فرزند سید محمد خاتمی میگوید که رئیس دولت اصلاحات در انتخابات مجلس هفتم خیلی تنها شده بود: «به عنوان یک سیاستمدار که رابطه پدر و فرزندی را کنار میگذارد، ممکن است که بگویم رئیسجمهور خیلی بهتر از این میتوانست عمل کند. یا میتوانست جور دیگری برخورد کند یا اینکه نه. ولی میخواهم بگویم متعصبانه برخورد نمیکنم که بگویم وای چقدر پدرم مظلوم بود و تنها مانده بود. شاید حقش بود به عنوان یک فعال سیاسی. یک فعال سیاسی ممکن است اشتباهاتی کند که منزوی شود ولی به عنوان فرزند که حالت عاطفی داشت واقعاً دوره سختی بود.»
سید عمادالدین خاتمی در گفتوگو با هفتهنامه «صدا» افزود: «در دوره اصلاحات به نظرم میشد جاهایی به نحو دیگری عمل کرد. باز ممکن است نهایتاً تصمیمش را تأیید کنم اما به فرآیند ممکن است خیلی وقتها نقد داشته باشم، مثلاً فرآیندی که بر سر طرح لوایح دوقلو طی شد فرآیند غلطی بود. یعنی یا محکم باید میایستاد و میگفت که استعفا نخواهم داد، یا اگر میگفت که استعفا میدهم، استعفا میداد. ببینید، من نمیگویم که باید استعفا میداد.
میگویم نباید میگفت که استعفا میدهم و بعد استعفا نمیداد. مورد دیگر سخنان او در دانشگاه تهران، در سال ۸۳ بود. درست است که کلیت ماجرا یکی از نقاط قابل افتخار دوره اصلاحات میتواند باشد که یک سری دانشجویی که به جای خاصی هم وصل نیستند، سر رئیسجمهور فریاد میزنند، توهین میکنند و هیچ اتفاقی هم برای آنها نمیافتد؛ ولی در آن جلسه، تندیهایی کردند که نباید میکردند.
در آن جلسه جملاتی گفتند که نباید میگفتند. حتی این جمله تاریخی که همه خیلی دوست دارند و به عنوان یک دید و فراست عجیبی از طرف سید محمد خاتمی به آن نگاه میکنند هم درست نبود. اینکه او در آن سخنرانی گفت که بعد از من کسانی خواهند آمد که طور دیگری عمل خواهند کرد؛ این جواب قابل قبولی از یک رئیسجمهور آن هم بعد از ۸ سال نیست. وقتی شما به رئیسجمهوری میگویید چرا کار نکردید؟ او باید دفاع کند که من این کار را کردم. یا بگوید چرا نگذاشتند کار کنم یا چرا نخواستند کار کنم یا هر دلیل دیگری. بالاخره باید از خودش دفاع کند. اینکه چون بعدیهایی خواهند بود که بدتر از من هستند، دلیل خوب بودن من نیست.»
عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت ایران اسلامی از مخالفت مادرش با کاندیداتوری پدرش در سال ۷۶ و تجربه آزاردهنده دوران هشت ساله ریاستجمهوری خاتمی برای خانوادهاش گفت: «البته آن دو دوره که من خیلی کمسن بودم ولی سال ۸۸ که بحث کاندیداتوری دوباره مطرح شد، ما همه به شدت مخالف بودیم و نزدیک به یک ماهی که کاندیدا بودند یعنی از بهمن که اعلام کاندیداتوری کردند تا اسفند که مهندس موسوی آمد و انصراف دادند، واقعاً خیلی روزهای بدی بود. یعنی از نظر روحی خانواده ما خیلی در فشار بود. واقعاً هیچ کدام دوست نداشتیم که این اتفاق بیفتد. چون آن هشت سال خیلی تجربه تلخی بود. ممکن است از بیرون خیلی تجربه خوشایندی باشد ولی واقعاً تجربه آزاردهندهای بود. فضای عصبی که حاکم میشد، تنشهایی که وجود داشت، طبیعتاً در خانه میآمدند.»
خاتمی در ادامه گفت: «من پدرم را تقریباً نمیدیدم. گاهی میشد یک هفته تا جمعه بعد او را نبینم. برای همین در آن مدت، اتفاقاً رابطه عاطفی خیلی عمیقی هم نتوانسته بودم با پدرم برقرار کنم، برای اینکه هم او را نمیدیدیم و ارتباطی نمیتوانستیم داشته باشیم. من ۹ سالم بود که ریاستجمهوری بابا شروع شد و ۱۷ سالم بود که تمام شد. درست در دوره بلوغ و نوجوانیام بود. البته بعدش خیلی رابطه ما عمیق شد. در خانه فقط من و مادرم بودیم. علاقهمندیهای سیاسی من هم بود، میتوانستیم با هم دیالوگ برقرار کنیم. اینها مسائل عاطفی است که از منظر یک فرزند میدیدیم. ولی اعصابخردیها، کمردردها و خیلی چیزهایی که نمیشود گفت از آن ایام روزهای تلخی در ذهن من ساخته.»
او از زلزله بم به عنوان یک خاطره تلخ یاد کرد که «جمعه هم بود، روزی که زلزله بم آمد. صبح خیلی زود، ساعت حدود ۶ صبح، ما با تلفنی که آقای موسوی لاری زده بود و میگفت که زلزله آمده از خواب بیدار شدیم. از نظر سیاسی هم انتخابات مجلس هفتم واقعاً دوره سختی بود. یعنی یادآوری آن دوره هم برای من تلخ است.»