شوشان - کریم خسروی :
غزل تبلور و تجسم جان شعله 3. تباران است و چون آتشی سبز در رگان عاطفه و حافظه جریان دارد .به خصوص غزلی که با اعتقادات وسنت های ما ایرانی ها مرتبه است .همه غزل های این مجموعه روایت ها ی اعتقادی ست که بنا به معانی وبیان گویای یک مفهوم هستند که شاعرپدید آورنده آن همگام با استدال وتعقل به شهود، بخصوص زیباشناسی ازمکاتب و روایتها ،با بیان وزیبایی مفهوم ،همگام با رقص واژه ها ومعماری آن برقوه خیال به تصویرکشیده شده .که هر مخاطبی با یکبار خوانش آن عصاره ی حلاوت آن را خواهد چشید . در این مجموعه محمد بقالان شاعری که به تم های متافیزیک و ارجاعاتش به روایت های آیینی در قالب شعری که هم بدعت گذار بود وهم برخوردار از تنوعی بی نظیر. .کنون همچون مخاطبی تشنه ی روح ، دل و گوش به زبان وفلب واژ ه ها ، که با آموزه های دینی سینه به سینه گشته و جهت تنویر روح به جستجوی مفاهیمی پویا تراند دل می سپاریم :
غزل اول :
غمت فکنده شرر،در دهانِ شعله ورم /که غم زبانه کشد، از زبان شعله ورم / تمام عمر شدم معتکف به دوزخ دَهر / جهنمی مجسم ! جهانِ شعله ورم / شکوه باغ ، بسوزد به یک جرقه ی آه / شبی که باد برَد، آشیان شعله ورم / از این سراب ، نه نوشیده ام به غیر عطش / که سوخت ( موج شرر ) جسم وجان شعله ورم / مخوان تو قصه ی لالا، به گوش کودک بغض / بخوان حکایت روح وروان شعله ورم / هزار کرب وبلا دیده ایم و، می بینیم / که دود گشته همه ،دودمان شعله ورم / عجب حکایت تلخی ست گفتمان فراق / شده است ورد زبان ، داستان شعله ورم ...
تاره گی و طروات درون درک این شعرباسطرهای بدیع ودرخشان با جابجای اسعتاره ها ،و احساس ها و عواطف وخیال واندیشه های درونی،رنگ وبوی اعتقادات واصالت شاعری دارد .که نشانگر نیروی ناپیدا ی ذهن خلاق اوبا فضایی دراماتیک از زندگی اولیاء همگام با احساسات رقیق که قابلیت پویایی به سرایش این غزل داده وازهمسازی صوری نشات گرفته که گویای رازِ هارمونی درونی موسیقی شعر است .که از توان پیشگامی و کشف روایت حکایت دارد .
غزل دوم :
بساط کبریایی ... بر کریمی ست / اساس کار، رحمان ورحیمی ست / بنای خلقت از صبح نخستین / شکوه عشق رب المالمینی ست / که گفته کارما، لنگ است آنجا؟ / نگاه سبز دلدارم ، صمیمی ست / به رای بنده ، دوزخ نعمت اوست / نظافت گاه ارواح لثیمی ست / پس از تطهیر ،ره پوی بهشت اند / که رسم کوچ درمرغان قدیمی ست
/ چنان بازیگرانِ نقشِ هستی / تکاپوی بشر ،یک فیلم تیمی ست .
فرم صرفا" وزن نیست بلکه گونه ای از ساختار است .زیرا این غزل نگرش به جهان هستی دارد .جهانی که درشیوه ای ازبیان اندیشه ودر ساخت چند ساختی به لایه های پیشن انسانی نامنتناهی می پردازد .که همچون گلی ست که همه عناصررشد خودرا ازنیروی لایزال الهی گرفته وشاعربواسطه سلوک آن با مضمون هاوعوامل دورونی آن با ضربآهنگی بسیارهمآهنگ ،همسازی به تجانس ذهنی ،آن رابه تصویر بکشد .تا آموزه ای باشد ،به ارزیابی گذاره ها، درراهی آشنا .
