هر ساله دانشگاههای کشور در روز 16 آذر شاهد برپایی مراسمی برای یادبود روز دانشجوست. از سال 32 با شهادت سه دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود که این روز به نام دانشجویان ثبت شد. بارها گفته شده است که سه دانشجو که به سه آذر اهورایی ملقب شده اند، به خاطر ورود ریچارد نیکسون معاون رییسجمهور آمریکا به ایران بوده است. اما آنگونه که منابع تاریخی روایت میکنند نیکسون دو روز بعد یعنی 18 آذر 32 به ایران آمد. پاییز آن سال اولین سال تحصیلی پس از کودتا بود. پاییزی که پیرمرد را به محکمه کشاند.
- منشی دادگاه: نام؟
- متهم: محمد مصدق
- شغل: نخستوزیر قانونی
- منشی: مذهب؟
- متهم: [اشاره به دادستان] از آن آقا بپرسید
- منشی: پیشینه کیفری؟
- متهم: تا امروز که نداشتم.
پس از گذشت سه ماه از کودتا، دادگاه نظامی تشکیل میشود. متهم پیرمردی است که نهضت ملی شدن نفت را رهبری کرده است. میگویند اتهامش «تلاش برای برهم زدن اساس سلطنت» و «کودتا علیه قانون اساسی» است. سه روز قبل از آن چهارشنبه لعنتی، برای اولین بار سرلشگر نصیری رئیس گارد سلطنتی فرمان عزل مصدق را میآورد. شاه به شمال سفر کرده است و نصیری نیمه شبی با تانک و زرهپوش نزد پیرمرد میرود. پیرمرد که راز این عزل نیمه شبی را فهمیده بود، دستور بازداشت نصیری را صادر کرد. تا سه روز بعد در خیابانها هنوز زندهباد مصدق شنیده میشد. اما چهارشنبه همه چیز تغییر کرد. خیابانها خلوت شدند و اوباش و کودتاچیان به راحتی به خانه مصدق رسیدند.
مصدق که روز کودتا از دست اوباش گریخته بود، روز بعد خود را به شهربانی معرفی کرد. پیرمرد حقوقدان رفته بود و حالا دولت نظامی بر سر کار آمده بود. آن روزها آغاز خفقان شد، اما نیروهای ملی فهمیده بودند که این سکوت نباید بر آنها چیره شود. «نهضت مقاومت ملی» از همان زمان آغاز شد تا اندیشه ملیگرایانه گسترش پیدا کند.
قرار بود یک ماه بعد سال تحصیلی با انزوای مصدقیها آغاز شود. انگار اول پاییز دفتر و کتاب سرمازده است. اما مصدقیها دانشگاه را زنده نگه داشتند. دادگاه نظامی محاکمه مصدق را آغاز کرد و دانشجویان نتوانستند ساکت بمانند. آنها سال گذشته هم مصدق را تنها نگذاشته بودند. وقتی پهلوی دوم وزارت جنگ را به مصدق نداد و قوامالسلطنه بر سر کار آمد، آنها بین جان جوان خود و حکومت پیرمرد دومی را انتخاب کردند. میگفتند:
«ازجان خود گذشتیم،
با خون خود نوشتیم،
یا مرگ یا مصدق،
یا مرگ یا مصدق.»
دادگاه مصدق جنب و جوشی را در بین دانشجویان ساخت. جنب و جوشی برای شکستن فضای زندهباد شاه. دانشجویان حالا مرگ بر شاه سر میدادند.
واکنش خونین دانشگاه به کودتا
۱۴ آذر «دنیس رایت» کاردار جدید سفارت انگلیس به ایران آمد. دانشجویان حقوق، علوم سیاسی، دندانپزشکی، فنی، پزشکی و داروسازی به تظاهرات پرداختند. روز بعد تظاهرات دانشجویان به خارج از دانشگاه هم کشیده شد. تعدادی از دانشجویان در زد و خورد با ماموران مجروح، دستگیر و زندانی شدند. یک روز بعد رنگ رخساره دانشگاه از سر درون کودتاچیان خبر میداد. نظامیها در دانشگاه مستقر شده بودند. دانشجویان آن روز سعی کردند بهانهای به دست نیروهای نظامی ندهند. روسای دانشگاه با نظامیها وارد مذاکره شدند تا آنها را از دانشگاه خارج کنند، اما موفق نشدند. و سربازان به دانشکدهها حمله کردند. دیوار تعدادی از کلاسها از گلوگهها زخمی شد، تعدادی از دانشجویان مجروح، بعضی از آنها دستگیر شدند و سه دانشجو به نامهای مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا به شهادت رسیدند. سه نفری که بعدها به سه آذر اهورایی معروف شدند.
می گویند آن روز نیکسون معاون رئیسجمهور آمریکا به تهران آمده بود. دکتر علی شریعتی، در یادداشتی که به مناسبت بزرگداشت 16 آذر نوشته، سه دانشجوی سال 32 را قربانی پیش پای نیکسون دانسته است. شریعتی مینویسد: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم، همانجایی که بیست و دو سال پیش،«آذر»مان، در آتش بیداد سوخت، او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند ! این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفتهاند، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافتهاند، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را میآید، بیاموزند، هرکه را میرود، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند، همیشه خواهند ماند، آنها «شهید»ند. این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، تا در این سموم که میوزد، نفسرَند! اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
روایت یک شاهد عینی از16 آذر32
اما عدهای نظر دیگری دارند. روایت برخی از منابع این است که نیسکون روز 18 آذر یعنی 2 روز پس از شهادت دانشجویان به ایران آمد. داود هرمیداس باوند، از اعضای جبهه ملی که در روز واقعه، دانشجوی دانشگاه تهران بوده در گفتوگو با همدلی 16 آذر 32 را این چنین روایت میکند:
«مسئله ورود نیکسون به ایران جدا از مسئله 16 آذر بود. نیکسون بعد از 16 آذر به ایران آمد. آن روز سربازها در دانشگاه مستقر شده بودند. بعد از 28مرداد دانشجویان در حالت اعتراضی بودند.
دانشجویان آن دوران نقش افراد آگاه جامعه در امور سیاسی و اجتماعی را ایفا میکردند. مخصوصا بعد از شهریور 20 بعد از اشغال ایران دانشگاه پیشاهنگ رویدادها شده بود که این پیشاهنگی را میتوان در انتخابات چهاردهم و پانزدهم در رای مردم تهران و همچنین در تشکیل جبهه ملی ملاحظه کرد. دانشجویان در روز 16 آذر آرام بودند، اما دانشگاه با استقرار سربازان به حالت نظامی و امنیتی در آمده بود. کلاسهای ما در طبقه دوم همان ساختمان دانشجویان فنی برگزار میشد. کلاسهای آنها در طبقه اول بود و کلاسهای ما طبقه دوم. سربازها بیرون ساختمان مستقر بودند. ماجرا از آنجا شروع شد که دانشجویان فنی از پشت شیشه نسبت به سربازها واکنش انتقادآمیز نشان دادند. سربازهای اجباری هم که بیشترشان روستایی بودند عصبانی شدند و به داخل ساختمان آمدند اما به طبقه دوم نیامدند. با ورود سربازها به دانشکده دانشجویان پا به فرار گذاشتند. سربازان آنها را تعقیب میکردند و سعی میکردند آنها را بیرون بکشانند. دانشجویان هم تظاهرات کردند که منجر به تیراندازی سربازها شد. در این تیراندازی مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگنیا کشته شدند. ما موقع تیراندازی سر کلاس بودیم، اما صدای تیراندازی را میشنیدیم. بعد هم که سربازها از دانشکده بیرون رفتند ما فهمیدیم که سه تن از دانشجویان کشته شدند.
از آن روز 16 آذر به عنوان رویدادی الهامبخش برای دانشجویان به عنوان قشر آگاه بود تا آگاه و بیدار باشند. یادبود 16 آذر این معنا را تکرار میکند که دانشجویان پویا باشند. در عین حال این روز پیامی برای نظامهای استبدادی است که فضای دانشگاهها را امنیتی میکنند.