جانبازان هشت سال دفاع مقدس و مدافعین حرم از روزهایی متفاوت با ویژگیهای مشترک سخن گفتند. این سخنها از روزهای دفاع از خرمشهر و جنگ در کوچه ...
شوشان: روز جانباز میزبان تعدادی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس و مدافع حرم بودیم. هر دو نسل دغدغههایی داشتند، دغدغههایی متفاوت با جنسی مشترک. موضوع را در حوزه دفاع مقدس و دفاع از حرم، آزاد انتخاب کردیم تا هر کدام حرفها و دغدغههایشان را بیان کنند و هر کس از هر دری سخن بگوید. برخی از خاطرات خود، برخی از روزهای دفاع از حرم، برخی از اشغال و آزادسازی خرمشهر و برخی از خاطرات طنز و تلخ خود بگویند و عدهای نیز از حقوق جانبازان و وضعیت رسیدگی به آنان بگویند و وقتی پایان صحبتها به یاد شهیدان گذشت، بغض و اشک همراه جانبازان شد.
* جنگ چند ماه پیش از 31 شهریور آغاز شد
مجتهدی: من مجتهدی از مدافعان شهر خرمشهر هستم که در روزهای ابتدایی جنگ در کنار نیروهای مردمی، پاسداران و مردان نیروی دریایی ارتش در مقاومت 35 روزه خرمشهر مجروح شدم. اوایل جنگ شرایط غریبی برای رزمندگان وجود داشت. در آن دوره تجهیزات ما در برابر امکانات ارتش صدام بسیار کم بود اما نیروها مقاومت و ایستادگی کردند و در نهایت در چهارم آبان قسمت غربی شهر سقوط کرد و به اشغال ارتش عراق درآمد و در عملیات بیت المقدس با فداکاری رزمندگان شهر آزاد شد.
یعنی نیروهای ارتش عراق از رودخانه کارون نتوانستند عبور کنند؟
مجتهدی: بله. قسمت اصلی غرب شهر بود که در اشغال دشمن بود اما کوت شیخ که این سوی کارون و در شرق کارون بود در اختیار نیروهای رزمنده بود. کوت شیخ متصل به آبادان است. برخی تصور میکنند که شروع جنگ از 31 شهریور بود اما آن روز شروع رسمی جنگ بود بلکه از ابتدای درگیریهای خلق عرب که در بازار و مسجد بمب گذاری میشد جنگ شروع شد چرا که این کار با پشتیبانی دستگاه جاسوسی رژیم بعث عراق و شیوخ مرتجع عرب منطقه صورت گرفت.
قبل از تشکیل سپاه کانون انقلابیون مسلمان خرمشهر را داشتیم که شهید جهان آرا مسئولیت آن را برعهده داشت. وقتی سپاه تشکیل شد نیروها به سپاه منتقل شدند. اولین شهدای سپاه خرمشهر نیز مربوط به چند ماه قبل از آغاز جنگ است که در مقابل تجاوز پاسگاههای عراق در مرز به شهادت رسیدند. لذا از آن زمان احتمال میرفت که جنگ دامنه وسعتش افزایش یابد اما ارتش ساماندهی نداشت و سپاه در ابتدای راه بود.
** عبور از مرزهای عراق و اسارت چند عراقی پیش از آزادی خرمشهر
فیروز احمدی: من متولد سال 1341 هستم. از نیروهای گردان 9 سپاه بودم که برای عملیات الی بیت المقدس به جنوب رفتیم و در گلف(پایگاه منتظران شهادت) تجمع داشتیم. آن وقتها به دلیل جو صمیمی که بین نیروها وجود داشت و فرمانده و نیرو مانند هم بودند، همه یک جا جمع میشدند و در کنار هم بودند که ممکن بود با انفجار یا گلوله توپی تمامی به شهادت برسند.
ما در مرحلهی دوم وارد عملیات الی بیت المقدس شدیم. آمده بودیم که با فرماندهی محسن وزوایی وارد عمل شویم چرا که در بازی دراز نیز فرمانده ما بود و دوستش داشتیم اما خبری غم انگیز به ما رسید که محسن به شهادت رسیده است. به هر صورت گردان با نام علی بن ابی طالب به تیپ محمد رسول الله(ص) مامور و وارد خط شد. در اینجا شهید حسن بهمنی به لحاظ شناختی که از من داشت، من را از گردان جدا کرد تا بروم کارهای دیدبانی را در تیپ انجام بدهم. اما در آنجا به دلیل وسعت زمین و سرعت پیشروی نیروها نیازی به دیدبان نبود و مرحله سوم عملیات به طوری پیش رفته بود که به نگاه بنده هر کس در میدان نبرد فرمانده شده بود. من نیز باتوجه به اینکه کاری نداشتم خواستم تا به نیروهای پیاده بپیوندم. از شهید اسکویی خواستم تا من را راهنمایی کند ایشان هم به بنده گفت که ماه را بگیر و برو. بنده به همراه 4 نفر دیگر حرکت کردیم و با درگیریهای فراوان از مرز رد شدیم، به کنار نیروهای دشمن رسیدیم و چند نفر اسیر گرفتیم و به عقب برگشتیم.
در مرحله سوم عملیات الی بیت المقدس سخت ترین کار به نیروهای گردان ما واگذار شد. در این مرحله شهید شهبازی با آن لهجه شیرین اصفهانیش به ما گفت: ما میخواهیم عملیاتی انجام بدهیم که راه برگشتی ندارد. بسم الله. گردان نیز یکدل به فرماندهی احسان قاسمیه وارد عملیات شدیم و من در این مرحله از عملیات بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک به ستون نیروها جانباز شدم. سعید علی پور من را کول کرد و به عقب آورد و خود در آن عملیات شهید شد.
امروز جمع ما ترکیبی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس و مدافعان حرم است. لذا در خدمت یکی از جانبازان مدافع حرم افغانستانی لشکر فاطمیون هستیم.
** فاطمیون در مقابل تکفیری پایدار و مقاوم است
موسوی: سیدجواد موسوی مدافع حرم و متولد سال 72 هستم. در سال 92 برای نخستین بار به سوریه اعزام و در سال 93 از ناحیه پهلو و شکم مجروح شدم. در مدت حضور در سوریه توفیق داشتم که با بسیاری از شهدای بزرگوار همچون سردار شهید حسین همدانی و شهید مصطفی صدرزاده بودم و از آنان خاطراتی دارم. جنگ در سوریه جنگ شهری و پیچیده است چرا که وضعیت دشمن مشخص نیست بعضا در یک ساختمان نیروهای خودی و دشمن مستقر هستند. طبقه پایین نیروهای رزمنده و در طبقهی بالا نیروهای تکفیری بودند. نیروهای فاطمیون و دیگر نیروهای مقاومت تا به امروز با جان و دل ایستادهاند و پیشرویهای بسیار خوبی داشتهاند و دشمن را درمانده کردهاند. مدافعان حرم ثابت و پایدار در مقابل تکفیریها و وهابیت ایستادهاند. امروز وهابیت دشمن بشریت است و به دنبال اشغالگری در کشورهاست.
قرار بود در خدمت یکی از جانبازان ناجا نیز باشیم که سال گذشته در درگیری با اشرار در مرزهای سیستان و بلوچستان مجروح شدند اما صبح پیامک دادند که حالشان خوب نیست و همچنان مراحل درمانی را طی می کنند و نمی توانند حضور داشته باشند. در خدمت یکی دیگر از جانبازان دوران دفاع مقدس هستیم.
تقی احمدی: من تقی احمدی متولد سال 1345 هستم. وقتی که شانزده سالم بود به جمع نیروهای تیپ محمد رسول الله(ص) پیوستم. آن وقت به ما گفتند که تیپ سیدالشهدا(ع) تشکیل شده است و آن کسانی که داوطلبند میتوانند به آن یگان بروند و من نیز به آنجا رفتم و در عملیاتهای رمضان و مسلم بن عقیل کارم را با این تیپ آغاز کردم و تا پایان جنگ در یگان ماندگار شدم. چندباری در طول جنگ مجروح شده بودم اما بیشترین جراحت من مربوط به عملیاتی است که در شمالغرب و در ماووت انجام شد.
فیروز احمدی: تقی داداش کوچک بنده است. در منطقه آنقدر کوچک بود که من یک روز در پادگان دوکوهه دیدم یک نوجوان با جثه ریز، با کلاهی بر سر و اسلحهای بر دست و در گرمای جنوب جلوی درب زاغه مهمات نگهبانی میدهد. گفتم بروم به این بچه بگویم که حداقل بیاید در سایه بایستد. آمدم جلوی در دیدم داداشم است. گفتم تو اینجا چه کار میکنی؟ گفت: بالاخره من هم آمدم.
* خودت پاکش کن، خودت هم خاکش کن!
در ادامه در خدمت یکی از جانبازان مدافع حرم تیپ حضرت زهرا(س) هستیم که در سوریه و در راه دفاع از حرم به افتخار جانبازی نائل آمده است.
من تا سه چهار سال پیش از مدافعان حرم چیزی نمیدانستم. تا اینکه یک روز به طور اتفاقی صبح ماه رمضان به بهشت زهرا رفتم. ماشینی آمد و عکس شهیدی را در قطعه 26 زدند. روی آن عکس نوشته شده بود "فدایی حضرت زینب(س) مهدی عزیزی". پرس و جو کردم و فهمیدم که عدهای رزمندگان برای دفاع از حرم در سوریه حضور دارند لذا خیلی مشتاق شدم که به سوریه بروم اما مهیا نشد. امسال اربعین به کربلا رفتیم در مقام حضرت علی اکبر(ع) از آقا خواستم که ما هم علی اکبر آقا امام حسین(ع) شویم. پس از بازگشت از سفر اربعین، خبر دادند که کارهایم جور شده است و می توانم به سوریه بروم.
شهید مرتضی کریمی فرمانده گروهان ما بود. او اسوه و نماد شجاعت بود و بر اثر موشک کورنت به شهادت رسید. در بین نیروهایمان آدمی شبیه مجید سوزوکی فیلم اخراجیها هم داشتیم. شهید مجید قربانخانی لوطی و داش مشتی بود و جزو توابین گردان بود. شب عملیات فرمانده یگان ما به او گفت مجید خجالت نمیکشی که این خالکوبیها روی دستت است؟ مجید هم دستهایش را بالا برد و گفت: اوستا کریم خودت پاکش کن، خودت هم خاکش کن.
شاید برای خیلیها قابل قبول نباشد که در این عصر عدهای جوان پیدا شوند که در این راه جانشان را فدا کنند و بعضی از جانبازان یگان ما امروز سختیهای بسیاری را تحمل میکنند. شهید محمد آژند در آموزشی دور و بر فرمانده ما میگشت که بالاخره جور کردند تا به سوریه بروند. جانباز حبیب عبداللهی و شهید محمد اینانلو با هم قرار گذاشته بودند که هر جا باشند از همه جدا نشوند و حتی دو نفری یک مسئولیت بگیرند. محمد تیر میخورد و حبیب لباس او را به عقب بر میگرداند اما در راه موشکی به ماشین آنها برخورد میکند، محمد شهید میشود و حبیب جانباز. آنجا ائمه میزبان مدافعان هستند و صفای خاص خودش را دارد.