نوشتاری کوتاه از ابوالقاسم بهوند 24بهمن ماه نودو شش
از روزهای قبل اکثر خبرگزاری های رسمی و غیر رسمی و کانال های تلگرامی به نقل از ستاد بحران استانداری، خبر از برخاستن ریزگرد از محل کانون های گرد و خاک در استان می دادند.
صبح امروز طبق معمول همیشگی پیچ رادیو خوزستان بود که از آمدن خاک و تعطیلی مدارس می گفت. بعد از سال ها دوری از تماس با رادیو، گوشی تلفن را برداشتم و درتماس با رادیو از ستاد بحران محل توزیع ماسک های فیلتر دار را پرسیده بودم. نمی دانم پخش شد یا نه.
ظهر که وقت تعطیلی و رفتنمان پیش آمد، هر کدام از همکاران دنبال تکه دستمالی بر نای نفسشان بودند؛ تا شاید اندک نفسشان به شماره ی خاک نیفتد!
باید گفت بارش کم باران در خوزستان از مهم ترین علت بلند شدن ماسه های برخاسته از زمینش هست. چه می شود خاک است دیگر و در این خاک زندگی باید کرد؛ اما درد اینجاست که در شهر به خاک نشسته ی اهواز و در این هوای مرگ آلود خوزستان، هر رهگذری در هر جا به دنبال ماسک هوا می گردد که نیست!
میدان ساعت را گشتی زدم، هیچ مرکز و جایگاهی برای توزیع ماسک ندیدم. به ستاد بحران زنگ زدم. مرا حواله دادند به فرمانداری. سر راهم به فرمانداری شهر رسیدم، تعطیل بود. از نگهبان بی ماسکش سراغ ماسک را پرسیدم.
خنده ی معنی داری کرد و با نگاهش به من سرگردان فهماند که اگر بود، خودم می بستم! در مسیر راه و خاک، جلوی استانداری ترمز زدم و از ورودی ساختمان که دفترنگهبانی بود دیگر بار تقاضای ماسک کردم. سربازی بی ماسک! گفت: نیست و نداریم! با اداره کل بازرسی تماس گرفتم، ایشان آدرس هلال احمر را دادند.
به اتومبیل خود بازگشتم و بر صندلی تکیه دادم، باخود گفتم من این آقایان مسئول را می شناسم؛ پس مردم چه خاکی بر سر کنند!
به راستی اگر این مسئولین می خواستند به خاطر حادثه ای از مردم کمکی بگیرند، صدای بلندگوهایشان که بلند بود؛ ولی اکنون که مردم، نیازمند به حداقل امکانات هستند خبری از ایستگاه کمک رسانان ماسک نیست!
در تلخی اندیشه ی ماسک و هوا، خوزستان بی هوا را همچون نینوای بی آب دیدم و بی آنکه به هلال احمر بروم، راهم را در پیش گرفتم و چفیه ی دفاع را که از همایش آمادگی دفاعی در بوشهر، هدیه آورده بودم بر صورت خود بستم و دل را به جاده و خاکش زدم و از ساختمان استانداری دور و دورتر شدم.