شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۵۹۶۱۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۸:۱۷
نوشتاری از ندا شفیعی / به بهانه طولانی‌ترین بمباران هوایی دشمن بعثی به اندیمشک در 4 آذر 65
آن روز، آسمان جز هياهوي پرندگان مرگ، حرفي براي گفتن نداشت. خورشيد، خم شده بود تا دلواپسي‌هاي درختان را به نمايش نگذارد...



شوشان/ ندا شفیعی

 آن روز، آسمان جز هياهوي پرندگان مرگ، حرفي براي گفتن نداشت. خورشيد، خم شده بود تا دلواپسي‌هاي درختان را به نمايش نگذارد. آذرماه، آخر پاييز بود و انديمشك، آغوش گشوده‌اي كه مسافرانش به بهار مي‌رفتند و ناگهان قرار شد بعضي غايب شويم و بعضي ديگر، زخمي از پاييز به يادگار بر تنمان بماند. پاييز با لشكرش از آسمان به انديمشك سرازير شده بود و زمين، قفس شكسته‌اي را مي‌ماند كه پرندگانش به آسمان مي‌گريختند.

آژير قرمز، الفباي انتظار بود و نخستين جمله اين انتظار، حمله هوايي 54 هواپيماي پاييزي بود كه نمي‌خواستند برگي سبز بر تنديس درختان‌مان بماند.

آذر، آخر پاييز 1365، سكوت انديمشك شكست...

آن روز را خوب به ياد دارم؛ صبح روز چهارم آذر سال 1365 كه مثل روزهاي ديگر، همراه دو خواهر بزرگترم از مسير ميدان راه‌آهن (ايستگاه) راهي مدرسه شديم. به ميدان كه رسيديم، قطار تهران ـ انديمشك تازه به شهر رسيده بود و تعداد زيادي نيروي نظامي را در انديمشك پياده كرده بود. خواهرم انگار مي‌دانست اين نيروها براي اعزام به خط آمده‌اند و خواهر ديگرم با نگراني گفت: "اين همه نيرو! خدا به خير كند!" من هم در افكار كودكانه‌ام، تنها به مشق‌هايم فكر مي‌كردم و معلمي كه قرار بود آن روز از بچه‌هاي كلاس درس بپرسد.

به مدرسه رسيدم. معلم، امتحان شفاهي را آغاز كرد و با نگراني، منتظر شنيدم اسمم بودم كه ناگهان، صداي انفجار، همه‌جا را پر كرد و تكه‌هاي شيشه‌هاي پنجره‌هاي كلاس، روي سر بچه‌ها فرو ريخت. صداي جيغ هم‌كلاسي‌ها، در گوشم زبانه‌ كشيد و خودم را در آغوش معلم يافتم. صداي انفجار، هر لحظه بيشتر مي‌شد و ديوارهاي كلاس، به خود مي‌لرزيدند.

خواهرم، كه در دبيرستان مجاور مدرسه ما بود، به سرعت به سراغ من آمد و با هم به مدرسه آنها رفتيم. مدير مدرسه در حياط مي‌دويد و فرياد مي‌زد: "هواپيماها؛ رگبار؛ بريد كنار ديوار..."

من و دو خواهر ديگرم، دست هم را محكم گرفته بوديم و در آن لحظه تنها به بابا و مامان فكر مي‌كردم؛ الان كجا هستند؟ چه بلايي سر خانه‌مان آمده؟! مي‌گويند راه‌آهن را زده‌اند! پدر آنجا كار مي‌كند....نگراني، امان‌مان را بريده بود. از مدرسه بيرون رفتيم و به سمت ميدان راه‌آهن دويديم. صداي پي در پي انفجار، رگبار و شيون مردم، ميان نفس‌هاي بريده‌بريده، نگراني‌ام را بيشتر مي‌كرد.

ميدان راه‌آهن اصلا شبيه امروز صبح نبود. گوشه‌گوشه‌ ميدان، پر از خون و جنازه بود. نگاهي به آسمان انداختم. پرنده‌هاي آهني غول پيكر، با صدايي گوش‌خراش، به سرعت حركت مي‌كردند. ناگهاني سربازي به سمت ما دويد و دستم را گرفت و با خود كشيد. فرياد زد: "بخوابيد رو زمين...راكت!" و باز هم صداي مهيب انفجار؛ و صداي سوتي ممتد در گوش‌هايم...

چيزي حدود نيم ساعت روي زمين خوابيده بودم. حالا سر و صدا كمتر شده بود. تكاني به خودم دادم و سعي كردم از جايم بلند شوم كه همان سرباز، دستش را روي چشم‌هايم گذاشت. دستش را گذاشته بود كه چيزي نبينم، ولي با صداي ناله‌ مردم چه كنم؟ ميان آن همه صدا، يكي‌شان را ‌شناختم؛ صداي خواهرم بود كه ناله مي‌كرد و يا حسين مي‌گفت. سرباز، بلند بلند گريه مي‌كرد و ديگر نمي‌توانستم نبينم. نگران خواهرانم بودم. دست سرباز را كنار زدم و چيزي كه ديدم، اصلا شبيه انديمشك، شهر من، نبود! همه آن سربازها كه صبح تازه از راه رسيده بودند و مهمان شهر من بودند، روي پله‌هاي ايستگاه راه‌آهن و دور ميدان، غرق خون بودند. خيره به دور و برم نگاه مي‌كردم كه ناگهان، سربازي كه سرش از تن جدا شده بود، به سمت ما دويد. پنجه دستش، روي كمر خواهرم افتاد و چادرش غرق خون شد. نگاهي به مانتو مدرسه‌ام انداختم كه حالا ديگر طوسي نبود؛ قرمز شده بود از خون آن سرباز. به خود مي‌لرزيدم...

نگاهي به خواهرم انداختم؛ زير لب گفتم ما مي‌ميريم. كيفم را كه حالا سنگيني‌اش را بيشتر احساس مي‌كردم، به كنار انداختم و با خودم فكر مي‌كردم كه ديگر كيفم را مي‌خواهم براي چه؟ خواهرم كه انگار مي‌دانست به چه فكر مي‌كنم، آرام گفت: كيف را با خودت بياور. شايد زنده مانديم." اميدوارم شدم و كيفم را برداشتم و به سمت خانه دويدم.

صداي انفجار همچنان ادامه داشت و در راه تصوير سربازهاي افتاده بر زمين در ميدان راه‌آهن، مدام از جلوي چشمانم رژه مي‌رفت. نفس‌زنان مي‌دويديم كه صداي جيغ خواهرم، بلند شد. آرام به پشت سرم نگاه كردم و او را ديدم كه پيكر بي‌جان دوستش (شهيد اكرم غفاري) را در آغوش كشيده و گريه مي‌كند. به سختي او را از دوست صميمي‌اش جدا كرديم و به سمت بازار روز، كه مي‌گفتند امن‌تر است، رفتيم؛ ولي آنجا هم كم از ميدان راه‌آهن نداشت و دود انفجارها، همه جا را سياه كرده بود. جواني كه پاي راستش قطع شده بود، ناله مي‌كرد و صداي آژير ممتد آمبولانس‌ها، در شهر مي‌پيچيد. هيچ‌وقت اين صدا را دوست نداشتم، ولي آن روز تنها همين صداي آژير آمبولانس بود كه انسان را اميدوار مي‌كرد؛ اميدوار به  اينكه هنوز كسي در شهر زنده است و كسي هست كه به كمك ما بيايد.

انفجارها ادامه داشت و ترس و نگراني ما هر لحظه بيشتر مي‌شد. سه دختر جوان، با لباس‌هاي مدرسه كه حالا غرق خون شده بود، در شهري كه حالا ديگر شبيه انديمشك نبود، ميان كوچه‌هاي خلوت و آوارهاي مانده از خانه‌ها! چه مي‌كرديم؟ شهر زيباي من چرا اينگونه بود؟

نمي‌دانستم از صداي انفجارها بترسم و به طرف مقابل فرار كنم، يا بمانم و به سمت خانه بروم؟ راستي برادرانم، مهدي و شهرام، آن‌ها كجا هستند؟ چرا مسير مدرسه تا خانه انقدر طولاني شده بود؟

تصميم گرفتيم به سمت خانه بدويم. هرچه باشد، آغوش پدر و مادر، امن‌ترين مكان براي ما بود. بالاخره به خانه رسيديم. نزديك خانه كه شديم، صداي پدر را شنيدم؛ چندين نفر هم در خانه‌ ما پناه گرفته بودند. بعضي‌ها زخمي بودند و ناله مي‌كردند و بعضي‌ها هم از ترس، به كنجي پناه برده بودند و پدر دعاي توسل مي‌خواند. با همان صداي آرام هميشگي‌اش؛ آرام شدم. ديگر صداي انفجارها را نمي‌شنيدم و هر چه بود، طنين گرم صداي پدرم بود. نفس آرامي كشيدم و وارد خانه شدم. سربازي در گوشه خانه روي زمين افتاده بود و موج انفجار او را گرفته بود؛ همان سرباز ايستگاه راه‌آهن بود!

حالا اين روزها، وقتي به 4 آذر 1365 مي‌انديشم، روزي كه بيشتر خانواده‌هاي انديمشكي شهيد دادند و عزيزان‌شان پر پر شد، ما به شكل معجزه‌آسايي، زنده مانديم. مانديم كه بگوييم و بنويسيم درباره آنچه بر انديشك گذشت و حالا پس از سال‌ها، تقویم به یاد خواهد آورد که چه بر سر اين شهر آمد. ماندیم که مشق بنویسیم، مشق جان‌ها و دل‌هایی که به نام‌شان نشان پیدا کرده‌ایم و امیدوار باشیم که مشق‌های‌مان به شفاعت نام شهیدان‌مان خط نخورد...

چهارم آذرماه، انديمشك يك ساعت و 45 دقيقه توسط 54 هواپيماي عراقي بمباران شد و 200 شهيد و 700 مجروح، يادگار آن روز است. بمباراني که در نوع خود به گفته کارشناسان طولاني‌ترين بمباران شهري پس از جنگ جهاني دوم بود و حالا مانده‌ايم كه چگونه از آن روز براي نسل امروز و فردا بگوييم كه متهم نشويم به قصه‌گويي!


comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
comment
comment
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۴ - ۱۳۹۵/۰۹/۰۳
comment
0
0
comment [۲۲:۲۹،‏ ۲۰۱۶/۱۱/۲۲] ‪+98 916 634 7757‬: وضعیت بحرانی تالاب های استان خوزستان:
استان خوزستان با دارا بودن تالاب های بزرگ و متعدد همچون هورالعظیم ؛ شادگان ؛ بامدژ و میانگران یکی از مهم ترین نقاط زمستان گذرانی پرندگان مهاجر به شمار می اید. این تالاب ها هر ساله میزبان تعداد بسیاری زیادی از پرندگان مهاجر می باشند متاسفانه این زیستگاه های ابی در وضعیت بسیار بحرانی قرار دارند و اگر چاره ی اندیشیده نشود به زودی تمامی این زیستگاه های مهم تالابی به طور کل نابود خواهند شد
عوامل نابودی تالاب هورالعظیم:
این تالاب ( هورالعظیم ) به دلیل تامین نشدن حق ابه مورد نیاز خود با کم ابی شدید رو به رو است و تخلفات وسیع شرکت ملی نفت ایران در این منطقه منجر به تخریب گسترده زیست بوم تالاب گردیده . بیش از نیمی از بخش ایرانی این تالاب از بین رفته است و مابقی بخش های ان دارای عمق اب بسیار کم و همچنین پر شده با پس اب های کشاورزی الوده به انواع سموم و کود های شیمیایی می باشد.
تالاب هورالعظیم یکی از مهم ترین مناطق زمستان گذرانی تعداد بی شماری از پرندگان مهاجر به حساب می اید که به دلیل خشک شدن بخش اعظم ان و نبود امنیت در باقی مانده این تالاب ؛ پرندگانی که باید در این تالاب زمستان گذرانی کنند به ناچار در ابگیر های مصنوعی که توسط افراد سودجو جهت صید پرندگان احداث شده اند فرود می ایند و سرنوشت تمامی این پرندگان مرگ است.
لازم به ذکر است که بخش های خشک شده ی بزرگ تالاب هورالعظیم یکی از مهم ترین کانون های ریزگرد می باشد
تالاب شادگان:
تالاب شادگان با وسعتی معادل 328936 هکتار بزرگترین تالاب داخلی کشور محسوب می شود.این تالاب در شمال خلیج فارس قرار گرفته و دارای تنوع بی نظیری از پرندگان مهاجر و بومی می باشد.از جمله پرندگان مهم و در خطر انقراض این تالاب می توان به گیلانشاه خالدار ؛ اردک مرمری؛ اردک سرسفید ؛ عروس غاز ؛ پلیکان پا خاکستری و عقاب تالابی خالدار اشاره نمود
رودخانه جراحی به عنوان اصلی ترین منبع تغذیه تالاب شادگان به شمار می اید که به دلیل احداث سد در بالا دست این رودخانه دبی اب این رودخانه کاهش شدیدی داشته و به هیچ عنوان نمی توان اب مورد نیاز تالاب شادگان را تامین کند و در بخش هایی از سال اب ورودی این رودخانه به تالاب شادگان به صفر می رسد .در حال حاظر بخش عمده ی از اب مورد نیاز تالاب شادگان را پس اب های شور مزارع نیشکر تامین می کند این پس اب ها علاوه بر شور کردن اب تالاب و تغییر در اکوسیتم منطقه حاوی میزان بسیار زیادی از سموم و کود های شیمیایی هستند که بر روی جانداران این تالاب تاثیر می گذارد.
تالاب ( شادگان ) از معدود مناطق باقی مانده در کشور است که گونه ی حمایت شده ی فلامینگو در ان زاد اوری دارد همچنین یکی از بزرگترین مکان های زاد اوری اردک مرمری در سطح جهان محسوب می شود.این تالاب بین المللی با دارا بودن ارزش های بی نظیر زیستی فاقد حتی یک پاسگاه محیط بانی می باشد که به همین علت فاقد امنیت لازم جهت زمستان گذرانی پرندگان مهاجر می باشد .صیادان به طور مستمر در تمامی نقاط تالاب حضور دارند و بدون کوچکترین نگرانی به صید پرندگان مهاجر مشغول هستند .متاسفانه صید مرغابی سانان به وسیله تور های هوایی در تالاب شادگان کاربرد زیادی دارد.
اگر بخواهیم تالاب شادگان را با تالابی دیگر در کشور مقایسه کنیم می توان از تالاب بین المللی میانکاله در استان مازندران یاد کرد که هم اکنون 6 پاسگاه محیط بانی در مساحت 68000 هکتاری خود دارد با توجه به موضوع یاد شده می توان به عمق فاجعه در زیستگاه های تالابی استان خوزستان پی برد.
تالاب بامدژ:
تالاب بامدژ با وسعتی معادل 4 هزار هکتار در 40 کیلومتری شمال غربی اهواز واقع شده است این تالاب یکی از مهم ترین مکان های زمستان گذرانی پرندگان مهاجر در استان خوزستان به شمار می اید
این تالاب ( بامدژ) همانند دو تالاب بزرگ هورالعظیم و شادگان فاقد پاسگاه محیط بانی فعال در محدوده تالاب می باشد که این امر یکی از مهم ترین دلایل عدم وجود امنیت در زیستگاه های تالابی استان خوزستان به حساب می اید.

عوامل تهدید کننده تالاب بامدژ:
تالاب بامدژ با مشکلات بسیاری رو به رو است در سال های اخیر به دلیل ندادن حق ابه تالاب بخش های بزرگی از ان به صورت کامل خشک و اراضی ان توسط سودجویان به تصرف در امدند از مهم ترین عوامل نابودی تالاب بامدژ می توان به موارد زیر اشاره نمود.
ندادن حق ابه طبیعی تالاب ؛ تصرف اراضی تالابی و تبدیل ان به زمین های کشاورزی و حوضچه های پرورش ماهی ؛ نسل کشی پرندگان مهاجر توسط دانه های مسموم و دام های بزرگ زمینی ؛ نبود نظارت از طرف سازمان های مربوطه
[۲۲:۳۷،‏ ۲۰۱۶/۱۱/۲۲] ‪+98 916 634 7757‬: فعال اجتماعی صالح البوغبیش
comment
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۰۵ - ۱۳۹۵/۰۹/۰۴
comment
0
0
comment عالي
درود بر شجاعت و خاطرات كودكانه ان دوران سركارخانم شفيعي
درود بر شهيدان هشت سال دفاع مقدس بخصوص شهداي ٤ آذر انديمشك
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار