مولاي ما خميني كبير،ساده زيستي را با ابهت، قدرت را با رحمت، محبت را با صلابت، سياست را با ديانت، اخلاص را با فراست، مديريت را با درايت، پرخاش را با متانت، فرياد را با نجابت و رهبري را با خضوع، توأمان داشت.
دكتر عليرضا مخبر دزفولي
آمده بود با عبايي پر از مرحمت كبريا، و دلي به عمق و وسعت دريا و دستاني پر معجزه و توانا... آمده بود تا ناقصان ظلمت خاك را به افلاك راه نماياند، تا فرش را به عرش پيوند زند، تا از ناسوت،راهي به سوي ملكوت خدا بگشايد، تا خفتگان را از گورستان غفلت برخيزاند و تا در تن مردگان روح حيات دمد.
آري او آمده بود تا با بانگي بلند و صدايي رسا بگويد: قرآن تنها كتاب تزيين قبور مردگان نيست!
قرآن تنها كتاب مجالس ترحيم و سوگ نيست. قرآن تنها كتاب مشايعت مسافران نيست. قرآن منشور زندگي است. قرآن رمز حيات طّيبه ي انسانهاست. قرآن كتاب قيام است نه قعود.
قرآن كتاب حركت است نه ركود. قرآن كتاب فرياد است نه سكوت. قرآن كتاب حيات است نه ممات. قرآن كتاب همه ي نسل هاست و همه انسانهايي كه ميخواهند پاك زندگي كنند و مطّهر بميرند.
آمده بود تا بگويد: «تقوي» در كنج عزلت خانقاه نيست، در رهبانيت نيست، در عرصه ي ستيز با شيطان هاي درون و برون است.
«عرفان» لقلقه ي دروغين زبان هوهوكنان نيست. عارف كسي است كه از ميان غبار غليظ توّهم و تحريف، چهره ي حقيقت را بشناسد و به ديگران نيز بشناساند و حق را اقامه كند، با همه ي توان و حتي به بهاي جان.
آمده بود تا بگويد: فقاهت تنها شرح طهارت و بيع و زكات نيست. فقه محمدي (ص) قاموس زندگي است، تئوري اداره ي جامعه است از گهواره تا گور.
آمده بود تا فرشته ي اسلام ناب محمدي را از سياهچال خرافه و تحجر و تنگ نظري و از چنگال ديو افسونگر اسلام آمريكايي برهاند و در پيش چشم جهانيان به جلوه در آورد.
آمده بود تا در گوش سنگين كوتهانديشان كج فهم فرياد كند :اسلام دين حكومت و آئين چگونه زيستن است.
اسلام اسلام محمد (ص) است، اسلام علي (ع) است. شب در محراب عبودّيت اشك ريختن و روز در پيكار با خصم، تيغ آختن. بر خاك بندگي سجده تسليم آوردن و در برابر طاغوت، چون كوه ايستادن. در پيشگاه خدا، گرُده خم كردن و در برابر هر آن چه غير خداست، گردن افراختن.
از درون خانهاي محقر دنياي استكبار را تحقير كردن و به مسلمانان عزّت به يغما رفته را بازگرداندن. بر قدرتهاي افسانهاي بي محابا تاختن و در مقابل نامه ي مادر شهيدي يا بسيجي اسيري، پنهان اشك ريختن.
آري مولاي ما خميني كبير،ساده زيستي را با ابهت، قدرت را با رحمت، محبت را با صلابت، سياست را با ديانت، اخلاص را با فراست، مديريت را با درايت، پرخاش را با متانت، فرياد را با نجابت و رهبري را با خضوع، توأمان داشت و چنين بود كه ماندگار قلبها و عصرها و نسلها شد. و براستي حافظه ي تاريخ معاصر هرگز مردي به بزرگي امام را به خاطر دارد؟...
آري پيامآور بهار در برودت بهمن، اكنون در ميان ما نيست. باغبان مهربان بوستان انقلاب در ميان گلها نيست. سردار يگانه ي تاريخ معاصر ديده فروبسته است و ساليان دراز بايد تا عظمت مقام او بر محجوبان خاك مبرهن شود.اما برادر،نور چشم، ياور و عزيز او در ميان ماست. امروز خورشيد تابناك مرجعيت از مشهد رضا و تسليم طلوع كرده است. امروز شمس الشموس ولايت از مشرق خراسان بر دل هاي عاشقان اسلام ناب، تابيدن گرفته است. امروز سرانگشت هدايت اين پور پارساي پيامبر( ص) واسطه ي «لنهدينهم سبلنا» است.
امروز زلال انديشههاي مطهر آن پير روشن رأي اهل خمين از قله ي شخصيت منيع اين سيّد خراساني بر دامنههاي سرسبز انديشههاي مشتاقان خميني جاري است. امروز هم خورشيد تابناك انقلاب گرم و جانفزاست. آري خامنهاي هست تا كسي انقراض سلسله ي خورشيد را باور نكند...
سالروز عروج روح بلند معمار كبير انقلاب به ملكوت اعلي بر عاشقان پيرجماران تسليت باد.