تمام کارهای من و علی از پزشکی قانونی گرفته تا آزمایش خون و کلانتری فقط در یک ماه تمام شد من در مورد گرفتن بچه تردید نداشتم علی هم همینطور ...

"> یک داستان واقعی در خوزستان / مادر شدن بدون باردار شدن
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۳۴۶۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۱ - ۱۱:۲۰

تمام کارهای من و علی از پزشکی قانونی گرفته تا آزمایش خون و کلانتری فقط در یک ماه تمام شد من در مورد گرفتن بچه تردید نداشتم علی هم همینطور ...

 

شوشان : من و همسرم آن روز تنها افراد خندان در راهرو های دادگستری بودیم. من و علی از آن روز به حکم دادگاه صاحب فرزندی شده بودیم که جای اسم اش در حکم خالی بود .

من مدتی باید نقش یک زن باردار را بازی می کردم تا فامیل و همکارانم متوجه این نشوند که بچه مال ما نیست در فامیل جز خانواده ی من و خانواده ی علی کسی از این ماجرا خبر نداشت و من فقط با رئیسم در این رابطه صحبت کردم و از او خواستم که به من مرخصی زایمان بدهد تا همکارانم پی به وضع ظاهری من نبرند .

تمام کارهای من و علی از پزشکی قانونی گرفته تا آزمایش خون و کلانتری فقط در یک ماه تمام شد من در مورد گرفتن بچه تردید نداشتم علی هم همینطور . من فقط نمی دانستم که برای پذیرفتن نقش مادری آماده هستم یا نه ؟!

مادر شدن بدون باردار شدن کار ساده ای نیست ،هزار بار با خودت تکرار می کنی که داری چه کار می کنی ؟ اگر خدا می خواست خودت بچه دار می شدی. از کجا می دانی که این بچه را خوشبخت می کنی ؟در ضمن مادرم می گفت از کجا می دانی که این بچه ای که به خانه می آوری حلال زاده است ؟

تمام این سوالات را روزی هزار بار با خودم تکرار می کردم ولی به نتیجه نمی رسیدم .کم کم داشتم به همه چیز شک می کردم حتی به احساس خودم به این حس که دوست دارم مادر باشم.

من از علی 5 سال بزرگتر بودم. 6 سال از ازدواج من و علی می گذشت 3 سال اول خودم نمی خواستم بچه دار شوم ولی سه سال بعد وقتی بروشور نسخه ای را که دکتر برایم تجویز کرد در اتوبوس خواندم اشک از چشمانم سرازیر شد. این قرص برای درمان ناباروری بود .

تمام راههای درمان را طی کردم. روزی یک آمپول می زدم گاهی گریه ام می گرفت . بعد از سه سال جز گریه و مشاجره بین من و همسرم چیزی نمانده بود .من خسته شده بودم هم از درمان های بی سر انجام هم از حرف های فامیل که می گفتند پس کی می خواهید بچه دار بشوید ؟

بالاخره با تصمیم من و علی و بیشتر به خواست همسرم تصمیم گرفتم که یک بچه از شیر خوارگاه بیاورم وقتی وارد شیر خوارگاه شدم گر یه ام گرفت اینهمه بچه بدون پدر و مادر . آن وقت من و علی سه سال به دنبال بچه ...

صدای گریه یک دختر بچه من را به طرف خود کشاند وقتی او را بلند کردم و خواستم شیشه ی شیر را به دهانش بگذارم ناخودآگاه آرام شد بدون اینکه شیر بخورد .باورم نمی شد این دختر فقط یک آغوش می خواست و شاید فقط آغوش مرا می خواست. نمی دانم چرا از بین اینهمه بچه من او را انتخاب کردم. بهار من فصل جدیدی برای زندگی من و همسرم آغاز کرد وقتی او را به خانه آوردم بهار مدام به من زل می زد. انگار من را می شناخت. اوایل حس خیلی خوبی نداشتم مخصوصا وقتی مادر آدم بچه دار شدن اش را به او تبریک نمی گوید.

بهار خیلی زود جایش را در دلم باز کرد و من خیلی زود فهمیدم که آوردن بچه از بهزیستی اشتباه نبود.با آمدن بهار رابطه ی من وهمسرم بهتر شد تمام فامیل با خوش حالی به من تبریک می گفتند و قدم بهار آنقدر خوش یمن بود که من دربانک برند ه ی 100 میلیون پول نقد شدم پولی که با آن مغازه ای خریدم و آن را به نام بهار زدم بعد از آن من شاهد اتفاق های خوبی در زندگی زناشویی ام شدم شاید بزرگترین اتفاق محبت بین من و علی بود که روز به روز بیشتر می شد .

می دانم که از هر 7 زوج یک زوج بچه دار نمی شوند ومی دانم که قرعه این بار به نام من وعلی افتاده بود ولی این را هم می دانم که تمام تلاشم را برای خوشبختی بهار می کنم می دانم که زندگی فرصت بچه دار شدن را به من نداد ولی این فرصت را پیدا کردم که سرپناهی برای کودکی باشم که روزی بی سرپناه رها شده بود.

اینقدر که خوشبخت بودن بهار مهم است اینکه از چه پدر و مادری است برایم اهمیت ندارد این کودک معصوم شاید بیشتر از فرزند خودم به آغوشم احتیاج داشت .خدا می داند که لحظه ای از کاری که کرده ام پشیمان نیستم هرچند نگاه های مادرم هنوز هم گاهی من را نگران می کند ...

 


comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
انتشار یافته: ۱
comment
comment
بیتا هستم
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۵۵ - ۱۳۹۷/۰۸/۲۱
comment
0
0
comment واقعا عالی بود ممنونم
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار