در خبرها آمده است دکتر صادق زیباکلام، همکار ما در دانشگاه تهران، از دانشگاه آزاد اخراج شده است. وقتی این خبر را شنیدم، بسیار تأسف خوردم؛ زیرا همیشه احترام خاصی برای ایشان قائل بودهام. ایشان را فردی جسور میدانم که منافع جامعه را بر منافع شخصی ترجیح میدهند و به اصلاحات به معنای واقعی کلمه باور دارند.
کاری به منویات درونی یا اهداف سیاسی دکتر رهبر- باز هم همکار ما در دانشگاه تهران که حالا رئیس دانشگاه آزاد است - در بیرونکردن امثال آقای دکتر زیباکلام از دانشگاه آزاد ندارم. بهعنوان یک عضو تماموقت دانشگاه تهران، باور دارم و خوب میدانم که چندشغلهبودن آفت بزرگی در کشور ماست و هرکسی در هر ردهای چنین رفتاری داشته باشد، حتی اگر غیرقانونی نباشد، کاری خلاف مصالح جامعه انجام داده و قطعا با اصلاحطلبی میانهای ندارد.
معتقدم اگر بناست عضو هیئت علمی کار اجرائی انجام دهد، یا باید کاملا خود را به دستگاه جدید منتقل کند یا از شغل دانشگاهی خود مرخصی بدون حقوق بگیرد و حقوق خود را از محل جدید دریافت کند. حداکثر زمانی که ما برای کار در شبانهروز داریم، بر حسب توان هر انسانی، بین ٨ تا ١٦ ساعت تفاوت دارد. یک عضو تماموقت دانشگاه تهران موظف است همه پنج روز کاری هفته تا ٤٠ ساعت سر کارش حضور داشته باشد. بهخصوص برای یک فعال اجتماعی مانند آقای زیباکلام که مرتب در رسانهها و شبکههای اجتماعی هم فعالاند...
... داشتن یک شغل تماموقت آنهم در دانشگاه بزرگی مانند دانشگاه تهران، به اندازه کافی از ایشان وقت میگیرد و اگر در دانشگاه آزاد نیمهوقت باشند، یا از کار دانشگاه تهران میزنند یا عکس آن. البته هر عضو هیئت علمی میتواند به دانشجویان دانشگاه آزاد بهعنوان فرزندان جامعه دانشگاهی مشورت یا اجازه حضور سر کلاسهای درس خود را بدهد. معتقدم دانشگاههای معتبر باید بتوانند دانشجویان دیگر دانشگاهها را بهعنوان میهمان قبول کنند؛ اگر متقاضی در دانشگاه دولتی باشد که عملی پایاپای است و اگر غیردولتی باشد از آنها مطالبه پول کنند و درصدی را هم بهعنوان گرانت به استاد اختصاص دهند. اما چرا این مشکل پیش آمده است؟ یکی از اشکالات دانشگاه و حتی مدیریت سیاسی کشور، اصل ١٤١ قانون اساسی است که اعضای هیئت علمی را از قانون منع دوشغلهبودن مستثنا کرده است. این اصل رانتی برای بخشی از سیاسیون ایجاد کرده است که هم از داشتن مزایای اعضای هیئت علمی دانشگاه بهرهمند شوند و هم پستهای سیاسی را اشغال کنند.
از طرفی، این اصل انگیزهای برای افراد سیاسی درست کرده است تا به هر شکل ممکن خود را بهعنوان عضو هیئت علمی به یک دانشگاه وصل کنند و سپس از مزایای دو تا چند شغل بهرهمند شوند. شاید در زمانی که قانون اساسی در اوایل انقلاب نوشته میشد، کسی تصور نمیکرد در این مملکت تأسیس دانشگاه اینقدر راحت شود که حتی در جزیره هرمز هم واحد دانشگاهی داشته باشیم. آن زمان بسیاری از استادان از کشور رفته بودند و تعداد دانشگاهیان بسیار کم بود.
برای اداره امور کشور یا تأمین نیاز دانشگاههایی که از کمبود مدرس رنج میبردند، شاید توجیهی بر دوشغلهبودن وجود داشت؛ ولی در شرایطی که دهها هزار فارغالتحصیل دکترای کشور بیکارند، چنین قانونی گرفتن فرصت از دیگران است و با عدالت اجتماعی و شغلی سازگاری ندارد. نگارنده همیشه منتقد گسترش بیرویه دانشگاهها بودهام؛ چراکه افت شدید کیفیت را در پی داشته و بر تقلبات علمی و فروش مقاله و پایاننامه دامن زده است.
اگر استاد توانمندی در دانشگاه معتبری است، این اعتبار و توان را باید فقط برای دانشگاهی صرف کند که در آن استخدام شده است. رفتن و تدریس در دانشگاه دیگری که سطح دانشجویانش پایینتر از دانشگاه محل خدمت اوست، باعث میشود انگیزه دانشجویان برای تلاش و قبولی در دانشگاه معتبر گرفته شود. به همین دلیل، پولدارها میگویند فرقی نمیکند در دانشگاه تهران پذیرفته شویم یا دانشگاه آزاد، استاد ما در هر دو حال امثال آقای زیباکلام است.
از آقای زیباکلام نقل شده است: «اگر در مرغداری کار میکردم، شأن بیشتری داشتم». خیلی دلم میخواست این نقلقول غلط باشد. دیدم که تیتر بسیاری از خبرگزاریهاست و تکذیب هم نشده است. اولا شأن خود را سوای مرغداران نمیدانم، هم آنها شأن خود را دارند و هم من شأن خودم را؛ اما کدام شأن بالاتر از این است که آقای زیباکلام برای کمک به زلزلهزدگان اعلام حساب بانکی میکند و چندین میلیارد تومان به حسابش واریز میشود.
اگر یک مرغدار این کار را میکرد، آیا مردم همین کار را میکردند؟ هر روز که با همکاران دانشگاهیام صحبت میکنم، اغلب از حقوق خود مینالند. من هم میدانم حقوق استادیاران جوان شاید از یک مسافرکش اسنپی هم کمتر باشد؛ اما هیچوقت حقوق خود را با ١٩ سال سابقه کاری با کسانی که از من درآمد بیشتری دارند، مقایسه نکرده و نمیکنم. همین الان اگر بروم چین، ماهی شش هزار دلار بهعنوان استاد مدعو حقوق میگیرم؛ ولی من خودم را با خواهر معلمم مقایسه میکنم که میدانم از من خیلی بیشتر کار میکند و درآمدش کمتر از یکسوم من است.
من این را تبعیض بزرگ میدانم و معتقدم در جامعه معلمان در دانشگاه و مدرسه تفاوتی ندارند. البته که یک دانشگاهی به دلیل آنکه در سن بالاتر شغل پیدا میکند، معمولا در بیشتر کشورهای دنیا درآمد بیشتری دارد، ولی این تفاوت باید از تناسب منطقی برخوردار باشد. آنچه باید من را از معلمان مدرسه متمایز کند، گرانت پژوهشی مناسب است که با آن بتوانم امور پژوهشی خود و دانشجویانم را بهدرستی مدیریت کنم. برای نمونه با آن بتوانم حقوق مناسب به دانشجویان دکترا و پسادکترا بدهم. برای نظام دانشگاهی کشور شرمآور است که حقوق من در ١٥ سال گذشته حدود ١٠ برابر افزایش داشته است، ولی گرانت پژوهشی همچنان با واحدی ٢٠٠ هزار تومان تکان نخورده است.
آنچه ما باید بنالیم و مطالبه کنیم، این حق است که متأسفانه بسیاری از همکارانم صدایشان درنمیآید. در خاتمه بین دعوای آقایان دکتر زیباکلام و دکتر رهبر، باور من آن است که هم بودن جناب زیباکلام در دانشگاه آزاد اشتباه است و هم ریاست جناب رهبر بر آن دانشگاه. هر دو همکار دانشگاهی من در دانشگاه تهراناند و صرفنظر از پایگاه متفاوت سیاسیشان، افرادی بسیار توانمند هستند که اگر عمرشان را صرف خدمت به خانه خود کنند، آثار این خدمت در درازمدت برای ایران و علم مفیدتر خواهد بود. آقای دکتر رهبر هم اگر تمایل دارد در دانشگاه آزاد رئیس باشد، منصفافه این است که ابتدا بر داشتن حکم استخدامی در آن دانشگاه افتخار کند و جایگاه خودش را در دانشگاه تهران به نیرویی جوان بدهد.
دانشگاه آزادی که مدعی بزرگترین دانشگاه جهان است، ولی نمیتواند استاد یا رئیس مناسب برای خود پیدا کند و با همکاران و مدیران «موقت» امورش را میگذراند، هرگز دانشگاه معتبری نخواهد شد؛ حتی اگر در کاخ سفید یا جزیره کومودو هم شعباتی داشته باشد.
حسین آخانی - روزنامه شرق