غزل سوم :
تا که بر جانم لباسی از بدن پیچیده اند / مرگ را درعمر،با با صدفوت وفن پیچیده اند /می کشد خرمان مرا ، هر لحظه با تیغ نیاز / زنده زنده ،روح مانرا در کفن پیچیده اند / تا دراین عزلت سرا،آرام گیرد هرغریب / اززن وفرزند برپایش رسن پیچیده اند / زندگان را،با طناب زندگانی بسته اند / ریسمان عمر،برهرمرد و زن پیچیده اند / وحشت گل ،در دل پروانه ها افکنده اند / برسر هر شاخه ای صدتارتن پیچیده اند / داستانی تلخ تر، از تیشه وّ فرهاد نیست / دامن هر بیستون ...صد کوهکن پیچیده اند / از (محبت )دم مزن هرچند بیت آخراست / بیخود این بدنام را،بانام من پیچیده اند
این غزل گویای لحن و زبان فلسفی ست .که شاعر،با استفاده از صور خیال وبدیع لفظی ومعنوی استعاره ،مجاز،نماد وتمثیل وایهام ،به هر.دوسوی جهان ناسوت نظرداشته.وکلام به کلام با نبوغ وقابلیت ساده گی وبی آلایشی بدان پرداخته وبا حرکتی پرشورو زاینده تصاویر،نگاهی به صفت ها وموصوف های آخروی وازلی انداخته که به تبلورفانی بودن در این دنیای وانفسا ،رابطه ی پوشالینی بیش نیست .وعاقبت به ادراک نیستی می رسد و کفن بر پیکره خود خوای اش پیچیده می شود. .
غزل چهارم :
شیطان به خدا گفت :که آن محرم کو / مسجود ملک، خلیفه ی عالم کو / مخلوق تو چنگیر و سکندر شده اند /من آمده ام سجده کنم...آدم کو؟!! / عالم همه کربلا و،مردم همه شمر!/ از حاصل عمر ما به جز ماتم کو؟!/ خورشید به کوفه صبحدم کرد غروب / جزتیرگی تیغ ابو ملجم کو؟!/ دراین همه شام تیره،مهتاب کجاست ؟ / ازاین همه ابروباد،یک شبنم کو؟!/ در (گود ) وفا که (پوریا)گام نهاد / یک ((تختی )مردمی دراین (سردَم ) کو؟ /القصه تمام داستان ،این حرف است / در کل بشر، نوع (بنی آدم ) کو؟
این غزل به ضمیر عاطفی بی اندیشه نیست.بلکه بنمایه های عناصری آن به نوعی اندیشگی وتجربه گرایی شاعر است .زیرا نگرش به جهان هستی دارد و با نمود زبانی و تجلی عناصر به فضا سازی از آن به سئوالی که شیطان از خدا می کند . می پردازد . با چنین گرایشی به عوامل درونی آن از رقت احساسات همرا ه با فصاحت وخوش آهنگی کلام . به روایت ایات به فرادست خیال، توصیف شاعرانه می پردازد .که درعین حال فوق العاده زیبا و آموزنده است .
غزل پنجم :
چوانوارفضلیت تافت برآب /رگان آب شد از شوق بی تاب / بیامد موج،استقبال باسر / صدف شد القمه ...عباس گوهر ... / توگویی آب خورد از شوق او جوش / به دُرّ کام او،وا کرد آغوش / کفی از آب،با دست آشنا کرد / زداغ تشنگان ،آن را رها کرد / چو شد نومیدآب از وصل لب هاش /چواشک ملتمس،زدبوسه بر پاش / حباب شرم بر رخساره ی آب / هویدا می شد از امواج بی تاب /زشرم خویش ،دریاشد کف آلود / عرق کرده ست گویی ،چهره ی رود /لبان موج،میزد بوسه برپاش/
بیامد بدرقه امواج ...همراش / ازاین غم عقده دارد آب ،دردل /که می گوبد هنوزم ...سربه ساحل ...
این غزل وغزل های دیگر این مجموعه ، فقط یک شعور وسیع سرایش نیستند . بلکه مقوله ای ازکشف وشهود عمیق ذهنی ودرایت بینشی است .کشف وشهودی که در سطر سطر آن عشقی زلال غلبه دارد. بامفاهیمی که از گنجینه ی ذهن برخاسته ازریشه ی ذات جان باختگی وازخود گذشتگی که در پس آن باهمسازی های صوری دستخوش تغیرودگرگونی می شوند . و با آفرینش نشانه شناسی، عمق اکسیر درونی پیدا می کنند .که غیرازاین باشد . بشارت دهنده ی قریحه ، ازخود گذشتگی نیست .
غزل ششم :
تو همانی که خدا،چشم به راهت شده است /آسمان تشنه ی یک جرعه نگاهت شده است / علم افتاده زدستت ... نگران می نگری /عالمی گشته علم ،جمله سپاهت شده است / علقمه تشنه ی دیدار رخ ات شدچون دید / جذر ومدی که پدید از رخ ماهت شده است ./ دستت فتاده ودستان خدا درد گرفت / تا ابد دست خدا پشت وپناهت شده است /باعلی چاه سخن داشت ولی هیچ نگفت / چاه دل همه آیینه ی آهت شده است / داشت منشور نبوت اثر انگشتی کم /دست های قلمت :مهر وگواهت شده است /تیر بر چشم تو ای چشمه ی توحید زدند /زین سبب چشم خدا ،چشم به راهت شده است .
بیایید دراین غزل با حالتی بسیارپیرایه در نهایت سادگی وبی آلایشی ومنقلب کننده به سرچشمه ی روح شاعری نظری بیفکنیم که در آن سوی ، تلاطم ها وآشفتگی ها وبی قراری ها را به رازکلمات به تراژیکی غم انگیز مبدل کرده تا به شکل پیچیده ای به راز ورمز، سالار شیهدان (ع ) را که به شیوه ای خاص درعالم هستی ،بر روح وجسم انسانها ،رسوخ کرده.واقف آییم .تا تا در جوار این عظمت ها به ا بدیت .لحظه ها، تا رسیدن به اشراق وپالایش جسم وروح کوشا باشیم
غزل هفتم :
آفتابی در شب دیجور بود / او صراط مستقیم نور بود / گر نمی شد در غدیر خم امیر / ماهِ (اکملت لکم ...)مستور بود / کعبه مولودی به جز مولا نداشت / کعبه بی حیدر اجاقش کور بود / راز خلقت را نمی دانم، ولی: / من گمانم (هل اتیٰ ...) منظور بود / در ردائی از ولایت جلوه کرد / آن سه وصله ، وصله ی ناجوربود / ذوالفقارش درغلافِ صبرماند / تیغ اوهم تابع دستور بود/شمع بیت المال را خاموش کرد / تا کند روشن (هرآن دل )کور بود .
سر آمداین سروده ،پرورش های ذهنی شاعری ست .که با تخیلی شگفت ،نفس آدمی را دستخوش استعاره ای بسیارمهم می کند .تا با تابشی از نور،به مولود کعبه ، که درغدیرخم به ماه (اکملت لکم )مشهور است . با ظرافتی موجود و نگرشی آگاهانه از عقاید واعمال که در نظامی از مفاهیم دینی و قانون و اخلاق است ،با فرایندی از موسیقی کلام وتجسم خیال، مرسوم دارد.که ترکیبی از عقل و عاطفه،وعقلانی برای ابرمرد زنده تاریخ است .
غزل هشتم :
اول نامه :نامِ نامی ی او / ( وحده هولا الله الا هو ...)/می نویسم حدیث هجران را / با همین اشک های رودر رو / در طوافش : به سینه سرگردان / هر دلی که به خون گرفته وضو / دست مارا گرفته روز ازل / برده تا وعده گاه ( اتحدو ...)/ من جدا گشتم از :صف وحدت / رفته ام با غریبه ها هر سو / خانه خالی نکرده ام ازغیر/ خانه ی دل ،سپرده ام به عدو / جرمم این بود و، هست و،خواهد بود / که تورا دوست دارم ای نیکو / دست لطفت ،نوشته نامه عفو / مهر (لاتفنتوا) زده براو/ فاش کردم که دوستم داری/ فاش گردید، رمزِسرمگو.
پیام این غزل، تعبیری است از رسالت الهی ست . که انسان آن را درک می کند . رسالتی که توالی نیت ها وقدرت بروز کامل ارزش ها ست ،که مولف با مفاهیم لذت والم به احکام وقوانینن عقلی به گره گشایی فکری آن بپردازد. و به همین خاطر نامه ای به تبارولای عالم (وحده هولا الاه الا هو.) می نویسد .تا به راستی وکژی ،عدالت وتعنم امروزی که آدمیان بدان ، دچارآمده اند. معترض وباز نمایی کند. وبه مراتب بالا تر،به منشوربینش به راز مگو(لا تقنتوا ) برسد .
غزل نهم :
در سینه مدام ذکر (یا هو) داریم / این راز نهایی ست که با او داریم / گه کعبه و،گه نجف ،گهی کرب و بلا / گه، زمزمه با (ضامن آهو) داریم / از پرتو کهکشان لطفِ ازلی / یک ماه ودوازده پری رو داریم / با طوطی طبع خوشیتن دم سازیم / درآینه آنوارسخنگوداریم / شب در طلبش سیر سماوات کنیم / ما بال ( هوالحق )و( هوالهو ) داریم / بارشته ی (لاتفرقو )دل بستیم / پیوند همیشگی که با او داریم / درخلوت ما غریوغوغای دل است / درقلب سکوت هم،هیاهو داریم /دل هاهمه مثل گل شکوفا شده اند / یک عالمه گل به باغ گیسو داریم / هم بال فرشتگان ، به بزم ملکوت / دربزم سماع ، چشم حق جو داریم .
این سروده درعین سادگی ؛ دنیایی از ابهام وراز ورمز نهفته ، در درون خود دارد .وتنها از طریق تفسیر وتاویل مبتنی بر آن می توان به کشف این مناجات ذهنی ومتعالی نایل آمد .گفتگویی حساس با روحی الهی که با آگاهی خود صفات عالیه انسانیت را به سجده وا داشته وگاه به نماد هستی ،تجللی ذات پروردگاری ست وگاه سخنش گویای راز معانی ست و گاه اندیشه اش درطبع انسانی ، ما وراء لطبیعه سیرمعنوی می کند...
غزل مثنوی دهم :
راه می گوید علی !همراه می گوید علی / درغدیرخم رسول الله می گوید علی /
چاه می گوید علی و،ماه می گوید علی / هرکه شدازسرحق آگاه می گوید علی/
مرد می گوید علی !همدرد می گوید علی / شیرهم درعرصه ی ناورد می گوید علی /
غارمی گوید محمد (ص)...یار می گوید علی / می شکافد کعبه و،دلدارمی گوید علی /
نغمه ی (الیوم اکملتً )همی خواند خدا / جبرئیل ازجانب الله می گوید علی /
مکه می گوید محمد(ص)کوفه می گوید علی / مسجد ومحراب ورسم و،راه می گوید علی /
درشب معراج شد ازپرده بیرون دست او / پشت پرده صاحب درگاه می گوید علی .
این غزل مثنوی در وحدتی غنایی وزبانی ،جوششهای مکاشفی را بیان می کند ،مکاشفه ای ست از یک انسان ویک اسطوره ی دینی که درژرفای روح انسانی وسرزمینی درتغنی واندیشه سرآمد است .وچون قطرات خون دررگان ،تمام آزاده گان با مفهومی ناب ،جاری ست .زیرا بعداز ا دراک سلیم خدایی عالم وآدم با ایمانی راسخ به اواعتدا ءمی برند .که بازنمود نغمه ی ( الیوم اکملت ) وابلاغ ولایت، عدالت کبرا ست
( دوبیتی )
دوبیتی ،نگرشی شهودی وبسیار درونی ست .که البته لزوما"بریده از خارج وبیرون نیست .موید یک شعورمزین به داشتها ودرایت های شاعراست . که آن را لمس می کند ،آن را می چشد وبه تصویر روشنی از کمال کلمات بروز می دهد یکی از ویژگیهای دوبیتی است است که دارای نوعی غنای موسیقی وافزون بر بکاری گیری وزن وقافیه ست که افکار واندیشه را به خوبی بیان می کند .
دوبیتی اول :
صلا زد ،شام آخر، آشنا را / حواریون دشت نینوا را / صلیب نیزه ها تسخیرکردند / مسیح جلجتای کربلا را .
این دوبیتی شاعر ،رابه سرحد شیفتگی، بی هیچ تاملی با استفاده از استعاره وتشبیه به درونمای ژرف به رازهمیشه جاوید ، واقعه ی کربلا می برد تا به همین سبب مخاطب رابا ذهنیتی که از آن واقعه دارد با عینیات آن آشنا سازد.
دوبیتی دوم :
به دریا زد ، دل دریایی اش را / سمند موج ،خون پیمایی اش را / همه کف های کفر آلوده / عروج سرخ بی همتایی اش را.
(رباعی)
رباعی تنها زبانی ست که می تواند تابع احساسات واندیشه سراینده باشد وبا تفکر وتوصیف به بیان دیده گاه خود بپردازد وایجاز را همچون نیروی شگرفی متراکم سازد .تا عناصر با مکانیزم هایی همچون کلمه ،تصاویر ،خود آگاهی درون ذهنی را به تصویر بکشاند .و به راز گشایی معنایی واندیشه شاعر بپردازد .به دورباعی سروده شده دل وجان می سپاریم .
رباعی اول :
گویندتو از راه حرا می آیی / از کوچه ی"سعی" با صفا می آیی/ با آمدن تو :مرغ شک لال شود / کز جاده ی سبز کبریا می آیی
این رباعی گویای انتظاری واقعی ست از آمدن مهدی موعود .که تمام مسلمین برای آمدنش لحظه شماری می کنند و نوعی زمزمه ابدی ست . و آذرخشی کلامی ست .که بر تصاویر ،روشن دلان می درخشد.و گویای عناصر انتظار موعود...است
رباعی دوم :
این راز گرسنگی که در دین من است / بخشی زفضای سبز آیین من است / امروز ، پزشکان جهان ....پی بردند / این (روزه )دوای درد دیرن من است .
این رباعی گویای نوعی احساسات بسیار لطیف ورقیق شاعر است .که با یک رشته تصاویر ویاری جستن ازهنربلاغی ماه مبارک رمضان را که درحیات وهستی انسانها موثر است ،همراه با زبانی انعطاف پذیر و سرشار از صداقت وراستی ست.تشریح وبیان کند .
در آخر این سرود ها ، الزام به این عقیده ام ،که شاعر، این سروده ها ، فردی ست رمانتیک به معنای واقعی که بازتاب الهام و مکاشفه ی ناب مذهبی را دارند وبیان گراحساس وعاطفه ی شخصی خویش ست .که وباور عمیقی به سرودن چنین اشعاری رادارد.ومی تواند نشانه گرحالت ذهنی اوباشد .هرچند اومعتقد است .که مسئولیت والایی درسرودن این گونه گزاره های معنوی وروحانی را دارد.