شوشان - دکتر فاضل خمیسی :
از صدای وحشتناک سرفه ی همسایه بیدار شدم صدای سرفه مردانه بود مثل صدای فرا خوان شیپور مرگ صور اسرافیل !
سرفه ها قطع نمیشد ، حس کردم ویروس «کرونا» میخواهد ، به زور هم شده از لای درب آپارتمان یا از پنجره وارد و مرا هم آلوده ی خودش کند ،از اینکه به زنجیر این پادشاهِ مرگ طلب به اسارت درآیم ترس تمام وجودم را گرفت . «کرونا» بدنبال بسط امپراطوری خوفناک خویش و بهترین استراتژیش حمله به اجتماعات است .
بنابراین اینبار آزادی و سلامت نه در مواجه با دژخیم ، بلکه در جدایی و فرار از اوست ... شاید بزرگترین فاجعه ی تاریخ بشریت در حال رقم خوردن است ، و شاید از سهمگینترین زلزله و سیلی که تاکنون تجربه شده تلفات بیشتری داشته باشد.
فقط احساس میکنم خطر خیلی بزرگ است بزرگتر از آنی که به ادراک درآید.
گفته می شود برای نجات هیچ راهی نیست مگر قرنطینه شدن و در خانه ماندن ، و هیچ مفری نیست مگر دور شدن از سایر انسانها مثل قیامت!!
می دانستم خیابان و بازار و اداره پُر شده از سرفه های آشکار و نفسهایی که مثل
سرفه خفه کن باعث میشوند که خواسته ی « کرونا» محقق شود .
هر سرفه و نفس آلوده به ویروس درب مرگ را بیشتر به روی زنده گان می گشاید و نوید قبرهای بیشتری را میدهد.
همه کراهت و شومی «کرونا» را میدانیم و در این چند وقت به تمام زوایای آشکار و پنهانش «دانش» پیدا کرده ایم ، اما
«بینش »خیر !!
زیرا اگر بینش داشتیم خیابان و بازار و اداره را خلوت میکردیم و میدانستیم هیچ چیزی لذت بخش تر از سلامتی و زنده ماندن نیست . علیرغم پوشش سنگین اخبار داخلی و خارجی و اظهارات متخصصین تراز اول دنیا و کشور اگر «بینش» داشتیم بجای جوک سازی ، خطر را جدی میگرفتیم و سلامت مان را قربانی سهل انگاری نمیکردیم .
شهرِ بدون مردم و مدرسه ی بدون دانش آموز خیلی ترسناک است که اگر اینگونه «کرونا» را به مهمانی حلق هایمان دعوت کنیم ، شهر و مدرسه ای متروک و خوفناک در انتظار است...
بیایید بترسیم ، و توصیه کنیم دیگران هم بترسند .، ترسی آگاهانه که از شعور و بینش ناشی میشود و ترسی که امید به زندگی را ضمانت میکند ....
از پنجره آمبولانسی را میبینم که دم در مجتمع پارک کرد ، زمانی نشان آمبولانس صدای آژیر بود ، اما اینبار حتی آمبولانس ها هم برای اینکه هیولای «کرونا» را بیدار نکنند بیصدا میآیند.
مرد روی برانکارد دراز کشید ، او را با احتیاط سوار آمبولانس کردند ، آمبولانس همانطور که بیصدا آمد با خاموشی هم رفت ...
مرد بیمار را بُردند اما صدای سرفه ی او هنوز شنیده میشود ،
بلند شدم تا مطمئن شوم درب خانه و پنجره ها چفت هستند ....
«برای شکست هیولای کرونا در خانه بمانید»