رضا کدخدازاده- غدد اشکیمان دیگر دارند شرطی می شوند. هنوز قِصه غُصه قبلیمان تمام نشده، غُصهای دیگر سر میرسد که به وسعت یک ملت جان سوزی کند! و چه واژه آشنایی شده این واژه تلخ و جان سوز «تسلیت»!
انگار قصد ندارد دست از سرمان بردارد. ای کاش هر چه زودتر این واژه شروع کند به غریبی کردن با ما... با ایران... با ایرانیان... با معدن چیان... با خانوادههای معدن چیان... با ...
شاعران ایران در اشعار ناب و عرفانی خود همواره با محبوب نجوا و درد دل و بیپروا و بیآلایش از معشوق خود گله کردهاند. و در آخر البته به خود و خدای خود یادآوری کردهاند که باید تنها و تنها شاکر بود.
به قول ناصر خسرو:
مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهان داور قهار
حافظ میگوید:
که را گویم که با این درد جانسوز
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
انگار حافظ در اینجا زبان حال ما شده و میپرسد: چرا هر چی سنگِ مال پای لَنگه؟! آخر سالها خاک و دود و گردِ زغال خوردن بسشان نبود؟!
در رنجور بودنِ معدنچیان همین بس که هر کس حتی وقتی میخواهد از کارش بنالد و سختی کارش را بزرگنمایی کند، جرات نمیکند بگوید کارم سختترین کارِ دنیاست و میگوید کارم بعد از کارِ معدن، سختترین کار دنیاست!
هنگامی که ما خبر انفجار «معدن زغالسنگ یورت آزادشهر» استان گلستان و محبوس شدن چند ده هموطن معدنچیمان در اعماق ثروتمند اما بیرحم زمین را شنیدیم، دلهایمان لرزید. دلهای خانوادههای معدن چیان چهطور؟! به گمانم نه! چون دلهای آنها سالهاست که میلرزد!
سالهاست با پوشیدن لباس کار معدنچیان، قلبهای خانوادههای آنها تندتر از دوندههای دوی صد متر میتپد!
واقعاً لحظهای نمیشود خود را جای این شریفترین کارگران کشور قرار داد. چه قبل از محبوس شدن در اعماق تیره و تار زمین، و چه بعد از پَر کشیدنشان از اعماق تاریک معدن.
آری! آنها رفتند. خانوادههایشان در ماتم و ما نیز. اما هنوز معدن چیانی هستند که در این سرزمین با کمترین دستمزد و متاسفانه با عدم رعایت نکات ایمنی دل به اعماق زمین میزنند تا با دستانی سیاه و خاکی، لقمهنانی پاک و حلال برای خود و خانواده خود دربیاورند. آنها را دریابیم!...