شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۰۳۱۸
تاریخ انتشار: ۰۹ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۶:۱۰
شوشان - محمد دورقی :
روز اسبریزی داستان تلخ عادت به ظلم و از خودبیگانگی  انسان هاست. این داستان یکی از داستان های کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند نوشته زنده یاد بیژن نجدی  است . 
نجدی، روز اسب‌ریزی را از زبان اسبی تعریف می‌کند که اتفاقات و ماجراهای چند روزه، او را از عرش به فرش می‌کشاند. داستان از این قرار است که اسب دوساله‌ای که از آنِ قالان‌خان است قبراق و سرحال، در مسابقه ی محلی از اسبان دیگر پیشی می‌گیرد و او را برنده ی یک زین یراق‌دوزی شده می‌کند. 
قالان‌خان اسب را به گردش می‌برد. او از حیوانش بسیار راضی ا‌ست. اما زمانی که  آسیه ـ دختر نوجوان قالان‌خان -  برای خشک کردن اسب به طویله می‌آید و بدن اسب را با ملاطفت و مهربانی و با نوازش دست خشک می کند و بعد بدون زین و دهنه سوار اسب می‌شود و به سرعت در دهکده می‌تازد ،عصیان اسب شروع می شود.اسب، به مهربانی و آزادی خو می کند. غروب، اسب با قدم های آرام، آسیه را به خانه باز می‌گرداند. 
روز بعد وقتی قالان‌خان می‌خواهد اسب را زین کند،اسب روی پاهایش می‌ایستد و با دستهای به هوا رفته، خان را به گوشه ی اصطبل پرت می‌کند. دست قالان خان می‌شکند .اسب تا پیش از آشنایی با آسیه مطیع است اما زمانی‌که طعم رهایی و آزادی را در سواری دادن به آسیه تجربه می‌کند و به مهربانی و ملاطفت دخترک نوجوان عادت می کند، دیگر حاضر به پذیرفتن اسارتی که نمادش زین است نمی‌شود .قالان خان با دولولی که مباشر مزرعه اش، گلنگدن اش را کشیده، می‌خواهد حیوان عاصی را بکشد اما با وساطت آسیه و خواهش‌های بی‌رمق مباشر، اسب را نمی‌کشد. اسب را به فرمان قالان خان به گاری می‌بندند و از آن به بعد او از یک اسب آزاد مسابقه ای به اسب گاری تبدیل می‌شود.مباشر مزرعه  گاری را با بار سنگینی از گونی های گندم  پر می کند وگاری را به اسب می بندد و در یک روز برفی زیر ضربات شلاق به شهر می برد. اسب در تمام راه به فکر فرار است و وقتی در دشت های میان راه اسب های آزاد را می بیند حسرت می خورد و عزمش برای فرار  جزم تر می شود. بالاخره بار به مقصد می‌رسد و گاریچی اسب را از گاری باز می‌کند تا بار را پیاده کنند. اسب در یک لحظه تصمیم می‌گیرد فرار کند، او اسب مسابقه است و می‌تواند بدون مزاحمت فرسنگ‌ها بدود و به آزادی برسد. اسب پیش رویش را نگاه می‌کند، دشتهای باز و آزاد، مهیای فرار هستند، اما اسب دیگر نمی‌تواند بدود. وقتی گاری باز می شود اسب به جای فرار اول در جا میخکوب می شود بعد پاهایش می لرزندو  از هم باز می شوند و روی زمین برفی با درماندگی فرو می ریزد.بدون گاری اسب ناگهان یک خالی بزرگ را پشت خودش احساس می‌کند. گاری، اصالت اسب را زیر سوال برده است. حیوان، محکوم به عادت شده و به یک اسب بارکش مبدل می‌شود.اسبی که حاضر نبود تن به زین بدهد و عصیان کرده بود حالا بخاطر فقدان امید و هویت دچار یاس و خودبیگانگی شده  و  به شلاق و ظلم عادت کرده  و  باید گاری سنگین را بکشد.
 
درست است که این داستان از زبان یک اسب روایت می شود اما یقینا بیژن نجدی آن را برای اسبها ننوشته است. نجدی از طریق این آنیمیسم و روح انسانی بخشیدن به اسب ِ داستانش می خواهد پرسمانی چالش برانگیز فراروی ما قرار دهد. اگر روزی از عادات درون و فشارها و محدودیت های برون آزاد شدیم  و از تمام  گاری های  پر شده از سنگینی موانع اجتماعی و قانون ها وعرف های تمامیت خواه و حوادث طبیعی و غیر طبیعی که پنجه بر گلوی رفاه و آزادی و زندگی می کشند خلاص شدیم آیا آنچنان حفظ ایمان و امید و هویت کرده ایم که از این رهایی محتمل لذت ببریم و تاخت بی تنگنا در دشت های فراخ مدنیت را امتحان کنیم؟ آیا مجال پر کشیدن از قفس باز ِ بی پاس بان برای ما که خود به قفسی سیار تبدیل شده ایم و صلیب هایمان را بر دوش حمل می کنیم، میسر است؟ ماهی خو گرفته به تُنگ ِ بلورین ، اراده ی گریز از این  تُنگ ِ تَنگ ، به فراخی دریای رهایی دارد؟ بدون شک خو گیری به اسارت و گاری پرستی از خود اسارت تلخ تر است. ترسم از این است که در این ایام تلخ و تاب نیاوردنی چنان ایمان و امید ما  از دست برود و هویتمان استحاله گردد که فردا وقتی گاری سیل و سقوط هواپیما و گرد و خاک و بنزین و تحریم و گرانی و کرونا را از ما باز کردند نفسی برای رهایی و شوقی برای زندگی نداشته باشیم. ترسم از این است که بدون گاری، بر زمین ولو شویم و روز انسانریزی را تجربه کنیم.می دانم  دیر یا زود،  روزی کبوتر مژده بخش رهایی با شاخه ای زیتون به سوی ما برمی گردد و ما به ساحل ایمن می رسیم اما ترسم از این است که تا گام در خشکی گذاشتیم از نوح ِ منجی، طلب ِ طوفان کنیم چرا که به نسیم  عادت نکرده ایم.

   ۸ اسفندماه ۹۸- بندرماهشهر
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار