شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۰۷۱۹
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۶
شوشان - ارسلان شهني :
"قرنطينه ايم" يعني در "مكان" نمي توانيم سفر كنيم. اما در زمان چه؟ در زمان مي توانيم سفر كنيم .نه مانند فيلمهاي تخيلي بلكه كافي است به دولت آبادي بزرگ اقتدا كنيم و "سر زلف عروسان سخن "را بگيريم"تا ما را ببرند به قرن پنجم و تاريخ سيستان  و ببيني ؛
"كه شرايط آباداني سيستان بر سه بند بستن نهاده آمد : بستن بند آب، بستن بند ريگ و بستن بند مفسدان . ...و تا همي بستند چنين بود و و چون ببندند چنين باشد!
بعد جلوترك خود را برساني به عنصر المعالي كه براي پسرش  گيلان شاه نوشته است ؛ " دوستان قدح را از جمله ي نديمان شمار، نه از جمله دوستان. كه ايشان دوستان دم و قدم باشند نه دوستان غم و فرح..." پس اين حكايت دوستان روز بادا و دوستان روز مبادا هم قديم است.
عنصرالمعالي را رها كني و از بيهقي بزرگ با حكايت هاي مشهورش هم بگذري كه گفته است "من نسخت كردم ،درين باب دو نامه ي معما نوشت.يكي به دست قاصد و يكي بر دست سوارِسلطان..."  و خود را برساني به خيام در نوروزنامه كه فرموده ؛
"قلم را دانايان مشاطه ي ملك خوانند و سفير دل. و سخن تا بي قلم بود چون جان بي كالبد بود و چون به قلم باز بسته شود با كالبد گردد و هميشه بماند". و شتابان برساني خود را به قرن خواجه نظام توسي كه انگار هنوزا تازه است و هميشگي حكايت تنهايي  بابك سرخ جامه برايش " بعد ازين چون نه سال بر آمد ،بابك خروج كرد از آذربايگان. اينها قصد كردند كه بدو پيوندند .شنيدند كه لشكري به راه ايشان فرستاده اند.بترسيدند و از راه بازگشتند و بپراگندند!" آخ آخ اگر نمي ترسيدند و اگر بابك را رها نمي كردند! 
 پس لابد همين زخم ها و تنهايي ها بوده است كه قرني بعد شيخ فريدالدين عطار نيشابوري  تاب نياورده و خود را غرق كرده در وهم حكايت هاي خيالي عرفا كه مثلا"آن سلطان دنيا و دين ، آن سيمرغ قاف يمين ، آن گنج عالم عزلت، آن گنجينه اسرار دولت..." و چقدر به تناوب و تكرر از "عزلت" و گوشه نشيني و مردم گريزي به ستايش و حتي ضرورت و فضل ذكر كرده است! و از جمله اينها را در وصف ابراهيم ادهم آورده كه دنيا و حكومت را رها كرد و بيابان و صحرا و غار اختيار كرد!! كاكا ابراهيم كاش  بجايش عقل اختيار كرده بودي و با خدمت به خلق، خدمت خدا مي كردي و اژدها را زحمت نمي دادي از زير زمين به در آيد تا تو را در غار زمستاني و  سرد گرم كند بلكه مردمان سرزمينت را به تدبير خود دلگرم مي كردي ، !! و... هرچه عطار ما را به خواب مي برد نبوغ يگانه ي سعدي ما را بيدار مي خواهد و به زندگاني اعتدال دعوت مي فرمايد .سخني آميخته با موسيقي و شعر ،پيچش بي نظير معنا و كلام در نگرشي انسان گرايانه ،كه نثر فارسي را  به قله اي دست نايافتني رسانده است. نه نرم و شكسته و تسليم است نه گستاخ و متوهم و نا شكيبا و بي عقل. و فرموده است" نه چندان درشتي كن كه از تو سير گردند و نه چندان نرمي كه بر تو دلير شوند" و هم او فرموده است كه "مُلك از خردمندان جمال گيرد و دين از پرهيزگاران كمال يابد" و نيز صريح تر و عيان تر  در ذكر زوال پادشاه كه"اي مَلِك ،چون گرد آمدن خلقي موجب پادشاهي است . تو مر خلق را براي چه پريشان  مي كني؟  و اين تكرار تاريخي  "براي چه پريشان مي كني؟ "  انگار لوت را از خستگي كوير كرده است ! ."براي چه پريشان ميكني؟" ...اما هزار و يك شب تاريك به سر نرسيده است انگار هنوز و در عطش "رسيدن " هستيم كه راوي دگر مي شود و  "چون قصه بدينجا رسيد شهرزاد لب از داستان فرو بست "....
.
  سفر در زمان بر "ما"ي ايراني ، براي ما كه تاريخ را به روزشمار حوادث گذشته تقليل داده ايم _نه  سرگذشت و "فرايند شكل گيري مسائل" و "راه حل ها "ي تجويز شده و نتايج اين كنش و واكنش ها و توشه اي كه بايد بر گرفت _از هر ملت و مردمي واجب تر است . كه بدون نظر به ريشه ها و" فهم  مسائل" در بستري تاريخي  محال است  رسيدن به  چيزي به نام " حل مسئله" .

كتاب "سر زلف عروسان سخن"  گزيده نثر پارسي است به انتخاب دولت آبادي بزرگ و صرفا از جنبه ادبي . اما من به وجه ديگري  هم برداشت كرده ام.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار