فاضل خمیسی
<سعی کن گلیم خودت را از آب بکشی>؛ یکی از دهها ضرب المثلی است، که تلاش دارد، پیشرفت و نجات فردی رابدون دغدغه های اجتماعی جا بیاندازد، و مسوولیت اجتماعی افراد را کم رنگ نموده و چه بسا با در نظر گرفتن حساسیتهای اجتماعی، و موج سواری برنیازها و درخواست های عمومی، منافع فردی و شخصی را الویت بخشد، تا اینجای کار فرصت طلبی از شاخص های اصلی اینگونه انسانها بشمار میآید، و گذر زمان و آلارمهای رفتاری ایجاد شده، دیر یا زود باعث می شوند ، که این کوته بینان شهره خاص و عام شده و اعتماد اجتماعی از آنها سلب گردد.
هر چند آسیبی که این افراد به جامعه وارد میسازند، باعث لطمه به سرمایه اجتماعی و تزلزل بنیانهای اخلاقی و اقتصادی میشوند، ولیکن میتوان با تلاش و برنامه ریزی ضمن سالم سازی محیط های سازمانی و تعریف غیر منعطف از سلامت اداری در تمامی حوزه های اجتماعی، اقتصادی و... نیز برخورد قاطعانه با اینگونه عوامل ناپاک در چرخه های مختلف سیستمی، نسبت به بهینه سازی امور جدیت بخرج داد.
اما نگرانی بزرگتر آنست که برای اداره امور از خروجی هایی استفاده گردد که در منابع و بسترهای رشد خود دچار مشکل و بیماری شده باشند، یعنی اینکه سیستم های تولید منابع انسانی که باید موضوع محور، کارا، منضبط و قاعده مند باشند، خود دچار مشکل اساسی و فاقد توان در افزایش بهرهوری انسانی هستند، این چالش بدلیل اینکه بقای تولید کننده و محصول مرهون هم است به یک هم پوشانی نیازمندند تا عیوب آنان مستتر شده و نه تنها اقدام به افشای عیوب همدیگر نمیکنند، بلکه سعی میکنند با دسیسه یا هر ابزار دیگر راه را بر منتقدان بسته و جالب آنکه در این مسیر بسیار اثر بخش بوده بطوریکه گویا این عوامل فقط برای زد و بند برای یک بقای انگلی بوجود آمده اند.
یادم است، دوستی در رابطه با وضعیت خروجی برخی از دانشگاهها از عنوان تثلیث استفاده میکرد، که در آن سه راس مثلث عبارت بودند از : مدیریت، استاد، و دانشجو، حال با نگاهی به این تثلیث می بینیم که مدیریت ناکارآمد با استاد بیسواد و دانشجوی تنبل منجر به ایجاد یک اتصال ناگسستنی میشود، که تغییر هر کدام از این سه عامل باعث فروپاشی سیستم مذکور میگردد ، استاد بیسواد از دانشجوی زرنگ و دریافتگر وحشت دارد، و البته دانشجوی تنبل نیز استاد بیسواد را به خیلی دلایل بر استاد باسواد ترجیج میدهد!! از سویی دیگر، حیات یک مدیر ناکارا به بیسوادی و تنبلی زیر مجموعه خود ارتباط مستقیم پیدا مینماید. و مصیبت بزرگتر آینکه خروجی مراکز مذکور، مجددا در همان دور باطلی قرار میگیرند که خود پرورش یافته اند، هر چند که شاید این افراد بدنبال منافع فردی و شخصی نباشند، اما بدلیل اینکه با استاندارد های پایین تری تربیت شده اند، احساس میکنند که همین که در حوزه فردی سلامت نسبی ( در ابعاد مختلف) را دارا میباشند، کافی است، لذا راه را بر استعدادهایی که فعال، کاراتر از آنها بوده بدلایل مختلف بسته و جامعه را در مسیر پیشرفت متوقف میسازند.
امروزه متاسفانه شعار رایجی بخصوص بین قشر تحصیل کرده جا خوش کرده که اعلام میکند : حتی اگر باهوش هستید برای پیشرفت شغلی خودت را به نادانی بزن!! یا اینکه برای اینکه در شغلت ارتقا یابی، ساکت باش واظهار نظر نکن و طوری وانمود کن که تو باغ نیستی! در صورتیکه همه میدانیم برای پیشرفت جوامع، حضور و دخالت افراد خلاق در روند مدیریتی و اجرایی، یکی از ضروریات اجتناب ناپذیر است، البته حسب بررسی روانشناختی صورت گرفته؛ شاخص های خلاقیت؛ تعارض با شرایط، متفاوت بودن و روحیه آزاد منشی است که چنانچه یک جامعه تلاشش برای حفظ وضع موجود است، طبعا با خلاقیت افراد میانه خوبی نخواهد داشت.
بسیاری بر این اعتقادند که درجا زدن سازمان ها و مدیریت ها بمعنای عام آن ناشی از تامین منافع فرد یا گروهی خاص میباشد، که سود خویش را از رکود سازمانی و ایجاد انحراف در اهداف اساسی دنبال میکنند، جوانگرایی یا گرایش به سمت اینکه سن مدیریتی کاهش یابد، اکنون دیگر یک ضرورت جهانی است و این مهم نه به دلیل ترحم و دلسوزی برای جوانان بلکه به این دلیل است که خلاقیت و شجاعت در تصمیم گیری و ریسک پذیری در جوانان از درصد بالاتری برخوردار است، و برای تعالی جوامع حضور اقدامات خلاقانه عامل اصلی محسدب میگردد لذا ضرورت دارد که تعلیم این جوانان نه با مدیران ناکارآمد و یا استادان بیسواد بلکه با شایستگانی باشد، که بتوانند استعدادها را شکوفا و مفاهیم انسانی و دینی خالصانه و نه ریاکارانه را به این جوانان منتقل نمایند...