فضلالله یاری
در روزهای پس از درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی، در کنار همه حوادث خوب وقابل تقدیری که در جامعه ایرانی رخ داد، یک اتفاق «بد» نیز افتاده که از رهگذر آن یک نکته منفی را از زیر پوست جامعه ایرانی بیرون کشیده و رو به جهانیان گرفته که میتواند مصادق بارز«سیاهنمایی» علیه ملت ایران باشد.
این اقدام اتفاقا از سوی کسانی صورت گرفته است که در سالهای اخیر کوچکترین انتقاد از وضعیت کشور را به سیاهنمایی علیه نظام گره میزند واز آن بندی میساختند برای بستن دستها و دهانها و محدود کردن فرصتها. همانها که یکی از ویژگیهای مشترکشان در چندسال اخیر مخاللفت با هاشمی بوده است.
اما این اقدام کدام است؟ همین که همه مخالفان رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام، از فضای عاطفی چند روز اخیر پس از درگذشت ایشان و اقبال بیسابقه مردم به مراسم تشییع پیکرش استفاده کردند و بر این نکته پای فشردند که «ایرانیان مرده پرستند.»
این گروه در روزهای اخیر به طرز تهوعآوری تغییر موضع داده و همه اتهامات و هتک حرمتها به پیرمرد رفسنجانی را موقتا به کناری نهادند و اشک تمساحی ریختند که هرکس از از سابقه مواضعشان بیخبر باشد، میپندارد، از حواریون خاص آیتالله در سالهای تنگی و عسرت او بوده اند.
در بیان انگیزه این گروه، برخی عذاب وجدان حاصل از توهینهای گذشتهشان را مطرح کرده اند ،گروهی آن را همنوایی تاکتیکی با موج بیسابقه قدردانی ملت از هاشمی خوانده اند، برخی فرصت طلبی حاصل از همراهی با نظام سیاسی می خوانند و کسانی دیگر نیز آن را به سنتی پسندیده نسبت میدهند که در فرهنگ ایرانی حرمت متوفی در گفتار و کردار را توصیه میکند.
انگیزه آنها هرکدام از این موارد که باشد، نتیجه یکسانی دارد و آن درشتنمایی و اصرار بر درستی ضربالمثلی است که بخشی از خلقیات ناپسند ایرانیان را برای جهانیان روایت میکند. اما آنچه که در روزهای گذشته دیده شد، این است که گویی این گروه ضربالمثل مذکور را به مثابه مجوزی دیدهاند که به پشتوانه آن میتوان «دورویی» و «فرصتطلبی» را بیش از گذشته در جامعه ترویج کنند.
هیچ کس از مخالفان سینهچاک هاشمی انتظار ندارد که به فاصله یک ساعت – از بیماری ناگهانی تا درگذشت ایشان – لباس مخالفت از تن به در کنند و جامه رفاقت و دلسوزی بپوشند. طبق موازین اخلاق و شرع البته باید پذیرفت که متوفی را تکریم کرد، اما آنان که تنها «مرگ هاشی» را انگیزه این تغییر رفتار خود قرار داده اند، چندان تغییری در رفتارهای کلی خود ایجاد نکردهاند و هنوز به صراحت همان شیوه پیشین را درباره مخالفان فکری خود – که هنوز در قید حیاتاند - تکرار میکنند و اگر جان در تن خاکی هاشمی نیز میدیدند همان میکردند که قبلا کرده بودند.
از همینرو به نظر می رسد که اگر بتوان کسی از مخالفان هاشمی را پیدا کرد که پس از مرگ وی نیز مخالفت خود را اعلام کرده باشد، مقامی بالاتر از گروه فوقالذکر دارد.
این شیوه اگرچه ممکن است برخی را از عذاب وجدان برهاند و بهزعم برخی، جامعه را برای مدتی از التهاب دور کند ، اما بدون تردید به ترویج، تجویز و تحکیم صفتی ناپسند در میان ایرانیان میانجامد و آن را به خصیصهای پسندیده نیز تبدیل میکند. از این رو میتوان آن را به رد پای گلآلود اهالی سیاست بر صفحه فرهنگ مردم ایران تعبیر کرد.