امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
امکان تماشا در سی و ششمین جشنواره البته بود اما چون اندکزمانی بعد از دیدن «به وقت شام» ساختۀ «حاتمیکیا» باید رخ میداد و سرمایهگذار هر دو هم سازمان «اوج» بود این قضاوت درگرفت که مانند «به وقت شام» امکانات فراوان در اختیار کارگردانی قرار گرفته و هدف، تحقق رؤیای «هالیوود اسلامی» است.
سینمایی که میخواهد به لطف بودجههای فراوان مفاهیم مورد علاقۀ مدیران «اوج» را به نمایش گذارد و اقبال مردمی را بر موفقیتهای جشنوارههای جهانی ترجیح میدهد.
نام و پیشینۀ «بهرام توکلی» کارگردان اما با این انگاره سازگار نبود. دیده و شنیده بودیم که فیلمسازان ایدیولوژیک و ژانر «دفاع مقدس» به فضاهای دیگر روی آورده بودند اما ندیده و نشنیده بودیم که فیلمسازی از فضاهای روشنفکری و انتزاعی به فیلم جنگی یا عقیدتی روی آورد و البته این تصور هنگامی بود که هنوز فیلم را ندیده بودم و «تنگۀ ابوقُریب» به عنوان محصول «اوج» این ذهنیت را شکل داده بود.
با این حال این حس هم پررنگ بود که «بهرام توکلی» که اهل نوشتن و ترجمه و کتاب است و زادۀ 1355 خورشیدی و هنگام پایان جنگ، 12 ساله بوده و تجربۀ مستقیم ندارد نمیتواند فیلمی مانند حاتمیکیا بسازد.
خیلی های دیگر هم که فیلم را تماشا کردند دوست داشتند بدانند کارگردانی که پیش تر «پرسه در مه»، «اینجا بدون من» و «من، دیه گو مارادونا هستم» را ساخته و دوره لیسانس خود را با پژوهشی با عنوان «اگزیستانسیالیسم در آثار آلبر کامو» به پایان برده و عنوان پایاننامۀ او در کارشناسی ارشد «بررسی مقایسهای سینمای اینگمار برگمان و آندره تارکوفسکی» بوده در این ژانر چه میکند؟
در بدبینانه ترین حالت به صرف پول و بودجه و در نگاه خوشبینانه برای بیان حرفی تازه و متفاوت این پروژه را پذیرفته است.
نقدها نیز از همین داوری ها حکایت میکرد. منتقدانی که میگفتند فیلم، قصه ندارد، قهرمان ندارد، موقعیت جغرافیایی مشخصی ندارد و نمیدانی چه را روایت میکند و نویسندگانی که زبان به ستایش «بهرام توکلی» گشودند و تماشای این اثر را به خاطر دور بودن از فضاهای آرمانی و شعار زدگی و تصویر واقعیت جنگ توصیه میکردند.
منتقدانی که نقش آفرینی های متفاوت جواد عزتی و حمید رضا آذرنگ و امیر جدیدی را تحسین میکردند و کسانی که به عکس، پارهای بازیها را با فضای یک فیلم جنگی نامتناسب میدانستند.
داستان فیلم درباره اتفاقی در 22 تیر 1367 و 5 روز قبل از قبول قطعنامه و پایان جنگ ایران و عراق است. آخرین عملیات نظامی ایران که یک گردان (عمار) با اطلاع از پیشرَوی عراق خود را به ابو قریب (در نزدیکی دشت عباس و جاده اندیمشک – دهلران) میرساند تا اجازه ندهد عراقیها که در ماه های آخر بسیار تجهیز شده و متصرفات ایران در خاک خودشان را هم باز پس گرفته بودند بار دیگر در خاک ایران جلو بیایند.
بهرام توکلی تنها 10 سال داشت که رسول ملاقلیپور «پرواز در شب» را با موضوعی مشابه ساخت. یک گردان که در محاصرۀ دشمن قرار میگیرد و با لب تشنه فداکاری می کنند...
به همین خاطر این پرسش در ذهن بینندۀ آشنا با آن فضا شکل میگرفت که اگر همان داستان باشد چگونه از پس آن بر میآید در حالی که ملاقلی پور که جنگ را از نزدیک تجربه کرده بود به زیباترین شکل به تصویر کشیده است؟
فیلم را که میبینی اما به همۀ این سؤالها پاسخ داده میشود. آری، قصه قهرمان ندارد چون همۀ گردان قهرماناند.
به جغرافیا نمیپردازد چون هر که بخواهد با یک جست و جوی ساده در مییابد کجا بوده است. شبیه فیلم مرحوم ملاقلیپور هم نیست چون در «پرواز در شب» مؤلفه های مذهبی و عقیدتی فراواناند و اینجا به جز صحنۀ نماز یا وضو گرفتن که عادیترین کارهای هر مسلمان است اصراری بر نمایش دیگر نشانه های مذهبی یا داعیه های عرفانی نمیبینیم.
« تنگۀ ابوقریب» در واقع حکایت انسان های «پوست و گوشت و استخوان دار» است در مقابل واقعیت خشن جنگ. نه جنگی است، نه ضد جنگ.
برای فهم فیلم کافی است به مباحث «مصطفی ملکیان» علاقهمند باشی که انسان، من و شما و هر انسان قابل لمس « پوست و گوشت و استخوان دار» را بر هر مفهوم دیگر برتر مینشاند و مثلا دربارۀ «توسعه» میگوید: با من دربارۀ مفاهیم واقعی حرف بزنید نه موضوعات انتزاعی.
تمام هنر توکلی در «تنگۀ ابو قریب» همین است. برخی انتقاد میکنند صحنههای خشن فیلم زیاد است. اما اینها خشونت نیست. این که خون به روی تصویر میپاشد یادآورهمان خون توصیف شده در نگاه «ملکیان» است و جالب این که نام تهیه کننده هم «ملکان» است.
در تمام فیلم حتی یک سرباز عراقی نمیبینی. «ماشین نظامی» آنها را میبینی و تانکهایی که میتوانند انسانهایی را زیر شنیهای خود له کند. عراقی اما نمیبینی. (این که در فیلم غالبا و نه همیشه به جای عراقیها میگویند بعثی ها تا به روابط کنونی ما آسیب نزند البته توی ذوق میزند).
فیلم را که میبینی شاید دقایقی به یاد «پرواز در شب» ملاقلیپور بیفتی اما چنان که گفته شد زود در مییابی اینجا از شعار و ایدیولوژی خبری نیست. یه یاد آوریم صحنهای را که مجید (با بازی جواد عزتی) به نوجوان عکاس میگوید: «جنگ، برنده ندارد. برندۀ جنگ، کارخانه های تولید کننده و فروشندۀ اسلحهاند.»
هر چند بعدتر اضافه میکند که «ما نمیجنگیم، دفاع میکنیم» اما میتوان حدس زد که این را بعدتر و برای جلب رضایت تهیه کننده و سرمایهگذار اضافه کردهاند و اصل حرف همان است که «جنگ، برنده ندارد».
جنگ، در نگاه توکلی مواجهۀ گوشت و پوست با آهن و فولاد است و با مهارت از عهدۀ القای این پیام برآمده است.
دغدغۀ اگزیستانسیالیست ها «هستن» است. همین که هستیم و نفس میکشیم مهم تراست تا این که چه باوری داریم یا چه آرمانی را دنبال میکنیم. چون اصل، بودن و هستن ماست و بقیه فرع است و از این منظر فیلم بهرام توکلی را اگزیستانسیالیستی میدانم.
برخی خرده گرفتهاند که فرمانده گردان عمار، حی و حاضر و زنده است (سردار محمد رضا یزدی) و غلامرضا صالحی قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله هم در 22 تیر 67 به شهادت رسیده اما بعید است که کارگردان و فیلمنامه نویس اینها را ندانند و اتفاقا حدس می زنم به عمد خواسته اند ماجرا را از ابوقریب فراتر برند و همان قصۀ واقعیت جنگ در میان است.
در نگاه فیلم ساز هیچ ارزشی بالاتر از نجات آدمیان نیست چندان که نقش جواد عزتی در فیلم بیش از هر دغدغۀ دیگر درپی نجات جان انسانها و مجروحان است...
گفته اند الگوی این کارگردان، « نجات سرباز رایان» ساختۀ جاویدان « استیون اسپیلبرگ» است. این گفته را چه بپذیریم و چه نه، در این تردیدی نیست که اینجا هم دغدغه «نجات» است و نجات، فراتر از فتح و پیروزی است ...
فیلم را دیدم اما بیش از آن که به یاد ملاقلی پور و حاتمی کیا و اسپیلبرگ بیفتم، این پرسش به ذهنم چنگ زد که اگر جنگ به جای 27 تیر 1367 در روز 17 تیر 1367 تمام شده بود آیا آن جوانان به خانه برنگشته و گل سرها روی موهای دخترکان شان نبود؟
فیلم را دیدم و فداکاری های مجید – احتمالا دانشجوی پزشکی- را که می دیدم و می دانیم در عالم واقع نیز این گونه بوده به یاد سود جویی پزشکانی افتادم که این روزها بر سر مالیات ندادن و زیر میزی گرفتن شان بحث است.
فیلم را دیدم و نمی توانستم به یاد شازده پسر سفیر اسبق ایران در ونزوئلا نیفتم که با به رخ کشیدن زندگی تجملاتی خود در فضای مجازی، نمک به زخم مردم گرفتار معاش می پاشد و آنان را تحقیر می کند.
«تنگۀ ابوقریب» را ببینید. چون شعار نمی دهد. مجید می گوید: « نمیگم عراقیها نمیتونن از تنگه رد شن، اما از روی جنازۀ ما رد میشن»...
این که بازیگری در «هزار پا» کمدی بازی کند و اینجا اشک مردم را درآورد از هر بازیگری بر نمیآید و این یعنی هنر. پس اگر «هزار پا» را دیدهاید و خندیدهاید حتما باید این فیلم را هم ببینید.
فیلم، پیوسته ما را به قیاس وامیدارد. چهرۀ همیشه خندان و مهربان فرمانده با بازی «مهدی پاکدل» کجا و ...
یکی از کلیدی ترین صحنه های فیلم که البته تنها اشارتی است آنجاست که در یک موقعیت کاملا نامتناسب، مجید را با کتاب «پیرمرد و دریا» در دست میبینیم تا تصور نکنیم بهرام توکلی دیگر روشنفکر نیست. هست اما به صحنه واقعی آمده چندان که بازیگر او یا نوجوانی که به جای دوربین، سلاح در دست می گیرد.
فیلم را ببینید تا دریابید کسانی که از تحمیل یک جنگ دیگر استقبال می کنند تا چه حد درخطایند. بدتر آنان که منتظر دخالت بیگانه برای تغییرند.
چه کسی می گوید فیلم قصه ندارد؟ دارد. قصه همه ما آدم ها. چه کسی می گوید فیلم صحنۀ خشن زیاد دارد. خون هست اما این خون نه نشان خشونت که برای ترسیم واقعیت جنگ است.
چه کسی می گوید به جغرافیا نپرداخته؟ پرداخته اما فراتر از آن جغرافیا....
در صحنه ای به یاد شعری از قیصر امین پور افتادم:
«شهیدی که بر خاک می خفت/ سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت/ دو سه حرف بر سنگ/ به امید پیروزی واقعی/ نه در جنگ که بر جنگ...»
اما این شعر هم از شعار بری نیست و بعید است که فیلم ساز در پی القای این مفهوم بوده باشد چرا که ضد جنگ هم نیست.
این نگاه واقعی به جنگ بدون شعار و تبلیغ و ایدیولوژی را پیشتر در فیلم «ملکه»- ساختۀ «محمد علی باشه آهنگر»- هم دیده بودیم اما آن فیلم هم قهرمان داشت.
در تنگۀ ابوقریب، هیچ زنی نمیبینی مگر پیرزن روستایی که نان و ماست خود را به سربازان میدهد و از این نظر شبیه «سفیر» در آغاز انقلاب است اما این بار به عمد مردانه است نه از سر محدودیت. تا بگوید جنگ، خشونت مردانه دارد نه ظرافت زنانه و به دو نماد گل سر بسنده می کند.
در فیلم هایی چون «کیمیا» و «دوئل» هم با «بیگ پروداکشن» ها و صحنه های بزرگ مانند سکانس مشهور «برباد رفته» رو به رو بودیم اما تمام فیلم این گونه نیست. حال آن که در تنگه، همه فیلم اضطراب است و سراسیمگی و اتفاقا تمام حرف توکلی همین است: جنگ یعنی آشفتگی، سراسیمگی، درهمریختگی و کسانی که از این همه شلوغی آشفته شده اند به این نکته توجه نمی کنند که او به عمد صحنه ها را کلاف در کلاف و آشفته درآورده است.
فیلم را ببینید تا اگر از آن دوران خاطره دارید اشکی به گوشۀ چشمتان بدود و یادهایی تازه شود. چندان که برای من این اتفاق رخ داد و اگر کمتر از 35 سال دارید باور کنید واقعیت جنگ همین بوده است.
تماشای این فیلم اما برای آنان که به منابع مالی و منافع ملی چنگ میزنند و تاراج میکنند لازمتر است. هر چند که روزنههای وجدان را بعضیهاشان بستهاند....
فیلمهایی در این ژانر معمولا ما را به گذشتههای دور و نزدیک میبرد، این فیلم اما ما را به اکنون میآورد تا انگشت حیرت و حسرت به دندان بگزیم...