امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
يكي از ابزارهاي فشار از سوي دشمن به كشورهايي كه بر آرمانهاي خود پافشاري ميكنند، افراطيگري است، در صورتي كه اين اتهام درباره كشورهايي مانندايران صدق نميكند. تصور ميكنيد چرا واژه بنيادگرايي سالهاست براي هجمه به كشورها استفاده ميشود؟
احتمالا منظورتان از بنيادگرايي، شكلهاي افراطي از نظرات و گروههاي ديني است. بايد توضيح دهم كه بنيادگرايي اولا مخصوص خاورميانه يا صرفا حوزه جهان اسلام نيست و بيش و پيش از اين در ميان مسيحيان و يهوديان به وجود آمد و حتي امروز برخي از ديگر مذاهب و فرق را شامل ميشود. پس بنيادگرايي برخلاف تصور عامه يا تبليغات رسانهاي غرب، فقط متعلق به دنياي اسلام نيست، حتي گاهي از نوعي بنيادگرايي غيرديني ميتوان نام برد. نگاه ارتدوكسي به مثلا ماركسيسم يا به هر نوع ايدئولوژي غيرديني هم ميتواند شامل آن شود. اصولا بنيادگرايي به معني توجه و بازگشت به اصل و ريشه يك دين، مذهب يا ايدئولوژي است.
اين دستهها به همين دليل خود را پاكترين و اصليترين دينداران در همه مذاهب ميدانند و ديگران را خير. از سوي ديگر آنها كاركرد و عمل به دين خود را حداكثري نيز ميدانند. البته اين بازگشت و استناد به اصل، گاهي (ميگوييم گاهي، زيرا به لحاظ نظري ميتوان اين بازگشت را با شيوه غيرافراطي و با روش تساهلي هم فرض كرد) همراه با يك خصلت جداييناپذير ستيزجويانه است، يعني سختگيري، مطلقانديشي و قائل شدن و مرزبندي بین خود و ديگري. اتفاقا اين خصلت مساله اصلي در بنياد گرايي است. بدينترتيب اين مساله را نبايد محدود به مسلمانان كرد. در غرب هم بخش عمده اين وضعيت به دو دليل مشاهده ميشود. نخست اينكه ظهور مدرنيته، تحقق سبك و روالي جديد از انسان، فرهنگ، جامعه و سبك زندگي بوده است و همچنين است ظهور نوعي سرخوردگي و تحقير انسان غربي در لابهلاي زندگی ماشيني.
همانطور كه اشاره كرديد افراط گرايي در غرب انكار نميشود و البته براي مقابله با آن تلاش ميشود. به نظر ميرسد بزرگنمايي با هدف پنهان كردن بنيادگرايي در كشورهاي غربي است. اين طور تصور نميكنيد؟
انسان مدرن و جامعه مدرن با خصوصياتي شناخته ميشود كه بسياري در خود غرب نیز آن را برنتافتهاند. خصوصيات اين انسان و جامعه جديد را ميتوان از جمله در تكيه بر عقل خودبنياد در زندگي، روش نقد در همهچيز حتي در متن متون مقدس، كمرنگ شدن دين متشرعانه اصولا و در كل گرايشات ديني، گسترش تساهل و مدارا و تغيير سبك زندگي دلبخواهانه مشاهده كرد. در مقابل و در واكنش به اين مولفهها، تكيه بيشتر بر باورها و امور يقيني، تكيه بر نقل و تاريخ، بهجاي عقل، تلاش بنيادگرايانه براي پررنگ كردن ظواهر و سبك زندگي متشرعانه، گسترش سختگيرانه نسبت به اجراي فرامين ديني و مقابله با انحرافات درون ديني مانند رفتار داعش عليه شيعيان يا برخورد تند و خشن با ديگري و غير خودي ارزيابي كرد. پس در غرب و همچنين در شرق، بنيادگرايي معلول نوعي مقاومت و نيز برساخت هويت مقاومت بوده است.
تصور اكثر انديشمندان غربي اين بود كه با رشد علم و تكنيك، فرايند غيرديني شدن تحقق پيدا ميكند اما نه تنها چنين موضوعي رخ نداد بلكه گرايشات بنيادگرايانه بر بنيان دين و بهشكل افراطي نيز افزايش يافت. دقيقا به همين دليل است كه افرادي چون «رونالد اينگلهارت» سعي در بازخواني و بازسازي و بهنگام كردن مجدد نظريه فرايند غيرديني شدن جوامع مدرن ميكنند. صرف نظر از درستي استدلال اينگلهارت درباره افزايش يا كاهش دينداري، او بر نكتهای تاكيد ميكند كه در بحث ما قابل توجه است. به نظر او، درد مردم کشورهایي كه با مخاطرات و تهديدات اجتماعي مواجه یا فقيرتر هستند، دينداري بيشتر و در كشورها و مناطق ثروتمندتر روند غير ديني شدن سریعتر است.
به هر حال اين موضوع ميتواند توجيهي براي رشد احتمالي بيشتر بنيادگرايي در كشورهاي توسعه نيافته يا كمتر توسعه يافته باشد و خاورميانه هم با وجود ثروت خدادادي بهدليل ضعف برخی حكومتها، نتوانسته وضعيت خوبي را براي مردمانش فراهم سازد. براي خلاصه كردن مطلب به خاورميانه برگردم. از جمله پاسخهاي داده شده به اين سوال را ميتوان در كتاب «برنارد لوئيس» كه قبل از حملات يازده سپتامبر منتشر شده، مشاهده كرد. لوئيس در كتاب «مشكل از كجا آغاز شد» و با عنوان فرعي «تاثير غرب و واكنش خاورميانه»، در واقع به نوعي به واكنشي بودن اين امر اشاره دارد و توضيح ميدهد كه جهان اسلام در كل متوجه دو نكته شده است. نخست اين است كه «چرخ جامعه آنها بر وفق مراد نميچرخد». همچنين به نكتهاي از ادراك تاريخي مسلمانان از خودشان اشاره دارد كه بنا به درك مسلمانان، اسلام مترادف با تمدن بوده است و ديگران جزو بربرها بودهاند.
اين احساس حتما بايد داراي دلايلي باشد و يكباره پديد نيامده، درست است؟
همانطور كه اشاره كرديد احساس بر وفق مراد نبودن زندگي جوامع اسلامي و احساس نوستالژي تمدني، بايد عللي داشته باشد و بدون ترديد بخش عمدهاي از اين علل را در غرب مييابند كه بر همين اساس، مبارزه با غربيان بايد در دستور كار قرار گيرد. سيد جمال الدين اسدآبادي و سپس شاگردان او از جمله محمد عبده و عبدالرحمن كواكبي هم همين را يافتند و در همين مسير نظريه بازگشت را مطرح كردند. سيد جمال بهقول آقاي مطهري، مبارزه با خودكامگي مستبدان داخلي، مبارزه با استعمار خارجي و بازگشت به اسلام نخستين، اتحاد جوامع اسلامي، دميدن روح جهاد، و مبارزه با فرهنگ غربي، و ضمن آن اخذ علوم و فنون غربي را در سر داشت. اما تز بازگشت به اسلام نخستين، توسط رشيد رضا به بازگشت به انديشههاي ابنتيميه و محمد بن عبدالوهاب تقليل يافت و در انديشه قشري و متحجرگونه وهابيت منحصر گشت.
منظورتان همان سلفي گرياست؟
«سلفي گري» عنواني شد كه با شعار به بازگشت به سنت «سلف صالح»، در حد پيروي از حنبليگري تنزل يافت و سپس اولويت و جهت مبارزه از استعمار و استبداد، به مبارزه با ديگر مذاهب، خصوصا تشيع تغيير جهت داد. امروز نيز جريان داعش به نحوي در همين راستا حركت ميكند.
با توجه به توضيحاتي كه درباره بنيادگرايي و ريشههاي آن داشتيد، علل و عوامل پديد آمدن اين مولفه در خاورميانه را توضيح دهيد.
بهطور خلاصه ميتوان گفت، بنيادگرايي در خاورميانه دو دسته دلايل و علل دارد كه از بعد نظري آن ميتوان به نظرات سلفيگري و ناب گرايي، رويكرد قشري و ظاهري و متحجرانه به دين، رويكرد متعصبانه و افراطي به دين و مذهب، تكيه بر تاريخ و نقل و كم بهادادن به نگاه عقلي به دين اشاره كرد. درباره جنبه عملي هم بايد اذعان داشت كه اين جنبه را بايد نوعي واكنش رواني به پديده استعمار غرب از يك طرف و از سوي ديگر مربوط به ذات مدرنيته و جوامع جديد دانست. از جمله ميتوان در چند نمونه گفت كه نخست، جوامع جديد نوعي از خود بيگانگي را در برخي افراد، با ويژگيهاي خاص روانشناختي به وجود ميآورد كه عكس العمل آن، (صرف نظر از اينكه فرد ديندار يا غير ديندارباشد) پرخاش و اعتراض و ضديت با اين نوع جوامع است. به همين دليل ميگويم، افراطيگري لزوما و صرفا، امري متعلق به گرايشات دينداران نيست.
سپس نفس رويارويي با استعمار و علل عقبماندگي را در غرب و غربيان ديدن مطرح است. احساس نوستالژيك تاريخي - تمدني و مقايسه آن با اكنون جوامع اسلامي خاورميانه و دخالتها و حضور نظامي آمريكا و غرب و احساس نياز به رويارويي با دشمنان دارالاسلام هم در اين محدوده تعريف ميشود. همراهي و تهيیج و تجهيز ابزاري و موقتي آمريكا و غرب براي كنترل بيشتر منطقه و ادامه آن تا مرز آسيب زنندگي به جامعه غربي، تحريك و تلاش ابزاري برخي از دول منطقه در جهت رقابتهاي منطقهاي و بالاخره و بهصورتي واقعي، وجود زمينههاي فكري و مذهبي اختلافي بين مذاهب منطقه از ديگر موضوعات است. نبايد تعصب، مطلق انديشي و قشريگري كه از اصليترين زمينههاي بسط خشونت و نابردباري فرهنگي و سياسي شده است را فراموش كرد.
يك موضوع هم از گذشته سبب بروز مشكلاتي شده است و آن مقدم دانستن قانون بر فقه است كه البته در كشورهايي مانند ايران چنين دوگانگيای مطرح نميشود اما در كشورهاي ديگر مشاهده ميشود.
ارتباط اين مساله در صورتي ميتواند قابل فهم باشد كه مثلا دينداران، آنگونه كه بعضا در مشروطه ايران هم توسط افرادي چون شيخ فضلا... شاهد آن بودهايم، قانون را مخالف فقه فرض كنند. در این جريانات به اين مساله كمتر توجه شده است، زيرا در اين جريانات، فقه، مساوي قانون فرض ميشود و نيازي به تدوين قانون، به شكلي كه در پارلمان ديده ميشود، نيست. كتاب مجموعه قوانين ملاعمر، همان دستورات ملاعمر است كه نام قانون بر آن گذاشته شده است. قانون از نظر آنها يعني شرع و شرع هم براي اداره جامعه كفايت ميكند و نياز به چيز ديگري نيست. در شيعه، فقه بر اساس اجتهاد مجتهد فهم ميشود و همواره بهروز شدن در آن وجود دارد. از سوي ديگر با توجه به اينكه بخشي از صدور احكام فقه، بر اساس عرف و بر مبناي «بناء عقلاء» ديده شده است، همواره پويايي در آن وجود دارد. تاسيس مجمع تشخيص مصلحت هم كه مصلحت را در تدوين و اجراي قوانين حكومتي ديده در اين جهت راه را گشوده است. به همين دليل و به لحاظ نظري، ميتوان مشكلات پيش رو را حل كرد و بهقول امام خميني بن بستي نيست.
چه پيش زمينههايي فراهم شد كه گروههاي تندرو مانند داعش تشكيل شوند؟
بخشي از عوامل ايجابي و ايجادي گروههاي تندرو مثل داعش، از جنبه رواني و واكنشي قابل تحليل است. عوامل ديگر هم هست اما بدون ترديد خشم و نفرت و احساس تحقيرشدگي از حضور خارجيها در كشورهاي منطقه نقش مهمي داشته و دارد. در مقاطعي هم كشورهاي غربي براي بالانس قدرت آنها را تقويت كردند، اما براي آنها، امنيت غرب در اولويت نخست است، لذا حالا كه احساس ميكنند بيش از حد قدرت یافتهاند و تركش آتشافروزيها به سوي خودشان هم برگشته است، به دنبال كنترل آنها هستند.
سوال مهمی كه ذهن برخي را مشغول كرده، اين است كه نظام فقاهتي همان نظام روحانيت است يا بايد آنها را از هم تفكيك كرد؟
وقتي ميگوييم نظام فقاهتي بايد منظورمان را روشن كنيم. نظام روحانيت با نظام فقاهتي ميتواند متفاوت باشد. فقه ويژگيهايي دارد و سازمان روحانيت يا حتي نظام مرجعيت ويژگيهاي خاص خود را دارد و فعلا اين نظام در مجموع، توسط روحانيت و با حمايت مرجعيت و بر اساس فقه اداره ميشود. خاصيت تا حد زياد انعطافي روحانيت و مرجعيت شيعه و نيز مكانيسم مجمع تشخيص مصلحت، جمهوري اسلامي را تا حد زيادي عملگرا و عرفمحور كرده است. اگرچه شايد اين مساله بيان نشود، اما بهنظرمن در عمل و نه در شعارها چنين است. از سويي نظام حكومتي، متاثر از نظام اجتماعي است، جامعه ايران با تندروي و افراط، ميانهاي جدي و هميشگي دارد. البته ميتوان مقاطعي از تندروي را نشان داد اما مقطعي و گذرا بوده و هست.
راهكار ريشه كن كردن افراطيگري را چه ميدانيد؟
با افراطي گري، در كل جهان و به صورت همزمان بايد مبارزه كرد. «تئودور آدورنو» در نوشتهاي كوتاه اما عميق و در توضيح و تحليل كشتار ارامنه توسط حكومت عثمانيها و نيز در چرايي تحقق پديده «آشويتس» به نكتهاي قابل توجه از فرويد اشاره ميكند و ميگويد كه «خود تمدن، ضد تمدن است».
از نظر آدورنو، نوشتههاي فرويد در اين مساله يعني «تمدن و ملالتهاي آن» بسيار اهميت دارد و از نظر او، اگر خود بربريت به اصل تمدن منتسب باشد، تلاش براي ايستادن در برابر آن، كار بيسرانجامي خواهد بود. آدورنو، آموزش بربريتزدايي از ابتدا و از روستاها و روشنگري عمومي را از جمله اين اقدامات ميداند. اين كاري است كه ما از نظر فرهنگي ميتوانيم انجام دهيم، اما از نظر اجتماعي و اقتصادي وجود فقر، بيسوادي، فقدان بهداشت مناسب، پايين بودن اميد به زندگي، پايين بودن رشد و توسعه اقتصادي كشورهاي خاورميانه، وجود دولتهاي به تعبير«پيتر اوانز» چپاولگر بر سر مردم، فقدان آزادي و برابري و خلاصه انبوهي از مشكلات شرايطي بسيار سخت و مشكل براي خروج از اين بحرانها ايجاد كرده است. دخالتهاي خارجي نيز در جاي خود باقي است و بهسادگي از منطقه چشم بر نخواهند داشت.
مولفههايي كه اشاره كرديد وضعيت ايران را در برنميگيرد و با شرايط كشور ما تطبيق ندارد. اين به معني رخت بستن افراطيگري در ايران است؟
ايران چه به لحاظ ژئوپلتيك، جمعيتي و چه از نظر منابع انرژي، وضع قابل توجهي دارد. ازطرف ديگر افراطيگري در روحانيت شيعه به لحاظ تاريخي مشاهده نشده و امروز هم بهنظر من، روحانيت شيعه به تدريج از مواضع غيراعتدالي، بيشتر و بيشتر خارج ميشود. خروج از این حالت، گرايشات بنيادگرايي را در ميان شيعيان تضعيف ميكند.
حكومتداري و پاسخگويي به مردم و توجه به حل مسائل مردم، گرايشات عرفي را هم به ناچار افزايش خواهد داد. ساختار روابط ميان مردم و عالمان شيعه نيز بر اساس سنت جامعه ايراني و فقه شيعي رابطه مقلد و مرجع تقلید است و از ساختاري هرمي تبعيت ميكند. به همين دليل جريانات مذهبي شيعي كه خارج از اين ساختار و بدون تاييد سازمان روحانيت تشكيل شده بودند، با اقبال كمي روبهرو شدهاند و از این رو با جريانات شيعي بهتر ميتوان به گفتوگو و تعامل پرداخت. فقهپويا و مصلحتنگر، قدرت بازي بيشتر و منعطفتري را ميتواند در دستان روحانيت در ايران قرار دهد.
بنابراين ايران از ناحيه افراطيگري تهديد نميشود اما شاهد هستيم كه كشورهاي منطقه هر روز به دليل اين تفكر و گرايش دچار جنگ هستند.
تحليل جمعي از نويسندگان در كتاب «از انعطافپذيري تا شورش» درباره برخي حكومتهاي خاورميانهاي قابل تامل است. اين حكومتها احتمالا قادر خواهند بود تا با مدل «حكومتهاي انعطافپذير اقتدارگرا» انسجام دروني خود را حفظ كنند. مدلي كه نيروهاي نظامي، امنيتي، نيروهاي سياسي و تجاري، با قوانين حكومت اقتدارگرا خود را وفق ميدهند. اين مدل همانگونه كه گفته شده است، «اگر در مورد پيشبيني برخي رويدادها سودمند نباشد، اما هنوز قدرت تبیينكنندگي خود را حفظ كرده است».
در پايان چه پيشنهاداتي براي حذف و كمرنگ شدن تندروي دركشورها داريد؟
بايد بر مساله آموزش صلح، دوستي، مروت و مدارا در مدارس كار شود. فرهنگ ما، چه اسلام شيعي اصيل و چه فرهنگ ايراني، اصولا بر مسالمت و نرمي تاكيد دارد. از طرف ديگر، عقل و عقل گرايي در نفي تفكرا فراطيگري مهم است. تعطيل عقل، مساوي با ترويج خشونت است. وجود گرايشات عقلي در تفكر ديني باعث قبول نقد و رد و اثبات خواهد بود و نفي عقل به آنجا خواهد رسيد كه در تاريخ آوردهاند كه گاهي سوال كردن هم مساوي ايجاد بدعت تلقي ميشد.
اگرچه خطر شكلگيري اين نوع تفكر افراطي به صورت گسترده در ايران با موانعي فرهنگي و تاريخي مواجه است اما نبايد حتي به صورت اندك هم نگران نبود. از جمله مسائل آموزشي، علاوه بر ترويج روحيه ضد خشونت، پذيرش نگاه چند فرهنگي و مبتني بر دموكراسي و حقوق بشر از اهميت زيادي برخوردار است. حقوق بشر و قبول نگاه چند فرهنگي، اگر چه به نظرات مخالف ما هم ميدان ميدهد اما فرصت حضور را براي هر فكري فراهم ميسازد. در كشورهاي غربي، اگر حقوق بشر را نپذيريم، با خواست خودمان، مانع فعاليت خودمان خواهيم شد. با سياستهاي يك بام و دو هوا نميتوان در دنياي امروز، زيستي منطقي، عاقلانه و مسالمت جويانه را دنبال كرد. امروز در داخل ايران برخي بهنام دين، آن هم با ادعاي اصولگرايانه حتي تحمل افرادي را ندارند كه بارها اظهار ميكنند در چهارچوب مقررات كشور ميخواهند فعاليت كنند. ارائه تصوير رحماني از دين، نيازضروري و جدي امروز ماست. جوانان و حتی مخالفان را با محبت و منطق بهتر ميتوان جذب نمود.
منبع: آرمان