شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۹۷۰۲
تاریخ انتشار: ۰۷ دی ۱۳۹۸ - ۱۷:۴۳
برای عبدالرضا حیاتی، مردی که آغوشش بوی خدا می داد
مراد من.خوب می دانم شب ها، رنج تمام ناملایمات را در پستوی اتاق، لابلای کتاب‌های قدیمی و دفترهای پر از نوشته هایت به صبح می گذراندی
شوشان - حسن نسیمی : 
 تكرار مكررات مي كنم، جسور شده ام، نكند روح مرادم از اين گونه بي محابا گفتنم برنجد...
خداحافظ مرد. خدا حافظ...
تویی که هماره، بغض فروخورده ات را لابلای ابیات غزل هایت پنهان می کردی.
تویی که بارها به بهانه تجلیل، صفحات بولتن دیگران را با قدم های لرزان بر روی سن پر کردی...
شرمنده که فقط گاهی تو را برای دیده شدن خود بیاد آوردیم.
چقدر دلمان دلتگ لبخندها و شیطنت های دلچسب خداگونه ات است.
مراد من.خوب می دانم شب ها، رنج تمام ناملایمات را در پستوی اتاق، لابلای کتاب‌های قدیمی و دفترهای پر از نوشته هایت به صبح می گذراندی و چقدر حسودی می کردم به چفیه ای که یار غارت در روزهای نامراد شده بود و هر روز بر چشمانت بوسه می زد.
استاد دلمان برای آغوشت که بوی خدا می داد عجیب تنگ است.

مراد من؛ قلم به دستم دادي تا ديو ناداني را در جمرات سياهي و تباهي سنگ زنم وبراي عبور از گذر گاه پيچ در پيچ ترديد، تا رسيدن به سعادتگاه يقين، ريسماني از جنس كلام در وجودم آويختي تا به اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم.

احرام انديشه بر تنم پوشاندي تا در تكرار صفا و مروه ي زندگي به روزمرگي، نرسم و در حريم فكر و معنا، تاريكْ راه هاي مقصد ابديت را به پاكي هر چه تمام تر، در نوردم و از چشمه سار كلام و كلمه سيرابم نمودی تا از مسيرآسمانيِ نور و روشني برنگردم.
تویی که دیدگان بسته و تاریک مرا به سوی روشنایی خواندن و نوشتن هدایت کردی.
نگاهت، مکتب عشق بود و من مکتب نشین معرفتت.

استاد؛ به بازی كه مي ايستادم بر صحنه تئاتر، پنجره اي از اميد به رويم مي گشادی و در ضیافت صحنه ها، مكارم اخلاق را تعارفم كردي.

دستم را گرفتي، پرهيزم داشتي از مشق سياه ناتواني و ناكامي و مرا مشقِ ادب آموختي و چه با حوصله ومدارا و متانت، از كوچه هاي بیاض و سواد عبورم دادي تا خوش بنویسم که

« نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار....
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»

 همیشه خستگی هایت را پشت لبخندهای ما گم می کردی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی می دادند، لبخندهایی که بوی امید می دادند، لبخندهایی که بوی بالندگی می دادند. من درس چگونه زندگی کردن را از تو آ
آموختم و تمام دار و ندارم، کوله باری ست از آموخته های تو که سال ها در دست هایم نهادی تا سربلند به مقصد برسم و شرمنده ام اگر در اين راه شاگرد خوبي برايت نبودم.

 استاد، خاطر خستگی ناپذیرت را به واحه های خرم ایمان و عشق می سپارم. 
و خوش بحال افلاکیان که روز تشییع پیکرت در دست آدمیان، جشن فرشتگان است در ملکوت...

به پاس سالها شاگردی و به رسم ادب تقدیم باد به روح بلند هنرمند فرزانه، استاد عبدالرضا حیاتی که نه تنها در هنرورزی بلکه در چگونه زیستن، ردای معرفت بر قامتم دوخت. کسی که سال ها برایم زحمت کشید اما شرمسار که نشدم آنچه باید می شد..

٣ دیماه ١٣٩٨ / اهواز
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار