پیمان شوهانی (مدرس ادبیات در دانشگاه)
در نخستین روزگاری که رودکی کاروانسالار شاعران دری در رودک سمرقند دیده بر جهان گشود و با سیه چشمان شاد، شاد زیست و از بوی جوی مولیان شاعر روشن بین ما، بوی خوش یار همی آمد؛ مرغ سحر شعر و شاعری، نغمه داوودی باز برکشید که:
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف "سمرقند" آمد
و هر دم، نفسِ آواز عشقِ خود ز فلک برتریم، وز ملک افزونتریم در روح ناخودآگاه ازلی شعر پارسی دمیده شد.
اما دیری نپایید که با غروب غم انگیز "آدم الشعرا"ی سپهر ادبیات کهن ما و رفتن در پی:
"کاراوان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر میاندیش"
روح ما حلقه به گوش در میخانهای شد که هر دم از نو غمی به مبارک بادش آمد و بخارا را با آن همه شادی و صلای سر مستی به سکوت و خوابی ادبی فرو برد.
اما:
"گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد
از برج دگر آن مه انوار برآمد"
و با طلوع رخشان فردوسی، ستاره بیبدیل شعر حماسه ملی ما و خداوندگار رستم (اسناد مجازی) دوباره ندای سروش و هاتف غیبی:
"ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را"
در کالبد خاکی بیروح ما امیدواری را زنده کرد و با دلارامی ما را خاطر خوش کرد کز دل بیشکیب ما یک باره آرام و سکون را به یغما برد و خاطر عاطر ما را بر کِلک خیالانگیز و مشاطه صنعش چنان مست ازلی کرد که از وی همه مستی و غرور است و تکبر.
پس از آن که جوانی گشاده زبان همچو دقیقی که جهانی دل بر طبع روان او بسته بود تا دفتر خسروان را به نظم در آورد اما به ناگاه:
"برو تاختن کرد ناگاه مرگ
نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
یکایک ازو بخت برگشته شد
به دست یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند"
گوی توفیق و کرامت در میان افکندند و سواری جزء فردوسی به میدان در نشد تا پژوهنده روزگار نخست و سراینده نامور نامه خسروانی شود که تمام ارزشها و باورها و فرهنگ غنی ایرانی را در هیبت جهان پهلوانی آزاده به نام رستم به جلوه تصویر کشد و او را بر قله حماسه ملی نشاند که تا همیشه زمان نه تنها مردمان ایران زمین بلکه تمام ابنای جنس عالم بشریت بر پی افگندن نظم کاخ بلند او که از باد و بارانش نیامد گزند، آفرین و ثنا خواندند؛ چه فردوسی تنها حماسه مردمان ایران زمین را نسروده بود بلکه به نمایندگی از تمام مردمان جهان سخن گفته بود و حماسه خلق جهان را چنان در سلک نظم و رشته تحریر بر کشید که فلک عقد ثریای خود را بر دُر سفتن و طبع روان او افشاند.
اگر ستایش خرد و خردورزی را شالوده اصلی نامور نامه حکیم فردوسی ذکر کنیم سخنی به گزاف نگفتهایم. جایجای شاهنامه در تقدس و تکریم خردورزی است و همین که فردوسی اثر خود را با ستایش خداوندی میآغازد که آفریننده جان و خرد آدمی است و اندیشه متعالیتر و برتر از آن نیست خود دلیل مهمی بر این گواه است که میتوان شاهنامه را "خردنامه" نیز نامید. اگر خرد را نخستین صادر قلم صنع الهی متصور شویم فردوسی بدان توجه ویژهای داشته است:
"نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس
خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد "
از منظر فردوسی خرد چشم جان آدمی است که بدون آن نمیتوان شادان جهان را سپری کرد. البته باید یادآور شد که خردی که فردوسی در دیباچه شاهنامه از آن یاد میکند خردی است که رنگ و بوی تعبدی دارد و در چارچوب شریعت کار میکند و در تقابل با خرد فلسفی و استدلالی است. برای مبین شدن این مقوله نگاهی گذرا به برخی از ابیات دیپاچه شاهنامه میاندازیم:
حکیم فردوسی دیباچه دفتر خسروان خود را با نام خدایی به رشته تحریر میکشد که صاحب روح و خرد آدمی و مبدع تمام هستی است و در ادامه بیان میدارد که خداوند نگارنده بر شده گوهری است که ز نام و نشان و گمان برتر است و میفرماید:
"نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی"
فردوسی بر این باور است که انسان نمیتواند آن گونه که شایسته و بایسته است دادار آفرینش را ستایش کرد زیرا خداوند خود خالق جان و خرد آدمی است. پس چگونه ممکن است که آفریده قلم صنع الهی آن گونه که استاد سخن سعدی نیز بیان میکند:
"از دست و زبان که برآید
کز از عهده شکرش به درآید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد "
فردوسی به ما یادآور میشود که باید به تعبد محض الهی پرداخت و بدون هیچ چون و چرای بیهودهای میان و کمر بندگی را برای ستایش یزدان بست و این خرد تعبدی است که رهنمای انسان و دستگیر اوست در هر دو سرای و موجب ارجمندی او:
" خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند "
فردوسی بارها به خرد تعبدی اشاره دارد و عالی ترین نمونه آن این است که میفرماید:
"به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بیگار یکسو شوی "
او گوشزد میکند که باید به هستی و فاعل الفعل بودن یزدان مقر شد و اقرار نمود و از گفتار بیگار رهایی جست. اما این گفتار بیگار اشاره به چه چیزی میتواند داشته باشد؟ میتوان گفت که این ترکیب "گفتار بیگار" که به معنای سخنان عاطل و بیهوده است کنایه تعریض و استعاره عنادیهای است بر اقوال و افکار فیلسوفان چو از دید فلاسفه هر امری از مبنای استدلال گذر میکند و فردوسی با این کنایه تعریض آدمی را ترغیب میکند به جای سخنان بیهوده استدلالیان به خرد تعبدی بپردازد. چنان که مولانا نیز در مثنوی بیان میدارد:
"پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
پای نابینا عصا باشد عصا
تا نیفتد سرنگون او بر حصا"
پس بدین خاطر است که فردوسی میفرماید:
"پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه"
البته فردوسی در داستان اکوان دیو باز به تقابل خرد تعبدی و تعقلی (استدلالی) پرداخته است و با تبین این که خرد فلسفی را برای تعبد خداوند باید به یکسو نهاد استدلالیان را مورد مذمت قرار میدهد:
"تو بر کردگار روان و خرد
ستایش گزین تا چه اندر خورد
ببین ای خردمند روشنروان
که چون باید او را ستودن توان
همه دانش ما به بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست
تو خستو شو آن را که هست و یکیست
روان و خرد را جزین راه نیست
ابا فلسفهدان بسیار گوی
بپویم براهی که گویی مپوی
ترا هرچ بر چشم سر بگذرد
نگنجد همی در دلت با خرد
سخن هرچ بایست توحید نیست
بنا گفتن و گفتن او یکیست
تو گر سختهای شو سخن سختهگوی
نیاید به بن هرگز این گفتوگوی
به یک دم زدن رستی از جان و تن
همی بس بزرگ آیدت خویشتن
همی بگذرد بر تو ایام تو
سرای جز این باشد آرام تو
نخست از جهان آفرین یاد کن
پرستش برین یاد بنیاد کن
کزویست گردون گردان بپای
هم اویست بر نیک و بد رهنمای
جهان پر شگفتست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری"
در ادامه باید خاطرنشان کرد یکی از بزرگترین ویژگیهای شاهنامه، تعهد اخلاقی و پایبندی فردوسی به دست نبردن در منابعی است که از آنها استفاده میکند و دیگری مناعت طبع و نفس سلیم فردوسی در قلم بدون حب و بغض او در پرداختن به سرایش حماسه ملی است که باز میتوان آنها را مولود خردورزی فردوسی متصور شد. همین خردورزی است که سبب میشود فردوسی کیکاووس را که شاه ایران و پدر سیاووش است بیخرد معرفی کند که بارها به خاطر بیخردی مانند رفتن به مازندران خود و دیگران از جمله رستم را به دردسر بیندازد و یا ازداوج با سودابه دختر شاه هاماوران که بعدها سبب میشود سیاووش به سرزمین تورانیان رود و با دسیسه گرسیوز به دست سپاه افراسیاب کشته شود اما در مقابل اغریرث و یا پیران ویسه را که برادر و وزیر افراسیاب و از دشمنان ایرانیان شمرده میشوند بارها مورد تمجید و ستایش قرار میدهد چنان که اغریرث به خاطر پایمردی و فتوتی که در حق اسرای لشکر ایران از خود نشان میدهد و افراسیاب را به خاطر بیخردی از تعدی و ستم بر حذر میدارد، به دست آن ناهشیوار مرد جان شیرین و ارجمندش را از دست میدهد:
"چنین داد پاسخ به افراسیاب
که لختی بباید همی شرم و آب
هر آنگه کت آید به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد بکس
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی
یکی پر ز آتش یکی پرخرد
خرد با سر دیو کی درخورد
سپهبد برآشفت چون پیل مست
به پاسخ به شمشیر یازید دست
میان برادر بدونیم کرد
چنان سنگدل ناهشیوار مرد"
فردوسی خرد خود را هراه با احساس و تعصب نمیکند؛ گرچه او به ایران و ایرانی بودن خود مفتخر است اما این سبب نمیشود که طبع شاعری و فصاحت و بلاغت خود را اسیر رنگ ملیتی و قومی کند. او مرداس را که پدر ضحاک است این گونه معرفی میکند:
"یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار
گرانمایه هم شاه و هم نیک مرد
ز ترس جهاندار با باد سرد
که مرداس نام گرانمایه بود
به داد و دهش برترین پایه بود"
و یا هنگامی که سیاووش مظلومانه به دست تورانیان کشته میشود و ریختن خون او بسی جانسوز و دردناک است فردوسی بدون هیچ گونه دید جانبدارانهای بیان میکند که لشکر ایرانیان برای فرجامخواهی سرزمین تورانیان را با بیرحمی هر چه تمامتر مورد تاخت و تاز قرار میدهند و از آن واهمه ندارد که دیگران این عمل را تقبیح و سرزنش کنند. شاید اگر هر شاعر حماسهسرای دیگری بود به خاطر عرق و علاقهای که به سرزمین خود دارد به سادگی و غرضورزانه از بیان این قسمتها میگذشت تا جای ابهامی برای دیگران باقی نگذارد اما همین نگاه منصفانه و سرشار از خرد فردوسی است که سبب شده خردنامه او یکی از برترین آثار جهان باشد و همگی در مقابل والایی مرتبتش سر تعظیم فروآورند و آن را حماسه تمام بشریت متصور شوند و البته موهبتی الهی و قدسی که نصیب مردمان ایران زمین شد.
سپاس