محمد باقر تاج الدین
«ذهن بی خانمان» کتاب معتبر و مهمی است از پیتر برگر جامعه شناس مشهور که به پارسی هم ترجمه شده است. برگر در این کتاب می گوید که در دوره مدرن «زیست جهان» انسان ها متکثر و متنوع شده است و انسان ها دیگر در یک زیست جهان مشخص و معین زندگی نمی کنند و از این رو است که دچار وضعیتی به نام «ذهن بی خانمان» شده اند.
«ذهن بی خانمان» اشاره به وضعیتی دارد که طی آن افراد دل مشغولی های فراوان، متکثر و متنوع در زمینه های فردی و اجتماعی پیدا می کنند و مبتنی بر یک روش خاص و لزوما به ارث رسیده از گذشتگان زندگی خود را تنظیم نمی کنند بلکه همواره در حال انتخاب روش های گوناگون زندگی هستند.
در چنین وضعیتی دیگر نمی توان از یک قومیت خاص، هویت خاص، دین داری خاص و یا سبک زندگی خاصی سخن گفت. در حقیقت در چنین شرایطی هر چیز ناب یا تقریبا دیگر وجود ندارد و یا دیگر دست یافتنی نیست.
به نظر می رسد که ایرانیان در دوره های اخیر به شدت هر چه تمام تر دچار ذهن بی خانمان شده اند به گونه ای که اکنون در زیست جهان های متکثری زندگی می کنند و بود و باش آنان همانند گذشته بود و باش یکدست، یکپارچه، ناب و خالص نیست. ایرانیان گاهی بر اساس عناصر سنت ایران باستان دست به تنظیم بود و باش خویش می زند و گاهی دیگر مبتنی بر عناصر سنت دین اسلام و گاهی هم مبتنی بر عناصر جهان مدرن و صد البته به خوبی هم نمی داند که از هر کدام از این جهان ها چه می خواهد و دقیقا چگونه و مبتنی بر کدام راه و روش زیست جهان خویش را شکل و معنا ببخشد.
اگر بگوییم او یک ایرانی به معنای دقیق کلمه است البته که این گونه نیست، اگر بگوییم او یک مسلمان به شکل و محتوای مسلمانانی که در سده های پیش می زیسته اند، محسوب می شود باز هم این گونه نیست و همین طور اگر بخواهیم بگوییم که او یک انسان مدرن مبتنی بر آن چه که در کشورهای پیشرفته دنیا تعریف می شود، است باز هم باید بگوییم که چنین نیست. پس پرسش این است که ایرانی اکنون چیست و چه هویتی دارد؟ ایرانی؟ اسلامی؟ مدرن؟.
در پاسخ باید گفت که او همه این ها را یکجا با خودش دارد و ملغمه ای از این هویت ها در جسم و روان او حلول کرده اند و از این منظر دچار «هویت چهل تکه» شده است.
نکته غم انگیز در باره ایرانیان اکنون این است که آنها بر اساس چنین وضعیتی «دچار اسکیزوفرنی فرهنگی» هم شده اند به این معنا که ظاهراً در عرصه ها و ساحت های گوناگون ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت حضور دارند اما به دلایلی قادر به تشخیص، شناخت و به دنبال آن قادر به تنظیم دقیق چنین حضوری نیستند و این که نمی دانند از بودن و حضور در هر کدام از این ساحت ها و عرصه ها چه می خواهند و به دنبال چه هستند.
بسیارند ایرانیانی که شب ها فال حافظ می گیرند،صبح ها که از خواب دوشینه بر می خیزند در صدد تعبیر رویاهای جور واجوری که دیده اند، بر می آیند، پس از آن به مناسبت خرید خودرو گوسپند زبان بسته ای را به پای آن قربانی می کنند و تازه خونش را نیز بر روی پلاک خودرو می مالند، روزها در اتاق بورس اوراق بهادار به دنبال سود سهام خویش می گردند یا در بانک ها به دنبال وام و بهره سرمایه گذاری خویشند، با خرید ملک و مسکن برای آینده خود و خانواده شان سرمایه گذاری می کنند، برای کسب درآمد بیشتر و بهتر به هر دری می زنند، فرزندان شان سودای رفتن به خارج از کشور را در سر می پرورانند، همواره از خوبی های زندگی سنتی و گذشته داد سخن می دهند اما حتی یک روز حاضر به داشتن چنین زندگی ای نیستند، از بسیاری از نعمت ها و مواهب زندگی مدرن بهره های فراوان می برند اما یکسره از بدی های آن می گویند، از یک طرف می گویند دنیا چه ارزشی دارد اما از سوی دیگر برای به دست آوردن نعمات دنیوی حتی به جنگ و نزاع با دیگران بر می خیزند و آدمی در می ماند که به کدام شان باور کند، به قسم حضرت عباس شان یا دم خروسی که بیرون زده است؟!!! این مواردی که بر شمردم صد البته فهرست بسیار بلند بالایی دارد که در این نوشتار کوتاه نمی گنجد و همگی دلیلی است بر بی خانمانی ذهن ایرانیان که گویی هر چه زمان می گذرد چنین وضعیت اسف باری خودش را بیشتر نشان می دهد.
البته نشان از تکثر بیش از پیش در ذهن و ضمیر و رفتار ایرانیان هم دارد. واقعیت تلخ این است که امروزه ذهن انسان ایرانی خانمان اصیل خود را از دست داده است و دیگر در یک جای مشخصی مأوا و سکنی ندارد.
به گفته سعدی:
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را و یا به گفته حافظ:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت