شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۶۶۰۰
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۶:۲۴
شوشان - فاضل خمیسی : تمام  دارایی اش  دو کلید بود .کلید بزرگ‌تر  در ورودی خانه  را باز میکرد و دیگری که کوچکتر و کج و معوج بود درب  تنها اتاق موجود در آن خانه پنجاه متری  را به رویش می گشود.
 وقتی تو اتاق بود ، بهتر نفس می کشید ، بخاطر همین احساس ،سعی میکرد کمتر تو حیاط یا کوچه آفتابی بشه !
 اگر ضرورتی پیش میآمد که لازم بود از آن منزل خارج بشه ، مثل کسی که نفسش را عمداً حبس کرده باشه حس خفگی بهش دست میداد ، ثث تلاش میکرد هر چه زودتر به آن خانه  و اتاقش برگردد.
اصلاً دوست نداشت  باز دم نفس دیگران به ریه اش وارد بشه . وقتی بیرون بود از نفس ، نفس زدن مردمی که مشغول معامله یا حرافی بودند ، بی نهایت وحشت می کرد ، حتی در خواب کابوسی دید که او در وسط گروهی ایستاده و آنها دست هایشان را تا آرنج در دهان هم می گذاشتند .
سعی می کرد با افراد غریبه صحبت نکند و اگر هم مجبور به حرف زدن میشد خیلی خلاصه وار و کوتاه منظورش را میرساند ، معتقد بود ؛ حرف زدن اکسیژن میخواهد و او از اکسیژن مشکوک به بازدم مردمی که نمیشناخت میترسید.
اون روز حس عجیبی داشت  ، شب را خوب نخوابیده بود ، زمان را با نوری که از  پنجره  وارد میشد میشناخت ، پنجره میگفت  ،طلوع  آفتاب نزدیک است ، همان طور که دراز کشیده و به سقف اتاق نگاه میکرد ، بنظرش رسید سقف نزدیک و نزدیکتر میشد تا اینکه احساس کرد حتی مانع  پلک زدنش میشود .
 خیلی سال ها از مرگ مادر سالخورده اش در آن خانه میگذشت ، 
  ...خیلی سال ها گذشته ! میگن گوشت و پوست مرده ها در همون پنج سال اول تجزیه میشه و بجز استخوان چیزی از مرده نمیمونه ، تازه همین استخوانها هم بعد از چهل سال پودر و خاکستر می‌شوند ، با یه حساب سرانگشتی احساس کرد ، مادرش که  فقط پوستی بر بدن و تمام استخوان هایش هم پوک و تو خالی بودند خیلی بتواند مقاومت کنه و  تبدیل به خاکستر نشه حداکثر  پانزده تا بیست ساله ! حالا که بیشتر از  سی و دو سال از مرگ ِ پیرزن میگذره حتماً هیچ  اثری از او باقی نمونده و فقط یک جایی را  بنام قبر بدون استفاده در قرق نامش اشغال کرده   ،است. 
 ای کاش میشد حرفهای در حال احتضارش رو هم مثل خودش دفن کرد.
  آخر این و
وچه وصیتی بود که کردی ؟
 به او چه مربوطه  یه عمر به شوهرت خیانت کردی و آخرش اون بیچاره را چیز خور کردی و کُشتی؟!
  اصلاً گیرم خونه رو بنا به وصیتت فروخته و پولش رو به آسیدمیرزا روزه خوان دادم تا اونهم اون پول ارا برای  آمرزش گناهانت خو خیرات بده یا نماز خوانهایی رابرایت اجیر کنه تا به نیتت نماز بخونند. مگر چه اتفاقی می افتد.
  این بار سنگینی ِسقف اتاق روی سینه اش فشار زیادی آورد ، نفسش به شماره افتاد .دلش بحال مادرش سوخت.
 باور کردنی نبود؛ یکی از نفرات اون کابوس که دستش  تا آرنج تو دهان  دیگری بود .چهره ای آشنا دارد ، .. هر چقدر سقف بیشتر روی سینه و قلبش فشار میآورد  قیافه ی پدرش بیشتر مشخص میشد ،  واقعاً پدرش تو اون جمع ترسناک چه میکند؟ 
ًوقتی پیرزن در نفس های آخربا شرمندگی از روابط پنهانش با عاشقش برای پسرش تعریف میکرد، چند بار بی اراده اشک در چشمانِ پُر از مرگش جاری میشد ؛  زمزمه ی  کلمات همه اش تقصیر پدرته! اون یه هیولا بود، اون منو میفروخت !!  اکسیژن اتاق را گرفته و این  آخرین جملات معشوقه قدیمی بود.
 هوا تاریک ، روشن بود .
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار