شوشان / غلامرضاجعفری:
نماینده ای از طرح تاسیس شهرکی در اطراف موضوع نفت و داستانهایش خبر داد، خوشحال از بسیاری مشغله زایی! مشغله ای که مردمان همسایه نفت را مشغول میکند اما نانی به روی سفره ای نمی سازد!
نماینده ای که هنوز متوجه نشده صنعت نفت در طول چند دهه اخیر، نه تنها باعث تقویت اقتصادی بخش عمده ای از مردم بومی نشده؛ بلکه کاشت چاه نفتی در زمینی کشاورزی و ... در واقع خانوارها و کشاورزها را به زمین سیاه میزند!
ماهیگیران هور العظیم هنوز خاطره ماهیان زیر زبانشان است، اما خاطره-بازی، به تقویت بنیه اقتصادی خانواده های خفته بر طلای سیاه نینجامیده، و چنین وکیل الوکلایی اگر تلاشی هم بکند، تلاشی اگر بکند!
نتیجه اش یحتمل به سود مردم زمین-خورده نخواهد بود، هر چند از این شهرک مسلح به نامی پرطمطراق شاید هم چیزکی عاید مردم شد، آرزو که عیب ندارد!
البته با تشکیل و تاسیس این شهرک، دری دیگر به درهای بسته در برابر مردمان همسایه افزوده خواهد شد، دری دیگر برای جوانان با مدرک تحصیلی دانشگاهی و بدون مدرک، تا در آنجا جمع شوند و مدارک تحصیلی خود را، شما بگو مهندسی نفت و پتروشیمی و ...، بر روی سفره های یک بار مصرف پهن کنند؛ به همراه کارتون نوشته هایی که راوی گرسنگی صاحب مدرکند، روایتی که نتیجه اش تولید خبر برای رسانه های بی خبر و کم خبر و ضد خبر است تا خبری بنویسند حتی بدون رعایت پایه ها و استانداردهای خبر نویسی، و منتشر کنند در این جا و آنجا و کسی چون من در حاشیه خبری چونان، چند کلمه ای ناله کند و به یاد اقساط عقب افتاده اش خود را نهیب بزند!
نهیب بزند که تو را چکار به شهرک فلان و فلانی که نماینده برجسته شهر خبر داده، رویدادی مثل هزار رویداد دیگر که فاصله شان با روی-داد، فاصله جنین با زندگی است، جنینی که پیش از تجربه اکسیژن، مرگ را تجربه میکند! رویدادهای کاغذی، خبرهایی که سقط میشوند، خبرهایی که ...
گفتند روی میدهد، گفتیم روی میدهد، گفتند خبرش گل درشت است؛ گفتیم خبرش گل درشت است؛ گفتند بنویس (میشود)؛ نوشتیم می شود، گفتند بنویس (شد)؛ گفتیم شدن نشانی میخواهد و همینجا بود که اقساط عقب افتاده، زورشان از حقیقت بیشتر شد و در نتیجه (شدن) را بی توجه به صیرورت حکمایی نوشتند و نوشتیم، بی آنکه حتی نشانی باشد برای بیکاران پشت در مانده تا بروند و دروازه ورودی را پیدا کنند و سفره یک بار مصرفشان را بگشایند و مدارک ناامیدشان را بر روی سفره های ملون منتحر سازند، شاید ابری بیاید و بارانی، تا خون ریخته مدارک بیمصرف را بشوید. و این چنین بود قصه شهرکی که دروازه ورودش برای ورود نبود.