تمام زندگیاش این اتاق کاهگلی و همین چند تکه ظرف سوخته و خاکگرفته است که مدتهاست رنگ غذای گرم را به خودشان ندیدهاند. آخر، خیلی وقت است که عذرا و بچههایش با چند تکه نان خالی صبح را شب میکنند.
تابهحال نام روستای «کخا» به گوشت خورده است؟ از یک روستای کوچک در «هیرمند» میگویم که در مهمترین گذرگاه مرزی ایران یعنی مرز سیستان و بلوچستان و افغانستان بنا شده. از روستایی میگویم که حالا خیلی خوب با فقر و نداری عجین شده و اگر اندک یارانه دولت نبود، مردمش نان خالی شب هم نداشتند. قبلترها 50 خانواده در «کخا» روزگار میگذرانند و حالا خیلیها کوچ کردهاند و فقط مانده 15 خانواده که توانایی کوچکردن هم ندارند.
عذرا چشم به راه روی زمین نشسته است
«عذرا» یکی از اهالی «کخا»ست که خانهاش به مرز چسبیده است. شوهرش به دلیل قاچاق به زندان افتاده و او باید به تنهایی از پدر پیر و دو فرزندش پرستاری کند. او در یک اتاق کاهگلی خیلی کوچک زندگی میکند و یک کلمن آب قدیمی، چند قابلمه و بشقاب و یک کپسول گاز که کارآیی چندانی هم برای او ندارد به اضافه لباس تنش، تمام دارایی عذرا برای زندگی است.
عذرا و بچههایش مدتهاست غذای گرمی برای خوردن ندارند و نان خالی، شده قوت غالبشان برای زنده بودن در این روزها.
عذرا برای تامین آب باید به خانه یکی از اهالی برود
خانه عذرا آب ندارد و او مجبور است برای تامین آب خانهاش به بخش دیگری از روستا برود و از یکی از اهالی که خانهاش پمپ آب دارد، آب بگیرد؛ هر چند که خانه او هم فقط روزی دو ساعت آب دارد.
او هنوز نتوانسته مثل سایر اهالی از «کخا» کوچ کند و خیلی وقت است که تنهاست با همین نگاه مات و یخزده و با همین صورت سوخته...