محمود دولتآبادی از عباس کیارستمی گفت، به او ادای احترام کرد، به اختلاف سلیقهشان در هنر اشاره کرد و در ضمن انتقاد و تمجید از او، برایش گریست.
به گزارش ایسنا، این نویسنده در نشستی که دوشنبه 21 تیرماه در تهران برگزار شد، با اشاره به درگذشت عباس کیارستمی، از این سینماگر و عکاس فقید سخن گفت و اظهار کرد: با فیلمهایی که کیارستمی ساخت هرگز نتوانستم رابطه برقرار کنم اما اهمیت کار او را هم میفهمم. بازتاب آثار کیارستمی در دنیا برای من و هر ایرانی گرامی بوده و گرامی داشته خواهد شد؛ این سوای سلیقه من است که میپسندم یا نمیپسندم.
دولتآبادی سخنانش را با خواندن این رباعی خیام آغاز کرد: یارانِ موافق همه از دست شدند، در پای اجل یکان یکان پست شدند / خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر، دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند.
او در ادامه اظهار کرد: شخصا میخواهم یک دقیقه سکوت کنم به احترام عباس کیارستمی. به واقع عمیقا متأثرم از بابت فوت ناگهانی شخصی که زمان زیادی بایستی بگذرد تا مثل او پدید بیاید. نه آنکه پدید نخواهد آمد اما تا پدید بیاید زمان زیادی بایستی بگذرد.
دولتآبادی با اشاره به شعر خیام گفت: اینکه گفتم یاران موافق، منظورم از بابت دوستی و رفاقت نبود؛ منظورم یاران یک مسیر بود. کسانی که در هر دورهای هر کس از گوشهای به راه میافتد، جستوجو میکند، حرکت میکند، میسازد، بلکه گاهی میآفریند و رنجهای این مسیر را به خودش هموار میکند و به اصطلاح اثری میآفریند. به این ترتیب وقتی میگویم یاران موافق، منظور حرکت در مسیری است که ما اصطلاح میکنیم هنر.
هنر در معنایی که در ایران داریمش، مشخصا چیزی است جز آنچه در تعبیرهای دیگر وجود دارد. هنر در زبان فارسی یعنی توانستن، یعنی توانایی به کارهایی که از عهده هر کسی ساخته نیست. اسفندیار هنر میکند در رفتن به دهان اژدها، سیاوش هنر میکند در عبور از آتش، رستم هنر میکند در اینکه خود را به ندانستن بزند و فرزندش را به خاطر جاه، ملت، وطن و پادشاه ناجوانمردانه بکشد. اینها کارهایی است که از عهده شخص عادی برنمیآید. باید دید کیارستمی در کجا هنر کرد که مثلا از عهده منِ نوعی برنمیآمد.
این نویسنده در ادامه متذکر شد: کیارستمی را از جوانی میشناختم اما هرگز با او دوستی نکردم. نتوانستم و نشد؛ زیرا این هنرمند و صنعتگر ممتاز با شیوه و روحیه قلندری من سازگاری نداشت. من هم با شیوههای کار او زیاد سازگاری نداشتم. اما هرگز بدان معنا نبود که احترام خاصی برای این شخصیت قائل نباشم. در دورهای که جوان بودیم هر دو در کانون پرورش فکری کار میکردیم. ایشان در طیف دیگری بودند و من در طیف دیگری.
او به دنبال کشف زیبایی و سادگی در هنر بود که این خیلی مهم است. نشانهاش آخرین نمایشگاه عکس او بود؛ نمایشگاه تصاویر برف که من عنوان «بوستان برف» را به آن میدهم. به راستی وقتی وارد گالری شدم احساس کردم به بوستانی از برف وارد شدهام، بوستانی از برف و درخت. هنوز هم آن تصاویر را در ذهن دارم. از جوانی در پی کشف همان چیزی بود که یکی دو سال پیش آن را به نمایش گذاشت.
من هم به دنبال نوع کار خودم بودم. جدایی ما - منظورم جدایی طیفهای فرهنگی است - در آن ایام به شدت این دوره نبود. طیفی که من در آن قرار میگرفتم به دنبال هنر در معنای اجتماعی آن بود و طیفی که کیارستمی در آن بود طیف هنر به معنای زیبایی و زیباییشناختی آن بود. هیچکدام از این طیفها هم مزاحم هم نبودیم. هرگز یکی به دیگری نپرداخت که هنر یعنی فقط زیبایی، کادربندی و جمالشناختی. گیرم که پرداخته هم میشد یک جور گفتوگوی ذهنی بود که اشکالی هم نداشت. به این علل و علل دیگر ما نمیتوانستیم از نزدیک با هم رفاقت کنیم و دورادور هم را میدیدیم.
او افزود: یک وقتی از سرِ لطف دعوت کرد. با شاملو رفتیم فیلم «خانه دوست کجاست؟» را در کانون دیدیم. وقتی فیلم را دیدیم شاملو به من نگاه کرد و من به شاملو نگاه کردم و هر دو به او گفتیم خیلی ممنون خسته نباشی. معنایش این بود که آن نوع از هنر پسند ما نبود. بعد از انقلاب فیلم دیگری از او دیدم (زیر درختان زیتون). جوانی روستایی میخواست هنرپیشه سینما بشود.
محمدعلی کشاورز - که خداوند زنده نگهش دارد - کارگردان بود و جوان روستایی را هدایت میکرد. کارگردان به جوان روستایی گفت از پلهها بیاید بالا و جایی بایستد و پشتش را به دیوار بچسباند. این رفتار هفت بار تکرار شد. من سه - چهار بار تحمل کردم اما آنقدر با بند ساعتم بازی کردم که وقتی آمدم بیرون متوجه شدم ساعتم افتاده و گم شده. به همراهم گفتم قصدش آزار ما بود؟ قصدش آزار آن جوان بود؟ من چگونه با این فیلم مربوط بشوم؟ هنوز سوالم این است که این یعنی چه؟ دیگر پیگر فیلمهای آقای کیارستمی نشدم.
نویسنده «رمان کلیدر» که در نشستی در خانه اندیشمندان و علوم انسانی سخن میگفت، در ادامه بیان کرد: بعدها سفارت فرانسه برای دیدن فیلم دیگری از کیارستمی دعوت کرد (مثل یک عاشق). بعد از اینکه فیلم را دیدم یادم آمد ترجمه اثر ادبی فوقالعادهای از زبان ژاپنی را خواندهام که اگر کسی بخواهد ژاپن را در مسیر زندگی یک انسان بشناسد تا پایان عمر کافی است آن را بخواند. زندگی ژاپنی را مینیاتوری و آرام بیان میکند. هیچ حرکت مناسب سینما در آن اثر وجود ندارد. «خانه خوبرویان خفته». فکر کردم فیلم آسترشده این کتاب عظیم است و از آن اقتباس شده است؛ یک تریلوژی ساده و سبک.
محمود دولتآبادی همچنین اظهار کرد: با فیلمهایی که کیارستمی ساخت هرگز نتوانستم رابطه برقرار کنم اما اهمیت کار او را هم میفهمم. کیارستمی در سینمای مبتذل ایران در ادامه راه سهراب شهیدثالث و در کنار امیر نادری خواستند سینمای سالم را ایجاد کنند؛ وجود سینمای لمپنی قبل از انقلاب و فیلمهای مبتذلی که امروز به ما خورانده میشود گواه تلاش این اشخاص است که منجر میشود به کارگردانی مثل اصغر فرهادی.
او در ادامه متذکر شد: کیارستمی سینمای قانع و قناعت سینمایی را به دنیا ارائه کرد. هیچ منتقدی توجه نکرده که آثار سینمایی کیارستمی قناعت مردم ایران بود که در فیلم نهاده شد. این حداقلهایی که در همه چیز در اخلاق سنتی خود به آن قائل بودیم. این اهمیت سینمای کیارستمی بود. در هنگامهای که سینمای غرب به پایان رسیده بود کیارستمی به دنیا گفت که زندگی میتواند هم به این سادگی باشد و میتوان هم چنین با قناعت فیلم ساخت. بازتاب آثار کیارستمی در دنیا برای من و هر ایرانی گرامی بوده و گرامی داشته خواهد شد. این سوای سلیقه من است که میپسندم یا نمیپسندم.
این نویسنده در بخش دیگری از صحبتهایش بیان کرد: زمانی گفتند کیارستمی در شعر شمس تبریزی کار کرده و کتابهای او را برای من آوردند. ابیاتی از شمس را گزین و چاپ کرده بود. هر دو کتاب را خواندم. به جوانی که اصرار به دعوت میکرد بیایید و در مراسمی درباره آنها صحبت کنید گفتم بگذارید تنها ببینمش. ممکن نشد.
با وجود این به مراسم رفتم. دیدمش و گفتم دوست عزیزم بدخوانی شده. فهم شعر در بیانش است، مثلا در اعرابگذاریها. گفتم اینها را پشت میکروفن میگویم، گفت هر جور دوست داری. و اشاره کردم پیغام داده بودم یک ساعتی دو نفری یکدیگر را ببینیم ولی میسر نشده. آنجا غزلی از ویرایش استاد شفیعی کدکنی از مولانا را خواندم که حالا به یاد خود کیارستمی میخوانمش؛ شو (رو) سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن/ ترک من خراب شبگرد مبتلا کن.
فکر کردم از من رنجیده. تا آخر جلسه ماندم و خداحافظی کردم. در کمال تعجب چندی بعد به من تلفن زد و گفت میخواهند مدال امپراتوری ژاپن را به او بدهند. پرسید اگر از تو دعوت کنم میآیی؟ گفتم با کمال میل، چرا نیایم؟ در فواصل برنامه نکتهای به من گفت که طبق آیین قدیم ایرانی به نزدیکترین اشخاص خود هم نگفتم. گفت در حال کار کردن روی واژه «شب» در شعر ایران است.
برای من این یک کشف بود در کیارستمی و اینکه شخصیت سینمایی ما بیاید شعر پارسی را از هزار سال پیش و شاید هم از پیش از آن - آنچه مانده است - تا امروز ورق بزند و بخواند و شب را در شعر پارسی دوباره کشف کند و منتشر کند.
این کشف این بود که هر فیلم او یک بیت یا یک رباعی است. این نکته را مثل راز نزد خود نگه داشتم و منتظر بودم چنین پژوهشی از کار او منتشر شود؛ اما در کمال تأسف شنیدم که او دچار یک سوء رفتار پزشکی شد و چنانچه همه میدانند رفت و باورم نشد؛ زیرا هیچ کدام از آسیبهایی را که مثلا من به خودم وارد میکنم او گردش نبود. وقتی میدیدم یا نمیدیدمش فکر میکردم تا 90 سالگی سرپا خواهد بود و بعد از آن ممکن است که مثلا شکسته شود.
محمود دولتآبادی اظهار کرد: به نظر من کیارستمی یک تصویرشناس و یک تصویرساز ممتاز بود. به اصلاح اهل هنر تصویر، کادربندیهای او بینظیر بود و سرشار از زیبایی. در نمایشگاه عکسش که گفتم «بوستان برف»، به او گفتم استنباط میکنم این مکانها را پیش از برف دیدهای، گفت همینطور است. به این اعتبار و این کوششهای مداوم، کیارستمی در نظرم انسانی محترم است؛ انسانی که در بالای هفتادسالگی وقتی از او میپرسم زمانی که فیلم نمیسازی چه کار میکنی، میگوید دوربین روی دوشم میگذارم و راه میافتم عکس میگیرم.
این عشق به کار، پیگیری و آفرینش، بسیار محل قدرشناسی است. کار کیارستمی نقاشی در عکس بود. چنان نقاشیای را در سینمای کیارستمی هم میبینیم؛ سینمایی که متأسفانه من دوست نمیداشتم.
این نویسنده در پایان صحبتهایش گفت: به اعتبار اینکه دریافتم به ادبیات و شعر فارسی علاقهمند بود و به اعتبار آن بوستان برفی که برای ما ایجاد کرده بود، به خاطر او و به احترام او بخشهایی از قصیدهای از کسایی مروزی را میخوانم که کیارستمی حتما باید آن را خوانده باشد: بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم... .
دولتآبادی موقع خواندن این شعر متأثر شد و گریست.