امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان – محمد کیانوش راد / قسمت پنجم
برشي به برخي رويدادهاي پيش از انقلاب و هسته هاي جوانان انقلابي در دهه ٥٠ در خوزستان
چشماني درشت و نافذ و اندامي قوي و استوارداشت. تا حدي فربه گون بود،اما چابك و با صلابت بود. پيشاني بلندي داشت. جذاب و خنده رو بود. شجاعتي كم نظير داشت ، در حدي كه گاه متهورانه مي نمود. نكته سنج و اهل بحث بود. در غلبه و اقناع و اسكاتِ مخاطب استادانه عمل مي نمود. تفّوق طلبيِ خود محوربود . گاه دربحث و عمل تند مي شد .اين تصويري است كه من از او در ذهن دارم.نسل امروز فعالان سياسي او را نمي شناسند.
يكي از رهبران اصلي مبارزاتِ اهواز در ٥٥تا ٥٧ بود . اما سرنوشتي پرفرازو نشيب داشت . فرزند آيه
الله كرمي مجتهد موردِ تقليد بخش عظيمي از عرب هاي خوزستان بود . در پايان راه، كنج
عزلت گزيد . با خانواده اي پرفرزند و مسايلي خاص. دفترِزندگي اش در عسر و در حرج به
سرآمد. گفته شده است با پرورش ِگوسفنداني چند دراطراف قم داستانش به پايان آمد .
هادي كرمي فرزند آيه الله كرمي
بود. عضو خبرگان قانون اساسيِ اولِ جمهوري
اسلامي ، با پدر نيز به رقابت برخاست. او فهم خود را برتر از همرزمانِ خود مي انگاشت.
باور نمي كرد انقلاب به كجا كشيده شده است.
با علي صفايي حائري معروف به
" عين .صاد " رابطه اي صميمي داشت
و بعدها اين رابطه بيشتر شد. "عين . صاد " قبل از انقلاب هم در مسجد دانشگاه
سخنراني داشت. صفايي ، روحاني خوش ذوقي بود. كتبي آسان خوان و جذاب و تاثير گذار مي
نوشت. عين صاد، نگاهي سيستمي به دين داشت. و نظام تربيتي را مقدم برايجاد نظام سياسي مي دانست. از سياست دوري مي كرد. مورد انتقاد و
اعتراض بخشي از حوزوي ها بود. افكار او را انحرافي مي گفتند. هادي در اواخر عمر بيشتر
با او دمخور و محشور شد.
هادي كرمي ذهني فلسفي داشت .
محمد تقي جعفري را به اهواز دعوت
نمود و در كوت عبدالله و درمنزل خويش ميزبان او بود. درآن ايام مي گفتند او شاگرد علامه
جعفري است.
علامه جعفري در سال ٥٦ در دانشکده علوم دانشکاه اهواز سخنراني نمود. بچه هاي دانشسرا هم در اين ايام بسيار
فعال بودند. رحيم كردوني ، عبدالله طرفي ، غلامعلي رجايي و ... . فعال بودند. نشريه
اي توسط دانشجويان دانشسرا با نام "انديشه " ، منتشرمي شد . اين نشريه بدليل
انتشار، باعث ارتباط عبدالفتاح سلطاني
" در شهرري با عبدالله طرفي وبچه هاي
اهواز شد.عبدالفتاح سلطاني ، متولدِ نجف و
مسلط به زبان عربي بود .
در سخنراني علامه جعفري ، انبوهي از دانشجويان حاضر بودند . اين نشاني از اقبال به دين بود. در آخر سالن سرپا ايستاده بودم. سخن از مثنوي بود . نكته اي ماندگار از بحث جعفري در ذهنم ماند. بحث "بازيگري و تماشاگري" رااز مثنوي مولوي و "داستان ِ مرد خوابيده در زير درخت و رفتن مار در دهان او" ، را تفسير مي نمود .
واقعيت ها چيزي است و درك ما از واقعيت ها چيزي ديگر. مثال پنكه ي سه پره و ديدن چند پره را براي مثال " بازيگري و تماشاگري " مي آورد. . جمعيت در آخر سالن دستانِ خويش را از بالا به پايين مي آوردند. معني آن اين بود كه بحث را ساده ترمطرح كند وعلامه دستان خويش را از پايين به بالا آورد و گفت : شما بالاتر بياييد.
هادي در اين زمان ، هم از نظر
فكري و هم از نظر عمل و تشكيلات دهي ، فردي مطرح و در رهبري مبارزات نقش درجه يك داشت.
تشكيل "گروه موحدين
" توسط شيخ هادي كرمي اسماعيل كروشاوي
و كاظم علم الهدي بود و در مرتبه بعد به گفته اسماعيل ، عادل اسدي نيا هم به هسته اول
بنيانگذاران گروه موحدين را پيوست.
اسماعيل ، شيخ هادي را به كاظم
علم الهدي معرفي و كاظم به هادي وصل شد . تاقبل از آغاز فاز نظامي بيشتر اين سه نفر
با هم در ارتباط بودند .پس ازتصميم براي ورود
به فاز نظامي ، جذب افرادجديد را در دستور
كار قرار دادند.
كاظم علم الهدي فرزند يكي از
روحانيون برجسته و طرفدار مرجعيت امام خميني در اهواز بود. خانواده علم الهدي از نظر
حسن سلوك و اخلاق و انقلابي گري شهره بودند
. علي ، حسين و حميد برادران كاظم هريك در انقلاب سهمي قابل توجه داشتند. اما مشي و
منش و خلقيات و تواضع و فداكاري وشجاعت كاظم الگويي مثال زدني بود.
اسماعيل كروشاوي نيز فردي خودساخته
و با كوله باري از تجربيات سياسي بود و از دبيرستان به سياست تعلق خاطري يافت. اسماعيل
بدليل انعطاف فكري ، و يا بدليل نقش محوريش
در فعاليت هاي دانشگاه ، با اكثر گروه ها و جريانات سياسي و مبارز در ارتباط بود .
اين روحيه در ادامه، به نقطه ضعفي براي اسماعيل
از ديد هادي كرمي و بعدها كاظم تلقي شد. ارتباط
او با " جنبش مسلمان مبارز " و دكتر پيمان دراين بدبيني موثر بود.
در اين ميان كساني هم بودند كه
نقشي پررنگ در مبارزات نداشتند ، اما پس از انقلاب ، به دليل فرصت شناسي و بقول خودشان
شناختِ جهت ِ وزش باد، جهت خويش را انتخاب كردند ، در حالي كه به مراتب نقشي كمتر از
ديگران در مبارزات انقلابيون اهواز داشتند .
در دانشگاه و در بين بچه ها او
را با نام مستعار حاج آقا مي ناميدند. او تنها فعال انقلابي است كه بر اساس اسناد ساواك
، دستور كتبي براي تعقيب و دستگيري او صادر شده است . اين مساله گوياي نقشِ كليدي حاج
آقا ، درمبارزات دانشجويي وارسال ِگزارش هاي گارد دانشگاه نسبت به اواست.
شيخ هادي طلبه اي باهوش بود كه
درنجف تحصيل كرده بود . با " حزب الدعوه " در ارتباط بود . شيخ ، در جذب
افراد حساس و با وسواس بود ، . حتي گفته شده است كه براي همكاري حسين علم الهدي و محمد
علي مالكي با وسواس و احتياط برخورد نموده بود.
كاظم ، حسين علم الهدي و محمد علي مالكي ( هر دو در دفاع مقدس به شهادت رسيدند
) و هوشنگ ( يدالله ) گلابكش را به شيخ معرفي
نموده بود. بالاخره اين سه به عضويت گروه پذيرفته شدند.
هنوز فعاليت گروه در فاز مسلحانه نرفته بود، كه بصورت غير رسمي و ناگفته ، شيخ قصد به حاشيه راندن اسماعيل كروشاوي را كرد . كاظم مدعي است كه " به دليل تشخيص آقاي كرمي ، اسماعيل كمتر در جمع ما حاضر مي شد. چرا كه هادي روي افراد حساسيت داشت ودر تعيين افراد براي همكاري وسواس فراوان به خرج مي داد.
" امروز كاظم در ميان ما نيست تا توضيح دهد چرا سعي داشتند اسماعيل
را حذف و يا حداقل ناديده بگيرند ؟ چرا به او حساسيت داشتند ؟ و چقدر نظر مرحوم كاظم
، با توجه به نگاه سياسي بعدي او نسبت به اسماعيل صورت گرفته است؟. و بالاخره چقدربا
معيار مخالفت امروزش به تحليل ديروز پرداخته
است ؟ اينها مسايلي است كه بايد توسط پژوهشگران تاريخ خوزستان بايد موشكافي شود.
درك حوادث و تحولات پس از انقلاب در اهواز و جذب و حذف برخي افراد را
بايد با شناخت ِتبارشناسانه تفكرات و گرايشات و پايگاهِ اجتماعي ِفعالان دهه ٥٠ دريافت.
اختلافاتي كه بعدها در تفكر چپ و راستِ بعد از پيروزي انقلاب ادامه يافت . شرايطي كه
بافت و ساختار قدرت در خوزستان را به حاكميت و تداوم جريان راست رساند.
پيش از انقلاب ميان انقلابيونِ
مذهبي ، چهار ضلع ، خميني و شريعتي ، مردم و اسلحه (يعني مبارزه مسلحانه) مورد
بحث و توجه بود. در ميان اين مربع جنبش دانشجويي قرار داشت. در خوزستان نيز اين بحث وجود داشت ، اما بدليل مبارزه علني نمي گشت . خاستگاه اسماعيل دانشگاه و خاستگاه شيخ هادي حوزه بود. همين مساله به اندازه كافي توجيه گر اين تفاوت مشي و بعدها اختلاف مي باشد.
هردو به امام خميني ، مردم و اسلحه باور داشتند ، اما در مورد شريعتي اختلاف داشتند. شيخ هادي گاهي از شريعتي با لفظي توهين آميز نام مي برد . اسماعيل و بسياري از نيروهاي مسلمان مبارز ، بعد از تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق ، دچار سردرگمي شده بودند . برخي تغيير ايدئولوژي دادند و ماركسيست شدند و برخي ايستادند و بر مواضع اسلامي خود پاي فشردند.
ترس از انحراف ، بسياري از فعالان انقلابي را خواسته و يا فرصت طلبانه به صف آرايي در مقابل شريعتي مي كشاند. انجمن اسلامي دانشگاه جندي شاپور نيز حداقل تا انتخابات مجلس دوم چنين بود. كانديداهاي انجمن اسلامي ، اراكي ، گلابكش و فروزش بود. سه چهره راست در اهواز و مورد حمايت موسوي جزايري. فعالان دانشگاهي ، يا همراه جريان موسوي جزايري و راست بودند و يا در سكوت و كناره گرفته بودند.
افرادي چون ، جواد محمدي ، جعفر خلقاني ، عباس بذرافكن
، رضا فروزش ، علي شمخاني ، كاظم علم الهدي ،محمدرضا شريفي نيا ، جعفر نوري موسي ، عبدالل طرفي ، محمد فروزنده ، محمد فخري ، موسي
بلاديان ، كمال دانشيارو جمعي ديگر درجناح راست
و در حلقه موسوي جزايري تعريف مي شدند.
. در اين ميان افرادي بودند كه يا سكوت نموده و يا خط فكري و سياسي خويش را
دنبال مي نمودند. افرادي چون فوادكريمي ، محمد رشيديان ، اسماعيل كروشاوي ، غلامرضا
بصيرزاده ، محمد رعايايي ، احمد معاضدي ، رضا محقق ، حميد كهرام، غلامعلي رجايي و
.....در جناح چپ تعريف مي شدند
جريان غالب سياسي پس از انقلاب
، دليل انحراف در سازمان مجاهدين خلق را ، دوري از روحانيت و استقلال در تصميم گيري
سازمان ارزيابي مي كردند و ، بازرگان و شريعتي
و پيمان و ميرحسين موسوي را در اين راستا مي ديدند.
در اين فضا و در ذهن برخي مبارزان
مسلمان ، امام خميني و روحانيت به مفهومي واحد
تبديل شده بود . گرچه چنين نبود ، اما برخي از روحانيون نيز كه از گذشته ، انتقادات
تند و تكفيرگونه اي عليه شريعتي داشتند فرصت را براي طرد شريعتي و آثار و هوادارنش
مغتنم شمردند.
در اهواز كتب شريعتي را از كتابخانه
هاي مساجد و مدارس به عنوان كتب انحرافي پاكسازي نمودند.
حلقه پيرامون موسوي جزايري (
روحانيون و افراد همراه و وابسته ايشان ) به اصلي ترين مخالفان شريعتي تبديل گشتند.
البته موسوي جزايري تا آنجا كه مي دانم ، پيش
از انقلاب نسبت به شريعتي موضعي منفي نداشت
و پس از انقلاب هم موضعي بر عليه شريعتي از ايشان نشنيده ام.
پس از انقلاب به صورتي نانوشته
، تاييد شريعتي دليلي كافي براي حذف افراد تلقي مي شد.
در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي
اول ، (كه از اتحاد هفت گروه مبارز ، از جمله موحدين و منصورون تشكيل شده بود ) و دراولين
سالگرد درگذشت شريعتي ( پس از انقلاب ) اختلاف جدي بر سر صدور يا عدم صدور بيانيه بوجود آمد
. اين از اولين نشانه هاي اختلاف در ميان دو
جريان مذهبي مبارز و انقلابي بود كه خود را اينگونه نمايان مي كرد. اين دو جريانِ مذهبي
، گوياي دو نوع نگاه به مذهب ، انسان ، اقتصاد ، فرهنگ واداره كشور است كه از پيش از انقلاب وجود داشت و هرروز به گونه اي بازتوليد
شده است.
با نگاهي به فعالان سياسي پيش
ازانقلاب و سير مواضع و گروه بندي آنها پس از انقلاب مي توان به درستي اين تحليل پي
برد. البته افرادي هم پس از در ترديد ماندند
و بعدها با كسب تجربه بيشتر ، از وضعيت ِبي طرفِ حامي مخالفانِ شريعتي بيرون آمده و
به جريان چپ و بعدا اصلاحات پيوستند.
اسماعيل كروشاوي به دليل خاستگاه
دانشگاهي با بسياري از طيف هاي مبارز دانشگاه آشنا و در ارتباط بود. اسماعيل از ٥٤ تا ٥٧ رهبر مورد قبول
جنبش دانشجويي بود. تغيير ايدئولوژي سازمان در سال ٥٤ اسماعيل را هم مثل خيلي ها با
بحران مواجه ساخت. تحليل هاي پيمان به دادِ
اسماعيل آمد. اسماعيل مرتبا به ديدن حبيب الله
پيمان مي رفت. كتاب ِ " گل سرخ توحيد را تيغ نگهبان است
" از پيمان ، توجيه مبارزه مسلحانه بود
پيمان ازمنظر تبارشناسي ، ادامه
دهنده " نهضت خداپرستان ِ سوسياليست " بود كه شريعتي هم ، به لحاظ تبارشناسانه
متعلق به اين جريان بود.
اسماعيل كروشاوي و عبدالنبي سالمي در اولين انتخابات مجلس ، پس از پيروزي انقلاب ، كانديداي مجلس شوراي ملي ( نام مجلس بعدا و با تصويب مجلس اول و در معايرت با قانون اساسي اول ، از ملي به اسلامي تغيبر داده شد ) گرديدند و از سوي "جنبش مسلمان مبارز " ، مورد حمايت قرارگرفتند و اين امر در مخالفت با نظر اكثريت نيروهاي مسلمان انقلابي بود كه محوريت حزب جمهوري اسلامي را پذيرفته بودند.
كانديداي آنها كياوش، فواد كريمي و عادل اسدي نيا بود. عادل با كروشاوي هم ائتلافي نانوشته داشت. هادي كريمي هم مستقل و تنها ، كانديدا شده بود. هادي در خبرگان قانون اساسي هم كانديدا بود كه در هردو راي نياورد. كساني كه تا پيروزي با هم بودند ، اما اكنون اختلافات گذشته خود را نمايان مي ساخت.
شيخ هادي تك رو و روحيه اي تندروانه داشت و اين امر
را موسوي جزايري برنمي تافت. موسوي جزايري
روحيه اي محافظه كارانه و محتاطانه
داشت . اين روحيه در محوريت يافتن ايشان موثر بود . تاييد امام درپاريس از موسوي
جزايري ، او را محور جريان روحانيت و انقلابيون در استان نمود. در اين باره بعدا .
بيشتر خواهم گفت
هادي با برادر ناتني خويش شيخ
علي ، ميانه اي نداشت . گفته مي شد با دسيسه اي ساختگي و با عنوان جعلي ساواك ، شيخ
علي را كه به گمانش همراهي انقلاب را نمي نمود، تنبيه نمود . برخي نيز او را همراهي نمودند.
گروه موحدين در اهواز فعاليت هاي چندي داشته اند. از نزديك با اين گروه در ارتباط بودم . تا قبل از فاز نظامي سه نفر اصلي شيخ هادي ، اسماعيل و كاظم علم الهدي بودند و سپس عضو گيري را آغاز نمودند. در اولين عمليات آنها كه ، به عنوان عملياتِ آغازين براي ورود به فاز نظامي گفته شده است حضورداشتم. اين عمليات ابتدا بصورت آزمايشي انجام گرفت . شرح آن را كاظم علم الهدي گفته است. ازخانه نبي گلابكش توجيه عمليات انجام شد . محمد فلاح را اولين بار آنجا ديدم و بنا به عللي عمليات متوقف شد.
گروه موحدین، اقدامات انقلابي
زيادي انجام داد كه مهمترين و موثرترين آن را بايد ترور كارمند عاليرتبه امريكايي
" پل گِريم " دانست. تروري كه باعث اعتصاب سراسري شركت نفت شد و تاثيري شگرفت
بر پيروزي انقلاب گرديد.
بخشي از تداركات و اسلحه مورد
نيازگروه را بازاريان و خصوصا شهيد خوانساري ، از بازاريان متدين و انقلابي و فروشنده
ساعت در خيابان پهلوي سابق ( امام خميني )
تامين كرده بود. نقش بازاريان مبارزي چون ماپار ، يحيوي ، بيژن زاده ، مهدوي
، صانعي ، توكلي ، خوانساري و ديگران چشمگير بود.
گروه موحدین، اقداماتي موثر
ديگري انجام داد و در برخي از آنان نيز حضور داشتم . شرح اقدامات گرره موحدين در كتابي كه با همت محمدرضا علم با نام "انقلاب اسلامي در اهواز "چاپ شده است به تفصيل آورده شده است.
گروه موحدين ، تحليلي مكتوب از
جامعه ايران ارائه ندادند. آنها بيشتر انقلابي گري را بصورت سلبي در مقابله با مجاهدين
خلق و بصورتي غريزي دنبال مي نمودند.در اين ميان برخي از اعضاء از ظرفيت تحليل گرايانه
بيشتري برخوردار بودند ، اما سرعت تحولات انقلاب بيش از فرصت تحليل گران بود. شايد
هم اعضاي گروه ضرورتي براي بحث هاي نظري در
اين زمينه ها نمي ديدند. تجربه تغيير ايدئولوژي سازمان خيلي ها را از كار مستقل فكري
برحذر مي داشت. و معتقد بودند
در هر تشكيلاتي يك روحاني بايد حرف آخر را بزند. اين تضميني براي عدم انحراق تلقي مي
شد. در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نيز آيه الله راستي به عنوان نماينده امام تعيبن
شد.
گروه موحدين حداقل در سال اول انقلاب نيز در سازمان تازه تاسيس
سازمان ِمجاهدين انقلاب اسلامي كه براي رقابت با سازمان مجاهدين خلق بوجود آمده بود
نقشي ايفاء ننمودند. و نقشي فعال در تصميم سازي هاي سازمان مجاهدين انقلاب نداشتند. دفتر سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در
اهواز و در ساختمان رضا در ميدان امام خميني (فلكه مجسمه سابق ) راه اندازي شد و شهيد
محمد علي مالكي را در آنجا فعال ديدم. ازسوي گروه موحدين در سازمان بنا به قول محمد
سلامتي ،كه از اعضاي گروه امت واحده بود ، فردي بنام حسين پروين شركت مي نمود كه گرايش
حجتيه اي و غيرفعال بود و سپس فردي بنام محمود بخشنده حضور مي يافت.
اكنون از بنيان گذارن ، هادي
و كاظم دستشان از دنيا كوتاه و عادل پناهنده ي سوئد و اسماعيل در بخش خصوصي فعال است.
غلامرضا بصيرزاده ازاعضاي منصورون
، بصورت محفلي سعي در تداوم جريان منصورون داشته است. اين تلاش صرفا به بهانه بزرگداشت
ِ ياد شهداء گروه ، آنهم در يك مراسم در سال بوده است.
در مورد گروه منصورون بعدا بحث
خواهم كرد.
زمان فشرده شده بود . فرصت اندك
بود . هركس بايد نقشي بازي مي كرد .
بازيگراني از چپ به راست و ازراست به چپ آمدند و رفتند و برخي ثابت و استوار
برعهد خويش با خدا و مردم ماندند.
برخي آدم ها در فشردگي زمان و
حوادث تعييرات باور نكردني كردند.افرادي چون
راضيه كرمانشاهي ، باقر بيگلدلي ، محمود صفدري ، مهدي بيطرفان .... افرادي مذهبي
و متعبد ، كه سرنوشتي ديگر يافتند.
مطلق اندشي هايي ، كه به تصلب
رفتاري رسيد و خودخواهيهايي كه به انجماد و
تعصب كور منجر شد. گاهي قدم هايي درست ، در
راهي نادرست و گاه قدم هاي نادرست در راهي
درست پيموده شد . احسان طبري در جايي و در مورد مبارزان انقلابي نوشت : " به بدترين آنها رحم آوريد ، و بهترين آنها
را بستاييد".
اين روايت ، كل جريانات پيش از
انقلاب در خوزستان نيست . اين روايت برشي به برخي رويدادها و نگاهي به هسته هاي جوانان
انقلابي خوزستان در دهه ٥٠ است. راوي خود در بخشي از حوادث حضور داشته و يا از نزديك
شاهد تحولات و رخدادها بوده است. بخشي از آن نيز بررسي و تحليل از نگاه نگارنده است.
بخشي نيز اكنون جزء ناگفته ها خواهد ماند
ادامه دارد