شهید چمران که ‌دید جان مدافعان داخل شهر سوسنگرد در خطر است، دست نوشته‌ای را روی پاکت سیگار در مورد لزوم ورود واحد توپخانه و شلیک تانک‌ها نوشت و آن را به «غلامرضا بختیاری» داد تا به دست «تیمسار فلاحی» برساند... "> فتح یک شهر به دست واژه
شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۸۶۳
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۵

شهید چمران که ‌دید جان مدافعان داخل شهر سوسنگرد در خطر است، دست نوشته‌ای را روی پاکت سیگار در مورد لزوم ورود واحد توپخانه و شلیک تانک‌ها نوشت و آن را به «غلامرضا بختیاری» داد تا به دست «تیمسار فلاحی» برساند...

به گزارش شوشان جملات بالا بخشی از گفت‌وگوی خبرنگار ایسنا، با «حسین غمگین‌مقدم» از فرماندهان و همرزمان شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم است.

وی می‌گوید:شهید چمران پس از بازگشت از لبنان به ایران در مساجد سخنرانی می‌کرد. آن زمان 19 ساله بودم و در مسجد «قاجاریه» (محمدیه فعلی)، واقع در خیابان «هفده شهریور» با چمران آشنا شدم.

کردستان نقطه آغاز دفاع

با آغاز حوادث کردستان، به همراه 180 نفر از کارکنان وزارت دفاع به صورت داوطلبانه به کردستان رفتیم تا در کنار شهید چمران با ضدانقلاب مقابله کنیم.این حوادث هنوز به طور کامل فروکش نکرده بود که دشمنان انقلاب اسلامی در روز سی و یکم شهریورماه سال 59 جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را رقم زدند. روز پنجم یا ششم مهرماه سال 59 بود که همراه با 300 نفر از پرسنل وزارت دفاع تصمیم گرفتیم که به اهواز برویم. برای اعزام به جبهه در کاخ نخست‌وزیری تهران گردهم آمدیم و با 15 دستگاه اتوبوس که متعلق به همین وزارتخانه بود راهی اهواز شدیم.

دانشگاه جندی‌شاپور شد مقر ستاد جنگ‌های نامنظم

از آنجایی که با شهر اهواز آشنایی چندانی نداشتیم برای اینکه آدرس ستاد جنگ‌های نامنظم را بگیریم، ابتدا به مقر «لشکر 92 زرهی» مراجعه کردیم. گفتند که نیروهای چمران در دانشگاه «جندی شاپور» اهواز مستقر هستند. ما هم به آنجا رفتیم. بیشتر مردم شهر را ترک کرده بودند و تقریبا در شهر کسی نبود. چند روزی در اتاق‌ها، کلاس‌ها و محوطه دانشگاه اقامت کردیم.

در مدرسه شبنم

هر یک از گروه‌ها مانند مهندسی‌، رزمی‌، و خود ستاد جنگ‌های نامنظم در نقاط مختلفی از شهر اهواز مستقر بودند. گروه ما در مدرسه «شبنم»مستقر شد و «غلامرضا بختیاری » فرمانده ما شد‌. من هم جانشین او شدم. نخستین گروه منسجمی که برای جلوگیری از تحرکات دشمن به اهواز آمده بود ما بودیم. البته تعدادی از گروه‌های کوچک و نیروهای انفرادی نیز پیش از گروه‌های وزارت دفاع به اهواز آمده بودند. نیروهایی که به ستاد جنگ‌های نامنظم می‌آمدند ابتدا در منطقه «درب خزینه» نزدیکی سوسنگرد آموزش‌های نظامی لازم را فرا می‌گرفتند.

تدابیر مقام معظم رهبری و شهید چمران

خداوند شهید «رستمی» را بیامرزد. او که در حوادث کردستان مجروح شده بود و چندماهی را در بیمارستان ‌گذارند ابتدا مسئولیت واحد آموزش را بر عهده داشت. او توانست با آموزش نیروها‌، ستاد جنگ‌های نامنظم را سروسامان دهد. همچنین با تدابیر مقام معظم رهبری و شهید چمران، گروه‌ها منسجم‌تر و فعال‌تر شدند.

یکی از ویژگی‌های نیروهای «اردوگاه شبنم » این بود که می‌توانستند به صورت مستقل به شناسایی منطقه‌ بپردازند و نیروهای سازماندهی شده تک (حمله) کنند و در نهایت نیز گزارش کار را به شهید چمران ارائه دهند.

مهندس مجد که بود؟

یکی از تأثیرگذار‌ترین افراد در ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران،«مهندس مجد» مسئول واحد مهندسی بود. با حضور او و شهید چمران، ستاد جنگ‌های نامنظم قابلیت طراحی و ساخت انواع موشک و جنگ‌افراز را بدست ‌آورده بود. یکی از مهمترین دستاوردهای مهندس مجد،ساخت موشک‌هایی بود که می‌توانستیم با استفاده از این موشک‌ها، سدخاکی‌ای را که عراقی‌ها برای جلوگیری از روانه شدن آب در دشت‌ها درست کرده بودند، منهدم کنیم. شهید چمران پیش از این توانسته بود با روانه کردن آب دردشت، جنگ آب را علیه عراقی‌ها آغاز کند که منجر به عقب‌نیشینی دشمن شده بود.

عراقی‌ها را چگونه بر سر کار می‌گذاشتیم؟

ابتکارات شهید چمران و اعضای ستاد جنگ‌های نامنظم باعث می‌شد که دشمن هیچگاه آسوده نباشد و همواره دلهره حمله نیروهای ایرانی را در دل داشته باشد. به عنوان مثال تنها با چند غلاف(لوله) موشک‌انداز«بازوکا»،‌ موشک «بازوکا»‌، سیم‌ و باتری کتابی می‌توانستیم بدون آنکه به خودمان آسیبی برسد تله انفجاری را برای منهدم کردن تانک‌ها و اردوگاه دشمن کارگزاری کنیم. حتی با استفاده از قوطی‌های کنسرو‌، «کاربید» و «آهک» صدایی ایجاد می‌کردیم که آنها فکر می‌کردند در کنارشان «خمپاره 60 » منفجر شده است. شب‌ها نیز با استفاده از تخته‌های چوب و پنبه آغشته به الکل، دشمن را سرکار می‌گذاشتیم. آنها فکر می‌کردند قایق‌های ما به سمت آنها حرکت می‌کنند.

در «عملیات والفجر8» (فتح فاو) دشمن از همان طرحی که شهید چمران علیه عراقی‌ها استفاده کرده بود، بهره برد. در ورودی شهرها و داخل رود خانه‌ها با جوشکاری میلگردها موانعی به نام «خورشیدی» ساختند و علیه خودمان استفاده کردند. شهید چمران پیش از آنها از خورشیدی‌ها در ورودی‌ اهواز- خرمشهر حمیدیه - اهواز استفاده کرده بود.

پاکت سیگار و شلیک توپخانه‌ها

از مهمترین و تأثیرگزارترین حضور ستاد جنگ‌ها نامنظم در طول فعالیتش می‌توانم به عملیات شکست حصر سوسنگرد اشاره کنم. تعدادی از مدافعان در محاصره دشمن در سوسنگرد، از اعضای ستاد جنگ‌های نامنظم بودند. چمران که می‌دید حلقه محاصره تنگ‌تر می‌شود. روی پاکت سیگار نامه‌ای به تیمسار فلاحی نوشت و آن را به غلامرضا بختیاری داد تا آن را به او برساند. شهید چمران از تیمسار فلاحی خواسته بود که واحد خمپاره فعال شود و تانک‌ها ها نیز شلیک کنند.» تیمسار فلاحی نیز همین کار را انجام داد. پس از آن روند شکست حصر سوسنگرد سرعت گرفت.

عملیات 28 سفر سال 59

در عملیات روز بیست و هشتم صفر سال 59 من و غلامرضا بختیاری در مرخصی بودیم. هنگامی که از مرخصی به مقر ستاد جنگ‌های نامنظم برگشتیم. کسی در آنجام نبود. دژبان آنجا گفت که همه برای انجام عملیات به منطقه رودخانه «کرخه کور و عباسیه» رفته‌اند. من و غلامرضا که با خودروی پیکان شخصی غلامرضا به اهواز بازگشته بودیم به سمت آنها رفتیم. در وسط راه جیپ بی‌سیم ستاد جنگ‌های نامنظم را دیدم و با سروان «شریفی» سلام و علیک کردیم و همراهش به منطقه رفتیم. به سمت رزمندگان ستاد در حرکت بودیم که شهید چمران از پشت بی‌سیم خبر داد: «احمد قمردوست از فرماندهان "اردوگاه رودابه" زخمی شده و کسی نیست که نیروهایش را فرماندهی کند.» شریفی به شهید چمران گفت که ما هم به منطقه آمده‌ایم. شهید چمران هم دستور داد که غلامرضا بختیاری به جای قمردوست فرماندهی نیروهایش را به عهده بگیرد.

تا شب به سختی توانستیم بیشتر نیروها را پیدا کنیم. چرا که هر یک از آنها در دشت مشغول مبارزه با دشمن بودند. نزدیکی‌های غروب یک دستگاه نفربر «pmp» را غنیمت گرفتیم و شب را در منطقه‌ای که برخی از نیروهای ارتشی هم در آن جا حضور داشتند، استراحت کردیم. از آنجایی که اعضای ستاد جنگ‌های نامنظم هرگز و بی‌دلیل ترک موضع نمی‌کردند نیروهای سپاه و ارتش تمایل داشتند که جلوتر از تیپ‌های زرهی‌شان اعضای ستاد جنگ‌های نامنظم حرکت کنند. همان شب فرمانده «تیپ سه همدان» سرهنگ «جوادی» درخواست کرد تا ما با آنها همراه شویم و به سمت «پل فردوس» که روی «رودخانه کرخه کور» بود، حرکت کنیم. «پادگان حمید» که آن طرف پل قرار داشت برای نیروهای ایرانی بسیار مهم و استراتژیک بود بنابراین قرار شد که روز بعد، از آنجا عملیات کنیم. اما فردای آن روز از سمت «هویزه» با گلوله‌های مستقیم تانک مورد هدف دشمن قرار گرفتیم. آنجا نیروهای شهید «حسین علم‌الهدی» مستقر بودند.اصلا فکر نمی‌کردیم که دشمن آنها را به شهادت رسانده باشد.

من فرمانده خوبی نبودم

دشمن ما را غافلگیر کرده بود و دیگر نمی‌توانستیم مقاومت کنیم. بر این اساس دستور عقب‌نشینی صادر شد. اما پیش از آن باید پل فردوس منهدم می‌شد تا دشمن از آن عبور نکند. از این رو برای منفجر کردن به سمت پل رفتم اما از ناحیه کتف بر اثر شلیک عراقی‌ها مجروح شدم. هر طوری بود پل را منهدم کردم و به مقر بازگشتم. سراغ سرهنگ جوادی را از نیروها گرفتم. اما او را نیافتم. تا اینکه متوجه شدم در گوشه‌ای رفته و اسلحه کلتش را روی شقیقه‌اش گذاشته است. احساس کردم شاید می‌خواهد خودکشی کند. دستش را گرفتم و پرسیدم می‌خواهی خودکشی کنی؟ گفت: «نباید اینگونه می‌شد‌، بیشتر نیروها شهید شدند اگر من هم فرمانده خوبی بودم باید همانند آنها شهید می‌شدم.» او را از انجام این کار منصرف کردم. بعد از آن سرهنگ جوادی که دید مجروح هستم به یکی از نیروهایش دستور داد تا من را به بیمارستان برساند. تا نیمه راه با جیپی که سرهنگ جولایی در اختیارم قرار داده بود آمدم. اما هنگامی که به جاده حمیدیه - سوسنگرد رسیدم، از خودرو پیاده شدم و به سرباز گفتم که به مقر، پیش سرهنگ جوادی برود. چرا که تنها جیپ موجود را در اختیار من قرار داده بود تا به بیمارستان بروم .

پیش از آن که به بیمارستان بروم به دیدار شهید چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم رفتم. او به خاطر تلفات نیروهای خودی بسیار متأثر شده بود. من را برای مداوا به بیمارستان فرستاد. خانم «غاده» همسر شهید چمران هم همراهم آمد.

فردای آن روز به من گفتند که برای مرخصی باید به تهران بازگردم تا حالم بهتر شود. برای آنکه به تهران نیایم بار دیگر به دیدار دکتر چمران رفتم. او قرار مصاحبه تلویزیونی داشت. بعد از آن که موضوع را برایش شرح دادم گفت: «مشکلی ندارد الان موضوع را حل می‌کنم.» اما علارغم خواسته‌ام، دکتر به یکی از افسران دستور داد تا یک بلیط هواپیما به تهران برایم بگیرد و از آنجا که نمی‌شد از فرمان شهید چمران سرپیچی کرد، به تهران آمدم.


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار