کد خبر: ۲۳۱۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۴
رهایش کردم و خمار وصال بودم. از انتهای اتوبوسی که سمت هواپیما می کشیدمان چشمانش را دید می زدم. از دور هم چه نزدیک می نمود. رسیدیم به پلکان. نحیف تر از عکس هایش بود. عاقله مردی نازک خیال. عادی تر و عمومی تر از آن چه توجه کسی را جلب کند. تنها. با لباس هایی ساده و البته مرتب و دارای هارمونی رنگی. برف طبیعت امانش را برده.
کد خبر: ۲۲۱۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۹
در میانه التهاب و موجها خلاف جهت آب شنا کردن و گفتن حرفهایی دیگر بعضا جرات میخواهد و گاه باید دل به دریا زد و گفت، از مسیری گفت که ره به ناکجا میبرد.
کد خبر: ۱۶۶۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۱/۲۹
کد خبر: ۱۱۰۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۷/۳۰