عده اي جزم انديش له مي شود زمام امور فرهنگي اش در نهايت به دست اوباش و اراذلي مي افتد كه در باطن با تمام وجود فاشيستند.»(ص60)
در اين رمان از چند منظر با سياست روبه رو مي شويم .
1. اشنايي با رهبران سياسي شوروي كه شخصيت هاي واقعي هستند و اساس وقايع روسيه به انها بازمي گردد .
يكي از اين شخصيت ها استالين است كه مورد تنفر تمام شخصيت هاي داستان است در حالي كه پيش از اين، بسياري به او ايمان داشته در راه اهدافش جانفشاني كرده اند: «تا چند روز پيش از فرمان استالين خيلي ها به خاطر تكيه روي ميهن و ميهن پرستي حتي اشاره به ميهن زندان افتاده و حتي اعدام شده بودند مي بيني واژه ها چه جوري آلت دست قدرت مي شوند.»(ص58)
آنچه در اين كتاب درباره شخصيت هاي مهم روسيه گفته مي شود همان چيزهايي است كه در كتابهاي مربوط به تاريخ سياسي روسيه مي خوانيم. جملاتي كه شيدلوفسكي از استالين نقل مي كند مبين نظر او راجع به ادبيات و پديدآورندگان آن است كه در متن كتاب هاي تاريخي موجود است اين سخن لنين در صفحه 94 رمان از زبان شيدلوفسكي گفته مي شود: «فعاليت خلاق در قلمرو ادبيات و هنر بايد ابستن روح مبارزه در راه كمونيسم باشد بايد دل ها را سرشار از نيرو گرداند سرشار از نيروي اعتقاد ، بايد اگاهي سوسياليستي و انضباط جمعي را بپروراند.»(ناباكف 40) (ص94)
همچنين تاثيري كه حكومت لنين و استالين بر فرهنگ روس گذاشته نقد مي شود: «فكرش را بكنيد در ميراثي كه لنين و استالين براي ملت ما به جا گذاشته اند چاپ كتاب به دست چه كساني افتاده است و چه كساني به اسم ويراستار در نشرها مسئول گزينش كتاب مي شوند؟»(ص60)
2- عقيده شخصيت هاي داستان در قبال سياست و وطن و جنگ
پوچ بودن سياست و عقايد سياسي مردمي كه دل به كساني بسته اند و به خاطر آنها زندگي خود را باخته اند، در اين رمان ديده مي شود . راوي از هر فرصتي براي گفتن حرف سياسي يا قضيه اي مربوط به تاريخ سياسي استفاده مي كند و عقيده خود را مي گويد. وقتي يوري در عين نااميدي به همدستانش مي گويد: «شما بايد تا آخرش با من بياييد» شيدلوفسكي مي گويد: «نادژدا و آلكسي كه هنوز با تمام وجود مهربان بود فهميدند كه اين «بايدها» و «حتماها» از جنون و مرگ تدريجي شاعر حكايت مي كند. مگر كميته مركزي حزب كمونيست شوروي با همين بايد ها به افغانستان لشگركشي نكرد و مرگ رسمي حكومت خودكامه بلشويك هاي سابق را جلو نيانداخت؟»(ص146)
همچنين كلياتي از تاريخ كشورها را در ميان داستان مي گنجاند كه چند بعدي بودن داستان را از نظر زمان و مكان ، نشان مي دهد «فقط كافي بود كه روز موعود فرا برسد آنوقت ما ياد هزاران چهار مقتدر قرن بيستم مي افتاديم مثلا فرديناند ماركوس فيليپيني يا شاه شما و آوارگي اش بعد از آنهمه شوكت و عظمت ، هو شدن پينوشه در شيلي بعد از چكمه پوش هاي رعب انگيزش و نيكلاي چائوشسكو كه مي گفت اگر درخت گلابي گيلاس بدهد حكومت ما، حكومت كارگران و زحمتكشان هم كنار مي رود و به پشتيباني طبقه كارگر مي نازيد، اما سرانجام همان كارگران خود و زنش را اعدام كردند.»( ص146)
بلينكوف كه ده سال در جنگ افغانستان حضور فعال داشته، دل خوشي از حزب كمونيست ندارد كاترينا ازاو مي پرسد: «شما وقتي به ده سال جنگ بيهوده در افغانستان فكر مي كنين از همه چيز دل چركين نمي شين؟»(ص34)
او اعتراف مي كند كه حضورش در جبهه به خاطر «تبليغ عقايد و مقاصد حزب و حكومت شوروي»و يا وطن پرستي نبوده بلكه «خوددرماني بود از طريق تماس همه روزه با مرگ»(ص31) او استالين را مهلك ترين ويروس همه اعصار و قرون «مي داند»(ص34)
كاترينا معتقد است حزب سابق شوروي «همون مافياي سرخ بوده كه الان شده مافياي سياه و بدون لاپوشاني هاي سابق افتاده به جون مردم.»(ص31)
مادر بزرگ بلينكوف عاشق استالين بوده و با پسري هم عقيده خود ازدواج مي كند، اما بعدها كه پسر از استالين دل مي كند زن او را رها مي كند: «زن و شوهر عاشق استالين بودند ولي مرد كم كم به رهبر شك كرد.»(ص34) زن در ازدواج دوم نيز چنين تجربه اي دارد اما هم او در آخر عمر مي گويد: «اگه قرار بود استاليني توي اين دنيا باشه كاش هيچوقت دنيا نمي اومدم.»(ص34)
2. تاثير سياست بر ادبيات و فرهنگ
از نظر رهبران سياسي روسيه، ادبيات به طور كلي بايد در اختيار القاي تفكرات سياسي باشد «سردمداران انقلاب روسيه پس از تثبيت مواضع خود بر ان شدند تا از ادبيات و هنر در راستاي اهداف خود و القاي ديدگاه هاي كمونيستي سود جويند. آنان به نويسندگان و هنرمندان خود اجازه ندادند تا آزادانه به خلق ادبيات بپردازند آنچه توليد مي شد مي بايست به تاييد مراكز فرهنگي مي رسيد و تنها به اثاري ارج گذاشته مي شد كه بيانگر انقلاب و اهداف آن مي بودند.» (پارسي نژاد،37)
به همين دليل است كه شيدلوفسكي مي گويد: «در كشور هشت ميليون شاعر، هشت ميليون فاسد و هشت ميليون خبر چين روس هر اتفاقي كه مي افتد بايد قبلا به مافيا گفته شود . ما ملت روس نمي توانيم بدون تزار يا لنين يا استالين يا يك حزب ذاتا فاشيستي مثل حزب كمونيست و به طور كلي يك مافيا زندگي كنيم چون خودمان خودمان را مي خوريم. ما بايد از پدر خوانده هايمان اجازه بگيريم. اين در خون و خاطر ماست نه فقط در منافع روزمره مان.»(ص29)
يوري كسي است كه مي خواهد خلاف اين قاعده شنا كند و موفق نمي شود و تمام عناصر به مخالفت او بر مي خيزند .
4. نقش ناشران در سياست
ناشران كه تبديل به مافيا شده اند در همه چيز نقش دارند و به خاطر داشتن ثروت هاي كلان، سياست و سياستمداران را هم تحت تاثير قرار داده اند چنانكه زورين مي گويد: «من براي تحكيم منافع مردم مدت هاست كه از اصلاح طلبي دفاع مي كنم. براي كانديداهاي اصلاح طلب كلي هزينه كردم و خودمو در معرض خطر قرار دادم.»(ص20)
اين ناشران بيش از آنكه فرهنگي باشند، سياسي اند. كار نشر كه شريان اصلي فرهنگ يك كشور است در دست عده اي كلاش سرمايه دار است كه تنها كار هايي را چاپ مي كنند كه به نفعشان باشد اين نفع شامل نفع اقتصادي و استفاده لذت جويانه است .
سر انجام جايزه بهترين ناشر و بهترين كتاب هم به آنها تعلق مي گيرد و چنين مي شود كه هنرمندان واقعي محكوم به مرگ مي گردند .
جوان شاعر در پاسخ يكي از ناشران كه مي پرسد چرا به ناشر ها پيله كرده مي گويد: «چون زخمي كه اونا به شاعران و مردم مي رسونن دردناكتره در ضمن اونا توليد كننده فرهنگ و سياست حكومتند.»(ص12)
ب- درونمايه اجتماعي فرهنگي
مسائل اجتماعي و فرهنگي رمان شامل تاثير اقتصاد بر زندگي خانوادگي، عقايد راوي و سايرين درباره جامعه روس و كل بشريت، خيانت زنان و مردان به يكديگر است .
نقشي كه اقتصاد در سر نوشت انسان ها دارد غير قابل انكار است .همه چيز از بي پولي يوري شروع مي شود كه نمي تواند كتابش را چاپ كند و ناچار دست به دامن ناشران مافيايي مي شود؛ از آن سو فقر آلكسي موجب جدايي همسرش و جوش خوردن او با نادژدا و به آخر خط رسيدن يوري است.
در اين رمان عقايد زيادي مطرح مي شود . هر كدام از شخصيت ها عقايد خود را مستقيما بيان مي كنند. بيشتر اين عقايد بر بدبيني نسبت به انسان استوار است و بيشترين اين عقايد از زبان شيدلوفسكي بيان مي شود كه خودش انساني به ظاهر مهربان اما خيانتكار است. او هم خيانت ديده و هم خيانت كرده و به نتايج جالبي رسيده است: «من تمام تاريخ را چند بار خواندم و شخم زدم سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه نيروي محركه تاريخ نه مبارزه طبقاتي بوده نه جنگ نه توسعه طلبي و نه گرايش بشر به پيشرفت علمي يا فرهنگي، بلكه همه اينها بوده به علاوه دو عامل مهم و اساسي ديگر . خباثت و زيبايي ...به نظر من خباثت يكي از نيروهاي اصلي و عمده محركه تاريخ است. اگر خباثت نبود بشر با اين سرعت پيشرفت نمي كرد. بشر براي رسيدن به كمال به خباثت نياز دارد و اين يكي بر سه چيز استوار است: حسادت و تنگ نظري، ريا و فريب، زياده طلبي در قدرت، ثروت و شهوت و شهرت.»(ص90)
شيدلوفسكي درباره استالين و هيتلر و آدمهاي شبيه آنها مي گويد: «خوبي اونا اينه كه پوچ بودن تمام معادلات اخلاقي را ثابت كردن. اونا ثابت كردن كه ما آدم ها براي پاره كردن گلوي يكديگر به دنيا آمده ايم.»(ص25)
در عوض، مهرباني هاي كاترينا و نادژدا به بلينكوف و حرف هاي انسان دوستانه بلينكوف خلاف اين گفته ها را ثابت مي كند. در اين داستان ضد و نقيض ها يي ديده مي شود كه آگاهانه در خدمت سبك داستان و به فكر واداشتن خواننده قرار دارند .
كاترينا در نظر آلكسي زني بدسيرت است هر چند قدر محبت را مي داند؛ اما تصويري از او به راوي ايراني نشان مي دهد كه او را در رديف كثيف ترين زنان قرار مي دهد. بر خلاف اين نظر، بلينكوف به او مي گويد: «زيبا بي آنكه نيك باشه زيبا نيست و نيك بي آنكه زيبا باشه نيك نيست ...و شما كاترينا هم زيباييد هم نيك.»(ص33)
خيانت ناشران به زنان و دوستان شان و خيانت زنان به شوهران شان از موضوعات برجسته اي است كه در اين رمان مطرح مي شود. همه شخصيت هاي داستان به نوعي خيانت كارند غير از يوري و بلينكوف كه هر دو اينها محكوم به مرگ مي شوند .
در صفحات اين كتاب عشق وجود ندارد. عشق يوري شاعر به نادژدا در لابلاي غم و اندوه گم مي شود و ابراز نمي گردد. عشق كاترينا به آلكسي فداي پول و شهرت مي شود و بلينكوف كه زندگي خود را بر سر عشق گذاشته در پايان آنرا پوچ مي شمارد. عشق خواب و خيالي بيش نيست. زندگي صحنه بازي غم آلودي است كه پول حرف اول را مي زند و شاعر دلشكسته را به انتقام وا مي دارد؛ اما در اين راه هيچكس حمايتش نمي كند غير از كاترينا كه قصد دارد به او كمك كند و دلداري اش مي دهد. خوبي و بدي از هم تفكيك ناپذيرند. همچنان كه آلكسي و نادژدا با همه خوبي هايشان سر انجام خيانت مي كنند.
منابع
• بي نياز، فتح الله، ترجيع بندي براي شاعران جوان ، نشر افراز ، چاپ دوم 1387
• پارسي نژاد، كامران، نقد ادبيات منطبق با حقيقت ، خانه كتاب ،1387
• سيد حسيني ، رضا، مكتب هاي ادبي، انتشارات نگاه چاپ 11، 1376
• ميرصادقي ،جمال ،ادبيات داستاني ، موسسه فرهنگي ماهور ،1360
• ناباكف، ولاديمير ، درسهايي درباره ادبيات روس ، فرزانه طاهري ، انتشارات نيلوفي ،1371