امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
رانندهای که ما را برد مارون از قلعهای در ده جایزان گفت که فاصله زیادی نداشت و بردمان آنجا؛ قلعهای 150 ساله که حالا یک طویله بزرگ بود پر از بز. کسی که آنجا بود میگفت قلعه مال محمدعلیخان خلیلی بوده که نوادگانش هنوز هستند و گاهگاهی سر میزنند به اینجا و معلوم نیست سر میزنند به کجا!
به گزارش شوشان به نقل از مهر، مهدی قزلی هفتمین سفرش را هم در ادامه «جای پای جلال» تجربه کرد و این بار پس از یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و اورازان (زادگاه جلال) به خوزستانی رفت که خودش هم قبل از این سفر، تجربه زیستن در آنجا را نیز داشت.
این نویسنده، سفرنامه هفتم خودش را در 13 قسمت آماده کرده که تاکنون 4 بخش از آن در صفحه فرهنگ و ادب مهر منتشر شده است. قزلی در این بخش از سفرنامه به زمینهایی سر میزند که اصفهانیها اجارهاش کردهاند و در آن هندوانه عمل میآورند و یک راست صادر میکنند به کویت.
اطراف امیدیه زمینهای کشاورزی وسیعی بود که کنارشان راه به راه کسی ایستاده بود و هندوانه و طالبی و خربزه میفروخت. کنار یکی از زمینها ایستادیم. ته دلم خیلی خوشحال شدم که مردم اینجا میتوانند سیفیکاری کنند و البته تعجب کردم: خوزستانیها و کشاورزی!
هندوانهها و خربزهها تقریباً به مفت قیمت داشت و البته حسابی شیرین بود. در همان چند دقیقه معلوممان شد این زمینها را اصفهانیها میکارند و بار را میبرند و میفروشند و آنچه میماند و مانده همان «وربار» است که یعنی دیگر صاحب ندارد و یک جور خردهکاسبی است و تفریح برای مردم و کارگرهای همین زمینها که بیایند وربار را بردارند و ببرند برای فروش یا استفاده خودشان و این وربار آن قدر هست که بعضی با وانت از خرمشهر آمده بودند برای بردنش و ببین بار چه بوده که اصفهانی جماعت این وربار را میگذارد و میرود!
در ماهشهر و سربندر هم زمینهای وسیعی بود که اصفهانیها اجارهاش میکردند و در آن هندوانه عمل میآوردند و یک راست از سر زمین صادر میکردند کویت. صاحبان زمین اصلاً به این نیت زمین را نمیفروختند و فقط اجاره میدادند تا بعد از اینکه آباد شد خودشان این کار پرمنفعت را ادامه دهند و دریغ از هر ادامهای!
راستی یک سئوال ساده و جالب برایم پیش آمد و آن اینکه چرا شرکت نفت برای پر کردن یخچالهای مهمانسراها و محلهای کاری خودش از همین بارها و وربارهای محلی استفاده نمیکند تا بلکه پول نفت هرچند به اندازه چند بشکه، بیشتر در منطقه بماند و به جایش سیب لبنان و پرتقال مصری میخرد! شرکتی که انگلیسیها درست کنند سخت میشود ایرانی و اسلامیاش کرد!
گفتم انگلیس، یک ابهام مهم همیشه برایم مطرح بود و آن اینکه انگلیسیها چطور آمدند یک راست آغاجری و مسجدسلیمان و آبادان برای پیدا کردن نفت در ایران و جوابش این است که این کار مبتنی بر مطالعات غیرعلمی بوده و البته بیشتر تاریخی. مطالعه سفرنامهها و یادداشتها و سرگذشتنامههایی که در آنها به آتشسوزیهای طبیعی و خود به خودی اشاره شده آنها را راهنمایی کرده سمت سرزمینهایی که احتمالا روی منابع نفت و گاز بودند. گزارش جوشیدن ماده سیاه و لزجی از زمین در مسجدسلیمان هم از این دست بود که باعث شاغل شدن عدهای شده بود به اسم قیرفروشها. هنوز در آن مناطق نام خانوادگی قیرفروش پیدا میشود. حتی سادات آنها به سادات قیری معروف هستند و کارشان فروختن همان ماده سیاه و لزج به عنوان سوخت چراغهای خانگی بوده است. دانستن این موضوع نشان میدهد اهمیت کار ما را که داریم تکنگاری میکنیم برای آیندگان و آیا از این نوشتهها چیزی یافته خواهد شد برای دنیا و آخرت مردم دیگر؟
بعد از غذا و نماز خواستیم که برویم و رودخانه مارون را ببینیم. مارون هم مثل بقیه رودخانههای خوزستان از زاگرس راه میافتد و میریزد در خلیج فارس. رودخانهای پر آب و زیبا که درست مثل مار پیچ میخورد و در درهای وسیع و سبز پایین میرود. سدها و بندها و برداشتهایی که از آن شده کمی کم آبش کرده، ولی از ابهت نینداخته. وقتی در پایگاه هوایی بهبهان زندگی میکردیم، هروقت میخواستیم برویم شهر، باید مسیری حدود نیم ساعته را با مینیبوس طی میکردیم و در راه باید از روی پلی فلزی و طولانی میگذشتیم که روی همین رودخانه بود. در عالم کودکی یکی از آرزوهایم شنا کردن در آن رودخانه بود. رودخانهای که بالادستش را در دوران زندگی در بهبهان و گشتوگذارهایی که همراه پدرم در ماموریتهایش میرفتم بارها دیده بودم و ماهیهایش را و خرچنگهایش را.
