شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۷۹۹۳۱
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۰
خبر مرگ گربه‌ی هانیه توسلی و اساسا مرگ حیوان خانگی یک آدم معروف، شاید یک دهه پیش در تصور عمومی نمی گنجید! اما حالا در دنیای نور،پاساژ، لمینت و انواع و اقسام ساکشن ها، اتفاقا مرگ یک گربه هم می تواند بحران خبری ایجاد کند.

ایمان عبدلی: هفته ی کم سوژه ای بود و گربه‌ی هانیه توسلی هم چهره شد! یادداشت مربوط به توسلی روز گذشته در برترین ها منتشر شد و سایت هایی هم آن را کپی کردند، بدون ذکر منبع. این جا دوباره باز نشر شد (با تغییرات 50 درصدی) که شاید این بار متن را بیشتر بپسندند و با ذکر منبع کپی کنند!
 
هانیه توسلی یا (روشنفکر مآب هفته)

خبر مرگ گربه‌ی هانیه توسلی و اساسا مرگ حیوان خانگی یک آدم معروف، شاید یک دهه پیش در تصور عمومی نمی گنجید! اما حالا در دنیای نور،پاساژ، لمینت و انواع و اقسام ساکشن ها، اتفاقا مرگ یک گربه هم می تواند بحران خبری ایجاد کند. بحران خبری از این جهت که تیتر یک می شود. مردم نسبت به آن سمپات هستند. در همان ساعات یک اتوبوس در عراق واژگون شد و چند نفر از اعضای عرفان حلقه دستگیر شدند. در آن ساعات خیلی اتفاقات استراتژیک تری افتاد، اما گربه ی هانیه توسلی مهم تر بود.

یک هفته و چند چهره؛ گربه‌ی هانیه و نیکنامی سپنتا

 نه! گمان نکنید از این قیاس ها می خواهیم به سرکوب و تحقیر جماعت برسیم، نه اتفاقا همین هم چراغی است که می تواند راه را روشن کند. اگر که به واکنش های هجوآمیز توئیتری محدود نماند.
  
به عبارت دیگر این خاصیت رسانه است که هر چه مردم طلب کنند را بزرگ و پررنگ کند. رسانه به درآمد وابسته است و درآمد یک رسانه از دیده شدن می آید، پس رسانه های برای دیده شدن ناگزیرند. این جای کار را رسانه مطابق قاعده ی بقا عمل کرده. حرجی نیست و مردم هم در دنیای سریع تر امروز محتوای کوچک تر و راحت تر می خواهند، چیزی که کمی حس کنجکاوی و امیال زرد آن هایی که خسته هستند را هم تامین کند. مردم قرن بیست و یک دیگر سودای تغییر ندارند و همین که «خوش بگذرد» کافیست! پس به مردم هم حرجی نیست.
 
یک هفته و چند چهره؛ گربه‌ی هانیه و نیکنامی سپنتا 

اما میان این بد سلیقگی مردم و نفع رسانه ها حلقه ی واسطی باید باشد که مرگ گربه‌ی یک سلبریتی را پیوند بزند به مسائلی عمیق تر؛ به این که شهرت لزوما کنجکاو برانگیز نیست و گاه یک قاتل زنجیره ای هم شهرت دارد و البته که ارزش گذاری هر فرد متاثر از مولفه های متفاوت و گوناگونی است که شهرت نمی تواند به تنهایی یک ارزش قلمداد شود. مقصود این که هانیه توسلی اگر بازیگر موفق و مشهوری است و دلیلی ندارد در دیگر حوزه های زندگی اش یک الگو یا پیشقراول باشد. حلقه‌ی واسط باید یادمان بیاورد یک سلبریتی می تواند با معمولی ترین احساسات و متنقاض ترین واژه ها به استقبال مرگ گربه اش برود، و البته این نباید هیچ الگویی برای دیگران ایجاد کند، آن چه که طبقه ی غالب و صاحب رسانه به دیگر طبقات تجویز می کند، لزوما چیز درستی نیست.

 این ها همان چیزهایی است که روشنفکران از پرداخت آن پرهیز می کنند و کسر شان می دانند که به قضایای خُرد وارد شوند، چه بسی همین پرهیزها در بزنگاه ها روشنفکران را با جمعیتی مواجه می کند که تصمیمات غیر قابل پیش بینی می گیرند و حتی به زعم همین روشنفکران پایه های فرهنگی ضعیف دارند. فرهنگ از اصلاح همین خُرده رفتارها و آگاهی سازی مردم شروع می شود. آن وقت می شود توقع داشت که امثال تتلو جریان ساز نشوند.
 

سپنتا نیکنام یا (بدنامی هفته)

سپنتا نیکنام برای دومین دوره ی متوالی با رای مردم به عضویت شورای شهر یزد در آمده، او دوره ی قبلی در جلسات این شورا شرکت می کرده و در این دوره با شکایت یکی از کاندیداهای شکست خورده از حضور در جلسات شورا منع شده است. حالا پس از این اتفاق کلی هیاهو به راه افتاده و تقریبا بزرگی از چپ و راست نمانده در این رابطه موضع گیری نکرده باشد. غالب نمایندگان, حقوق دانان و کارگزاران نظام عقیده دارند شاید می شود تصمیم دیگری گرفت اما فقهای محترم شورای نگهبان این موضوع را قابل بحث و مناظره نمی دانند. با این اوصاف چه شد که این شد؟

تکرار مکررات است که ایران جایی است پر از اقوام و اقلیت ها. از ترکمن های سنی در شمال شرق کشور بگیرید تا تالشی ها در گیلان، از ارامنه در سراسر کشور تا همین زرتشتی ها در یزد و خیلی جاهای دیگر. بنا به تجربه شخصی خودم و زندگی در شهری که غلبه با اهل تسنن بوده (از لحاظ کمی)، تا اندازه ای زیست آن ها درک می کنم. در کشوری که غالب جمعیت با مسلمان اهل تشیع است هر کیش دیگری در اقلیت قرار دارد، باید با حساسیت بیشتری نسبت با آن ها رفتار شود.

یک هفته و چند چهره؛ گربه‌ی هانیه و نیکنامی سپنتا

 اصولا اقلیت ها (که البته همین واژه هم از لحاظ فلسفی در نوع خودش تبعیض آمیز است) استعداد زیادی در منزوی شدن دارند. آن ها اگر در جامعه پذیرفته نشوند، به راحتی به دام یک انزوای جمعی خواهند افتاد که در واقع نوعی تقابل ظریف در دل خودش دارد. پس از آن آن که فرایند جدایی از جامعه اتفاق می افتد، اذهان آن ها به دنبال ما به ازاهایی هست که بتواند احساسات و نیازهای هویت طلبانه‌ی آن ها را ارضا کند. یعنی اگرچسب ملیت و یا ظرفیت های قانون اساسی نیازهای آن ها را پاسخگو نباشد، هر اقلیت بنا به فراخور و شاخصه هایی که دارد، عموما به چیزی از آن طرف آب ها دست خواهد انداخت.

داستان اقلیت های دینی خطیر است، از این جهت که احساسات دینی چون با امر قُدسی در ذهن پیروان سرو کار دارد، نقطه‌ی جوشش نزدیک تر است. اگر در مواردی قومیت و مذهب در کنار هم باشند که کلیت امر دشوارتر هم می شود، در مورد زرتشتی ها اما کمی داستان فرق می کند. به هر همگان آن ها را قدیمی ترین دین داران این خاک می دانند و در ذات دارای احترام ویژه ای هستند و اساسا جمعیت آن ها هم با نمونه های قابل ذکر تفاوت عمده ای دارد اما آن ها هم مشمول قاعده ی انزوا می شوند.

 چه بسی شکل هایی از اجرای قوانین آن ها را هم در وضعیت منزوی – مظلوم قرار دهد. انزوایش در بالا آمد و مظلومش هم در نسبت با دیگران تعریف می شود و اصلا یک ابزاری می شود برای تبلیغ. به عبارت دیگر وقتی احساس عمومی جامعه به این سمت برود که فردی از یک اقلیت دینی از حق قانونی خودش محروم شده، به مرور افکار عمومی از اکثریت غالب احساس جدایی می کند و اقلیت مغلوب را مورد ترحم و دلسوزی قرار می دهد. اذهان آماده می شود که چیزهایی در آن اقلیت پیدا کند برای ستایش. به همین راحتی زمینه برای تبلیغ آن اقلیت دینی و یا آن قومیت فرضی فراهم می شود. افکار عمومی با دسترسی راحت به اطلاعات و با چند سرچ خودش را نزدیک تر می کند. در نتیجه و در نگاهی کلی جامعه مرزبندی تر شده و مداخله گری های هویتی بیشتر می شود.
 

نوید محمد زاده یا (قاعده‌ی هفته)

«خفه‌گی» روی کاکُل نوید محمد زاده می چرخد و او چپ و راست در اکران های عمومی عاملی برای ترغیب مردم به تماشای فیلم است. در یکی از همین برنامه ها پوشش تقریبا خارج از عرف نوید محمد زاده سوژه رسانه ها شد.

ایپزود اول: برخورد اول با محمد زاده به لطف رضا درمیشیان بود. او بود که در «عصبانی نیستم» ستاره ای رو کرد که بی شباهت به مدل بازیگری اگزجره و عصبیت زده حامد بهداد نبود و اما چیزی دیگر بود؛ کمی نحیف تر و البته کمی جدی تر. هر چقدر که بهداد در اوج عصبیت هم نیمچه مشنگی ای با خودش دارد، عصبانیت نوید محمد زاده ترسناک نشان می داد، در عصبانی نیستم و در آن حال و هوای 88 نقش و داستان و غلو آمیز نمایی بازیگر ایلامی حسابی دلبری می کرد. میخش را کوبیده بود و اما انگار تقدیر او با عصیان رقم خورده بود. بله! جایزه را در خاص ترین جشنواره فجر تاریخ از او گرفتند و به دیگری دادند. اتفاقا این جنس محرومیت او را توی چشم ها آورد و نوع پوشش او و همیشه کنار باران کوثری بودن و این داستان ها... شمایل او را ویژه تر می کرد. او در همان گام اول هم با پوشش خاص مراسم معارفه‌ی خودش را برگزار کرد. پس امتداد این مدل رفتاری یک اتفاق نیست و انگار برنامه ای در سر داشته.
  یک هفته و چند چهره؛ گربه‌ی هانیه و نیکنامی سپنتا

ایپزود دوم: رفته رفته شکل های بازیگری او متنوع تر شد و اصلا چیزی فراتر از حامد بهداد و نمونه های مشابه نشانمان داد. محمد زاده حالا مشتاق بازی های درونی تر شده بود و می خواست هنر تئاتری اش را ثابت کند. از قضا به صحنه تئاتر هم برگشته بود و در همین تهران چند کار موفق و پرفروش داشت. از آن طرف نمونه هایی مثل «ناهید» و همین «خفه‌گی» توانایی های او را ثابت می کرد و او قرار نبود فقط محبوب دلِ دخترهای جوان بماند. حالا از منتقدان سخت گیر هم دلبری می کرد. محمد زاده البته حتما گذشته‌ی استارهای سینما را دیده بود و می دانست که روزگار وفا ندارد. حتی یکی دهه محبوبیت هم فراموش شدنی است. او با نگاه به اَکتورهای آن ور آب به درستی دریافته بود که اَکتورهای وطنی و نمونه های موفق اما کوتاه مدت، چه کم گذاشته اند؟ پس تلاش کرد، چیزهایی داشته باشد و مطابق قواعد روز استارها پیش برود. منظور از نمونه های سابق وطنی کسانی مثل محمد رضا فروتن هستند که با «دوزن» و «قرمز» و از نیمه دهه هفتاد تا نیمه دهه هشتاد در اوج قرار داشتند، اما افول آن ها زود تر از حد تصور فرا رسید. محمد زاده آن ها را دیده بود و آن بخش «هان دل عبرت بین» وجودش کار را به اینجا رساند.

ایپزود سوم: «اینجا» در بازیگری محمد زاده همان جایی است که او دریافته برای خوراک رسانه ها بودن و اصولا برای تثبیت خودش فقط نیاز به تکنیک های بازیگری و کارنامه ی پر و پیمان نیست. حالا بازیگری کانسپتی از مجموعه ی رفتارهاست. از جمله این رفتارها چگونگی حضور در گردهمایی های هنری است. یعنی دیگر چشم جامعه به دنبال اَکتور شَق و رق و اتو کشیده نیست. اساسا نمایش هنرمند بودگی خودش حکایتی مفصل شده است. اگر زمانی علی نصیریان بودن و آن شمایل جدی و کت و شلواری نماد و نشانه ی هنر بازیگری بود، حالا تکثر زلم زیمبوها و اصلا تلاش برای خاص جلوه کردن، شمایل مورد پذیرش تری از هنرمندی و در این جا بازیگری است. چون رسانه ها هم این جزئیات قابل بحث را بهتر می توانند خوراک کنند پس نه در مدح نصیریان ها و در نکوش محمد زاده و صرفا جهت توصیف و قیاس دیروز و امروز، پوشش نوید محمدزاده با آن شلوار شاید عجیب و آن بالا پوش های کمتر دیده شده، نه نشانه ی پر رویی است و نه حکایت خودنمایی و فقط تن دادن به قاعده ی بازی است.
 

علی اشرف درویشیان یا (نویسنده هفته)

 مرگ نویسنده‌ی کرمانشاهی یک نقطه عطف در روزگار ادبیات ایرانی است. چهارم آبان ماه پایان نسل متعهدها بود. امروز متعهدها را می شود نقد کرد و تفکرات چند دهه ی پیش آن ها را کهنه و پر از اشتباه دانست. از این دیدگاه که هنر را آن قدر دغدغه مند و متعالی می خواستند و «هنر برای هنر» از نگاه آن ها کلا رد شده بود. نمی دانم شاید آن قدر فشار آن روزگار زیاد بوده که نمی توانستند از هنر جز برای مردم استفاده کنند. امروز شاید با فراغ بال بشود حکم داد و دِمُده، چپ، توده ای و سوسیالیست یا هر برچسب دیگری بهشان زد اما خب! امروز روزگار دیگری است و شاید در آن زمان واقعا درست ترین شیوه همین بوده.

صمد بهرنگی، احمد شاملو، احمد محمود، محمود دولت آبادی و... خیلی های دیگر که در دهه چهل هنر متعهد را به اوج رساندند حالا جایشان خالیست. نه که فرم هنری شان را کسی امروز بخواهد (شاید هم بخواهند اما اندک هستند) ، اما جای آن ها از این لحاظ خالی است که آن ها ملموس ترین تجربیات زندگی هاشان را از سر اعتقاد، قلمی می کردند و این تفاوت بزرگ نسل امروز ادبیات فارسی با آن نسل چپ زده اما درخشان اشرف درویشیان و دیگران است.
 یک هفته و چند چهره؛ گربه‌ی هانیه و نیکنامی سپنتا

برای درویشیان و هم نسل هایش آن چه که می نوشتند واقعا دغدغه ذهنی بود و ادا و اطواری پشتش نبود. به عبارت دیگر با مشاهده‌ی غالب امروزی ها (و نه همه) هر چند تلاش برای تجربیات جسورانه دیده می شود اما تکنیک زدگی و استفاده از نشانه های آکادمیک روح را از آثار گرفته و حتی دلسوزی و ترحم فلان نویسنده برای اقشار پایین دست و بهمان نویسنده برای آزادی های اجتماعی- سیاسی به دل نمی چسبد، چون گویی مولف تصمیم گرفته که دلسوز و یا دغدغه مند باشد و آن چه که نسل شاملو داشت تصمیم نبود و سر ریز افکار مغشوشی بود که نسبت به جامعه اش احساس دِین می کرد.

شاید از ادبیات نوشتن برای مخاطب این حا خیلی جذاب نباشد، اما مرگ علی اشرف درویشیان یک پایان بود، سوگِ این پایان را در بازار کساد کتاب فروشی ها سال هاست که به عزا نشسته ایم. کتاب فروشی های خلوت، خودش جنجالی ترین اتفاق است، حتی اگر کسی تیتر یک نکند.


/برترین ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار