قاسم آهنینجان متولد 1337 در اردبیل و بزرگ شده اهواز است. هرچند در کارنامه هنری وی بازیگری سینما و کارگردانی فیلم مستند هم دیده میشود؛ حضور وی به عنوان شاعری با زبان و بیان ویژه خود پررنگتر مینماید.
نخستین مجموعه شعر وی «ذکر خوابهای بلوط» است که از سوی نشر نوید شیراز و از سری حلقه نیلوفری (زیر نظر زندهیاد شاپور بنیاد) چاپ و به بازار کتاب روانه شد.
جهان ذهنی شاعر آکنده از افسون مرگ و تخدیر رؤیا است. لبریز از شب و تنهایی، عشق و اندوه، خلسه و اشراق. مرگ از موتیف پر استفاده در آثار آهنینجان است. مرگاندیشی و مرگآگاهی در بیشتر شعرهای وی نمودی مشخص دارد.
تنهایی و سایههای شب، جاذبه جادو، افقهای بیکران رؤیا و وهم، عوالم ماورایی و متافیزیکی در شعر آهنینجان حضوری پررنگ و مؤثر دارند. شاید به همین دلیل است که تصاویر و ترکیبهای شعری وی تمایل به تظاهری سوررئالیستی و نمایشی ذهنی (انتزاعی) دارند.
دفتر «ذکر خوابهای بلوط» اثری تاثیرگذار در شعر خوزستان و جنوب بوده است. لحن شعرهای آهنینجان اغلب فخیم و حماسی است و مضمون آنها عمدتا اندوه. دایره واژگانی شهرهای آهنینجان مملو از کلمات آرکاییک و لغات عربی است. استفاده از این دایره واژگانی از مؤلفهها و خصایص شعر وی محسوب میشود. در این شعرها همواره پرهیز از اطناب دیده میشود. سعی در ارایه سطور موجز و صیقل یافته از مؤلفههای شعر این شاعر جنوبی است.
شعر آهنینجان (حتی شعرهای بلند و منظومههای وی) از ایجاز مناسب و درخوری برخوردار است. از آن جا که آبشخور ذهنی شعر آهنینجان شاعران شعر دیگر هستند تاثیر شاعران مهم این جریان در شعر وی دیده میشود. استفاده از حروف هممخرج و همآوا و بهکارگیری کلمات همقافیه در بندها و مصراعهایی که اغلب توسط حروف ربط زنجیروار به هم متصل میشوند از خصوصیات موسیقایی شعر آهنینجان است.
«کودکیها در شب سقاخانه»، «خون و اشراق بر ارغوان جوشنها»، «شاعر مرگ خویش میداند»، «لمعات خون» و... از دیگر آثار منتشر شده قاسم آهنینجان است.
به همراه مادر پیر و بیمار و زمینگیرش در یکی از مناطق اهواز روزگار میگذراند. چند بار قرار گفتوگو با او گذاشتیم اما تقدیر دست یاری نداد و دیدارمان در منزل او مکرر در مکرر به وقت دیگری موکول شد تا این که عاقبت روزی که به نظر میرسید روزگار اندکی دست از خدعه در کار کردن برداشته است فرصت را مغتنم شمردیم و به خانه ساده و قدیمیاش درآمدیم.
اتاقی از آن خود دارد و این کمترین چیزی است که اهل قلم میتواند داشته باشد. اتاقش پر از کتابهایی است که همنشینی غریبی با ابزار و وسایلی دارند که آهنینجان هر کدامشان را با نیت خاصی یا خاطره خوشی نگه داشته است. کمی که شاعرانگی داشته باشی میفهمی که اگرچه جهان شاعری آهنینجان ای بسا از این اتاق آغاز شده باشد؛ تا دوردستهای خاطره رفته و پس از پرسه در کوچه پس کوچههای کشف و شهود به لحظه بازگشته است. مفصلاش را از زبان خودش بشنوید:
پرسیدم چه خبر است؟
قاسم آهنینجان اظهار کرد: مادر من فرزند مردی روحانی و مرحوم پدرم روستاییزاده است. پدرم در جوانی به اهواز میآید و در ارتش مشغول به کار میشود و بعد به اردبیل منتقل میشود. من در اردبیل متولد میشوم.
او گفت: از کودکی با فقر بزرگ شدهام و به خاطر آن نیز از خدا متشکرم. بعدها فهمیدم که چرا حافظ میگوید "ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست/ عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد". به لطف خدا از لحظهای که به دنیا آمدهام با این بلا همراه بودهام.
این شاعر بیان کرد: در سن شش سالگی به اهواز آمدیم و به مدرسه رفتم و جزو معدود دانش آموزانی بودم که در همان ابتدا سه یا چهار نمره صفر را تجربه کردم. اغلب هم درسهای سادهای مثل ورزش، ادب، انشا را صفر میگرفتم. تا نهم دبیرستان همینطور بودم. سه سال در کلاس نهم ماندم و بعد از آن دیگر ادامه تحصیل ندادم. پس از آن مدتی در شرکت حفاری کار کردم و بعد نیز به شرکت "بلک اند دکر" رفتم که همزمان با انقلاب شد و بعد به اهواز آمدم.
وی ادامه داد: 13 ساله که بودم روزی از پارک کنار خانهمان رد میشدم. پرسیدم چه خبر است؟ گفتند کتابخانه افتتاح شده است. من نیز از آن جایی که بچه خیلی فضولی بودم فکر میکردم که من را اصلا به کتابخانه راه نمیدهند اما وقتی رفتم خیلی خوب از من استقبال کردند به طوری که خودم هم باورم نمیشد. همان جا ماندم و دوستان خوبی پیدا کردم و با کتاب در همین کتابخانه آشنا شدم.
آهنینجان بیان کرد: به کتابخانه رفتن یکی از کارهای هر روزه من شده بود. به طوری که اگر یک روز نمیرفتم کتابدارها به دنبالم میآمدند. اولین بار با کتابهای صمد بهرنگی و داریوش عبادالهی آشنا شدم و با کتابهای آنها شروع کردم و بعد با تئاتر جهان و ایران آشنا شدم. سپس مجموعه کارهای برتولد برشت، چخوف و... میخواندم. در بین ایرانیها از آثار اکبر رادی میخواندم و بعد کارهایی از او را به کارگردانی محمد جمالپور اجرا کردیم.
وی افزود: حتی در آن زمان تعلیمات اولیه موسیقی را نیز دیدم و سازی به نام کلازیفون میزدم که الان دیگر نیست. هر وقت یکی از مسؤولان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میآمد مرا میبردند تا ساز بزنم!
این شاعر خاطرنشان کرد: آن موقعها به ادبیات بسیار علاقه داشتم و 2 جلد "دون کیشوت" اثر سر وانتس را در سه روز خواندم. بعد با آثار مدرن مانند ساموئل بکت، کامو و... آشنا شدم و کتابی از سارتر خواندم به نام "جنگ شکر در کوبا" که اگر ساواک این کتاب را از کسی میگرفت برایش گرانتمام میشد.
حاضرم همه دار و ندارم را بدهم تا...
او گفت: فیلمسازی را با کیانوش عیاری آغاز کردم. عیاری تازه از سربازی آمده بود و هفتهای یک جلسه با ما تمرین میکرد. اولین تجربه هنری ما این بود که من و محمد جمالپور (پیشکسوت تئاتر) در یک فیلم هشت میلیمتری بازی کردیم اما آن فیلم گم شد. حاضرم همه دار و ندارم را بدهم تا آن را به دست آورم.
آهنینجان بیان کرد: همیشه از خدا تشکر میکنم که مرا با کتاب آشنا کرده است اما این که چه قدر توانستهام برای خودم برداشت کنم آن مساله دیگری است که به زعم خودم خیلی اندک است. الان نیز دیگر فرصت نمیکنم مثل آن وقتها کتاب بخوانم.
او درباره این که چرا شعر و شاعری را برگزیده است تصریح کرد: ابتدا از شعر نو بدم میآمد چون آن را نمیفهمیدم. تا این که در کتابخانه کنار خانهمان با صفحههای سی و سه دور آشنا شدم. این صفحهها شامل صدای شاعر همراه با موسیقی بود. وقتی آنها را شنیدم قضیه عوض شد چون دیگر یاد گرفتم شعر را چطور باید خواند و به محض آن که یاد گرفتم همه آن شعرها را حفظ کردم.
این شاعر اضافه کرد: کمکم به شعر نو علاقه پیدا کردم. اما هرگز به خودم نمیدیدم که روزی شعر خواهم سرود. چون درگاه شعر را آن قدر قدسی و والا میدیدم که به خودم اجازه نمیدادم و هنوز هم احساسم بر این است و فکر میکنم اگر کاری کردم بازیهای بچگانه بوده و با آن سطحی که مطلوب خود آدم باشد خیلی فاصله دارم.
او گفت: به خاطر قدسی بودن و معنویت شعر مطمئن بودم که هرگز نمیتوانم شعر بگویم. در سال 56 اولین دیدار من با سیروس رادمنش بود او کتابی از لورکا شاعر اسپانیایی میخواند و آن قدر آن را عاشقانه میخواند و با تعصب از آن دفاع میکرد که حالتها و برخوردهای او مرا جذب کرد و من هم احساس میکردم میتوانم شعر بگویم.
چیزی نوشتم که نمیدانستم اسمش را چه بگذارم!؟
آهنینجان خاطرنشان کرد: روزی چیزی نوشتم و ماهها آن را پنهان کردم و همه دغدغهام این بود که آن را به سیروس رادمنش نشان دهم چراکه سیروس بدون تعارف نظرش را میگفت. روزی او را دیدم و گفتم که کاری نوشتهام که نمیدانم اسمش را چه بگذارم. آن را خواندم و گفت که اتفاقا این شعر است و بعد از آن سرودن را ادامه دادم.
وی اظهار کرد: همیشه به دنبال این بودم که چیزی من درآوردی اختراع نکنم و خودم باشم. اخیرا باب شده که میگویند من میخواهم متفاوت باشم. اما متفاوت با چه چیزی؟ یکی از اصول متفاوت بودن این است که برتر هم باشیم. متفاوت در سینما یعنی هیچکاک یعنی جان فورد. آنها متفاوت هستند به خاطر شاخصهای هنریشان.
او ادامه داد: افراد زیادی سمفونی ساختند اما سمفونی چهل موتسارت یا پنج بتهون یا شش چایکوفسکی به خاطر عالی بودن متفاوت است نه این که مجموعهای از صداهای ناهنجار تولید کنند و بعد بگویند متفاوت است. امروزه متاسفانه سرنا را از دم گشاد میدمند.
از شعر انتقام گرفتند
آهنینجان توضیح داد: افراد زیادی بودند که فقط نامشان بزرگ بود و باعث مسایلی از این دست شدند. افرادی بودند مثل براهنی و باباچاهی که مجله و کارگاه داشتند. تریبون در دستشان بود. آنان هرگز شاعران موفقی نبودند. آنان از شعر و شاعری با تخریب شعر انتقام گرفتند و برای شعر فرمول دادند. شعر اصلا فرمول ندارد. مرحوم نیما یوشیج معمار شعر نو است ولی هرگز تئوری برای آن نداده است.
او گفت: در سن 27 سالگی اولین کتابم چاپ شد و اولین شاعری بودم که ناشر شخصی حاضر شد کتابم را چاپ کند و دستمزدی هم به من داد. آن موقع خیلی به خود بالیدم. در سال 59 و 60 چاپ کتاب فوقالعاده سخت بود. آن موقع مجله دنیای سخن سه صفحه برای شعر داشت که شاعران زیادی از سر و کول هم بالا میرفتند تا این صفحهها را بگیرند و این که بخواهند به آدم گمنامی مثل من دو سانتیمتر جا بدهند خیلی عجیب بود.
این شاعر توضیح داد: روزی به آبادان رفتم همراه مرحوم پرتو اشراق برای ساخت یک مستند سینمایی. همان جا یک شعر نوشتم و در یک پستخانه برای مجله دنیای سخن فرستادم که بعد از مدتی در مجله به چاپ رسید و این اولین حضور من در مجلات بود.
او خاطرنشان کرد: من شاعری را با موفقیت شروع کردم و همین باعث شد فراموش نکنم که به قول لورکا «از یاد نبر که جامهات را کولیان به تو بخشیدند."
آهنینجان افزود: زمانی در این مملکت باب بود که هنرمند اگر از دالانهای مارکسیسم عبور نمیکرد پذیرفته نمیشد. مثلا اگر حزب توده شما را تایید نمیکرد هنر شما جایگاهی نداشت!
معتقدم و پنهان نمیکنم
شاعر "ذکر خوابهای بلوط" بیان کرد: من متاسفانه شرایط این که روزی به جبهه بروم و بجنگم را نداشتم اما هرگز از یاد نبردم که انسانهای زیادی رفتند. فقط کوچکترین کاری که من میتوانستم بکنم این بود که چشمم را روی این واقعیت نبندم. اشعار برای دفاع مقدس و شهیدان هم سرودهام. شعرهایی دارم که برای بمباران چهارشنبه سیاه اهواز (بمباران هوایی) نوشتهام: "از مهتاب که بگذری نبینی الا کبود بر کبودی". آن قدر شهر را بمباران کرده بودند که شهر به نقطهای کبود تبدیل شد بود. من آدم معتقدی هستم و هرگز این را پنهان نمیکنم. شاید البته در عمل خیلی عابد نباشم.
او ادامه داد: من یک آدمم و آدمی اثرش بسان یک سمفونی است. جایی از آن را برای خودم مینویسم، جایی دیگر آن را برای کسی که دوست دارم و جایی دیگرم را برای کسانی که نمیبینم مینویسم اما در آخر میرسم به آن جایی که مثل "پیرچنگی" مولانا میگویم من این ساز را یا نمیخواهم یا فقط برای تو میخواهم بزنم: "سوی گورستان یثرب شد روان ". من اعتقاداتم را هیچ گاه پنهان نکردهام.
او بیان کرد: وقتی کاری از دل باشد خدا هم کمک میکند و کار جلو میرود. اگر بخواهم ریاکاری کنم و برخلاف آنچه معتقدم عمل کنم کارم اثرگذار نیست.
شاعر "لمعات خون" اظهار کرد: کار من در شعر مدرن است و همه را از نیما یاد گرفتهام. نیما خیلی به من جرات داد. نیما گفت "وای به حال هنرمندی که برخلاف اعتقادات خودش عمل کند." اگر هنرمندی به چیزی اعتقاد دارد چرا باید آن را پنهان کند!؟ چرا حسین منزوی یک دیوان شعر برای امام حسین (ع) داشت اما هیچ کدام را هنگام زنده بودنش چاپ نکرد؟ به خاطر ترس از قضاوت و این که آقایان روشنفکر او را طرد کنند. این بدترین کار است.
وی افزود: مولوی و عطار برای امام علی (ع) شعر سرودند. حافظ میگوید "بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت". او این شعر را برای امام حسین (ع) و علیاصغر (ع) سروده است. یا باز حافظ میفرماید: "در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد". همه متفقاند که این شعر برای امام علی (ع) سروده شده است. یادش بخیر منوچهر آتشی که این غزلهای حافظ را با عشق و ارادت میخواند برایم در اوقات فراغت. شهریار با این همه بزرگیاش آیا همه مردم اشعارش را حفظ هستند؟ خیر. اما حتی مادر پیر من نیز شعر "علی ای همای رحمت" او را از بر است.
شاعر مگر کرگدن است!؟
وی ادامه داد: سبک گوتیگ در قرن 19 تمام اروپا را تسخیر کرده بود و نشانههای این سبک در موسیقی، در ادبیات و در همه جا دیده میشد. آنها بدون قضاوت این کار را میکردند اما در کشور ما قضیه طور دیگری است و انگار روشنفکران تافته جدا بافتهاند چراکه اگر شاعری برای اعتقادات و علایق معنویش شعر بگوید به او اَنگ صلهبگیر میزنند و او دیگر از نظر آقایان هنرمند محسوب نمیشود. شما در هیچ جای دنیا چنین تقسیمبندیهایی را نمیبینید.
آهنینجان توضیح داد: یک شاعر هم شعر عاشقانه دارد و هم شعر دفاع از سرزمینش را. شاعر مگر کرگدن است. مگر تک شاخ است و فقط یک جهت را میبینید؟! فلان شاعر میگوید من فقط عاشقانه مینویسم آخر تو شبانه روز عاشقی؟! هنرمند به زعم خیلیها درجه یک، آقای عباس کیارستمی، در ملاعام و در شب تاریک جلوی مردم عینک آفتابی میزند و میگوید دوست ندارم مردم را ببینم. گاهی اوقات همه چیز را در اختیار هنرمندی میگذارند بعد همان هنرمند عینک آفتابی میزند تا مردم را نبیند به گفته خودش.
وی اظهار کرد: روزنامهنگاران امروز فکر میکنند شاکله کلی که به اسم هنر است مقولهای کاملا پاک و مطهر است در حالی که این قدر موریانه در این میان است که باید خیلی از آنها را کنار بزنی تا یک رماننویس مثل احمد محمود یا یک موسیقیدان مثل احمد عبادی پیدا شود. قمر الملوک وزیری موسیقیدانی بود که در اوج فقر و بدبختی باز هم پولش را به خانه نمیبرد اما امروزه موسیقیدانهایی داریم که میگویند یقه خود را برای ملت پاره میکنند اما حاضر نیستند یک نفر بدون بلیط وارد کنسرتشان شود. امکلثوم آوازهایی دارد که همه آنها را در جبهه جنگ مصر و اسراییل اجرا کرده است، و کنسرتهایی برای مردم بدون دریافت هیچ پولی.
این شاعر بیان کرد: هنرمندان ما فقط در پوزیشن، درجه یک هستند و فکر میکنم هنرمندان ما در مرام و آیین از ملت و مردم خیلی عقب هستند. متاسفانه بعضیهایشان را بیش از آن چه که هستند باد کردهاند.
او گفت: در کشور ما درک و فهم براساس مشهوراتمان است نه مشهوداتمان. مثلا هر جا بگویید شوپنهاور همه دهانشان از حیرت باز میماند اما در نهایت میگویند او فیلسوف بدبینی است نخوانیدش یا وقتی اسم صادق هدایت را میآوریم میگویند نخوان خودکشی میکنی. من این کتاب را 17 بار خواندم اما خودکشی نکردم. اصلا از آنهایی که این حرف را میزنند بپرسید آیا شما آن را میفهمید که بخواهید خودکشی کنید؟! متاسفانه در کشور ما نخوانده و ندانسته بسیاری نظر میدهند.
او که با مادر خویش تنها زندگی میکند و مادرش شدیدا بیمار است افزود: بیمه هنرمندان شامل حال من نمیشود چراکه میگویند سنم بیش از 50 سال است.
آهنینجان تصریح کرد: مرحوم عینالقضات همدانی میگوید «پنداشتی که درد را به هر کسی به ارزانی دهند پس باش تا جذبات عشق با تو کیمیاگری کند.» حال من توقعی ندارم. البته این باعث نمیشود چون ما توقعی نداریم دیگران هم بیتفاوت باشند اما خدا را شکر که لطف خداوند همیشگی است. به قول حافظ "بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است/ ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست" یا به قول اخوان "من امروز دیگر در این موقعیت هستم که بگویم «رسیدهایم من و عمرم به آخر خط»". ما در شرایط سنی هستیم که حتی به خاطر آن لذت معنویاش هم که شده است دوست داشتیم از ما دلجویی شود و حرمت بگذارند.
او بیان کرد: خیلیها فکر میکنند اگر کسی هنرمند است و انتظار حرمت دارد خودش را گم کرده است و انتظارات زیادی دارد در حالی که حافظ، سعدی و فردوسی هم انتظار داشتند و همه اهل اندیشه دوست داشتند از آنها دلجویی و مراقبت شود و حرمت ببیند. من در ایران حرمت دارم و در هر شهر ایران که بروید اسمم را با احترام میآورند. من با همین وضعی که دارم در کمال استغنا هستم چراکه روح و روان راحتی دارم. من آن قدر آب دیده شدهام که یاد گرفتهام جز از خدا طلب نکنم هیچ چیز را.
این شاعر گفت: مولوی سیلی خورد. شمس تبریزی طوری فرار کرد که گم و گور شد. کمال الملک تبعید شد و میخ خیمه در چشمش رفت و کور شد. ملاصدرا را 14 سال به تبعید انداختند. نیما را روشنفکران بیچاره کردند. در تاریخ هنر ندیدم که هنرمندی در عیش و نوش باشد انگار این قانونی نانوشته است و فکر میکنم این لطف است چون اگر این مشکلات کنار برود دل دیگر آن گرما را ندارد.
آهنینجان در پاسخ به این که اگر یک بار دیگر متولد شوید آیا باز هم به سراغ شعر میروید گفت: قطعا و هرگز نه! من اگر از خدا بخواهم، خواهش میکنم بنّای خوب، نانوای خوب یا نجاری خوب باشم و از او خواهش میکنم که دیگر هرگز نه شعر بخوانم و نه شعر بگویم چراکه به هر حال درست است درد و رنج آخرش شیرینی دارد اما تاوان این شیرینی چه قدر درد!؟
او تصریح کرد: شبها که میخوابم فکرم درگیر فردایم است. به قول مولانا "یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه" اما به که بگویم؟ و چرا بی ثمر بگویم؟ من جزو معدود شاعرانی هستم که از شاعری نان نخوردم. در شاعری برای من پول نیست.
این شاعر ادامه داد: چهل سال کار ادبی و هنری همراه با صداقت و وفاداری داشتم و اگر تاکنون حاصلی مادی برای من نداشته، من نیز میگویم «هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد/کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست.»
آهنینجان بیان کرد: مادرم از کودکی به من چیزهایی یاد داده که تاکنون به دردم خورده است. مادرم همیشه میگفت "مادر امیدوارم آبت سرد باشد و نانت گرم" و خدا را شکر همه چیز تاکنون برقرار بوده و اتفاقا خدا به داد آنهایی برسد که سیری ندارند. ما با یک نان سیریم و با یک نان گرسنه. ما فقط دنبال این هستیم که رستگار شویم. برای رزق و روزی لازم نیست دست دراز کنید چراکه خدا بدش میآید. من نیز مانند اهل قلم انتظاری از زندگی ندارم. فردوسی در اثر قدرندانی و بیحرمتی دق کرد. آیا فکر میکنید حافظ در زمان خودش حرمت دید!؟