رانندهای که ما را برد مارون از قلعهای در ده جایزان گفت که فاصله زیادی نداشت و بردمان آنجا. قلعهای 150 ساله که حالا یک طویله بزرگ بود پر از بز. کسی که آنجا بود میگفت قلعه مال محمدعلیخان خلیلی بوده که نوادگانش هنوز هستند و گاهگاهی سر میزنند به اینجا و معلوم نیست سر میزنند به کجا!
شاهنشین عمارت به خاطر سایهاش پر از بز بود و عیان که پشکل بزها حدود یک متر فاصله سقف و کف را کم کرده بود. رفیق عکاسمان (همین جا باید از زحمتهایی که در عکس گرفتن در این سفرها کشیده تشکر کنم) که معماری میخواند اعصابش به هم ریخته بود و مدام بد و بیراه نثار میکرد به بزهای حیوانی و انسانی که عامل از بین رفتن عمارت بودند. مردی که آنجا بود و به کار بزها رسیدگی میکرد از شیوه زندگی قدیم و خان و خانبازیها گفت و دعواها و جنگها بین خانها و لزوم وجود چنین قلعه مستحکمی در زمانه 150 سال پیش. وسط قلعه درخت اوکالیپتوس بزرگی بود که شاخههایش لخت و عور مانده بود و دلیلش هم این بود که بزها پوست دورتا دور درخت را خورده بودند و آوندی نمانده بود روی تنه که به شاخ و برگ درخت با آن عظمت آب و غذای ریشه را برساند. وضع قلعه آنقدر خراب شده بود که مسئول بزها هم دیگر آنجا زندگی نمیکرد و خانهاش را برده بود داخل روستا.
کرمان هم تا حدود زیادی همین طور بود خانههای خان و ارباب از خانههای مردم جدا بود و این برعکس چیزی است که در مرکز ایران در سمنان و کاشان و اصفهان دیده میشود. حتی مقر پادشاهان در بازار و میدان و کنار مسجد بوده (مثل میدان نقش جهان اصفهان) و اگر به من باشد میگویم باید نقش انگلیسیها و اروپاییها را در این شیوه زندگی بررسی کرد.
در راه برگشت از جایزان به امیدیه، به یاد همان آرزوهای کودکی در مارون تنی به آب زدیم که کمی بوی گوگرد میداد و در راه برگشت از امیدیه به اهواز هم به تماشای آبتنی جوانها و نوجوانهای بومی در رامشیر نشستیم که سرگرمی و تفریح عصرگاهشان بود و به زور جلوی خودم را گرفتم که داخل آب نشوم. بعد تا اهواز لولههای افقی نفت بود و فلرهای عمودی.
این بار رئیس شرکت مناطق نفتخیز جنوب را ملاقات کردیم و به هوای تحریمهای علیه ایران، گپ زدیم راجع به توان تامین قطعات داخلی و شیوه برخورد آنها در حمایت از تولیدکنندگان قطعات، رئیس حواسش هیچ به ما نبود. معلوم بود رفتنی است.
هوای ظهر اهواز کمی گرفته بود. نگهبان مهمانسرای اهواز میگفت گرد و غبار دارد میآید. بلای جدیدی که این بار از کشورهای همسایه بر میخیزد و روی خوزستان خیمه میزند. مثل تهران که این هم شهر دود بود و ریزگردها.
ادامه دارد....