شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۴۲۵۵
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۹ - ۲۳:۳۹
شوشان / غلامرضاجعفری:
 
شاید باور این داستان که سرنوشت کسی، با هر جنس و جنم فرقی نمی‌کند، به یاری جان های آنسوی پرده شکل دیگری می‌گیرد؛  ساده نباشد. همان جنیان و افریشتگان که روبروی آدمی با عصایی جادویی در دست می‌ایستند و سرنوشت آدمی را دگرگون می‌کنند.

داستانهایی چنین قهرمانهای کودکی همه ما هستند، پای تلویزیون باشی و مشغول هجی کردن برخی کلمات و یا غرق در بعضی کتابها و واژه‌ها که در سنین کودکی دشواریاب و دیرفهمند، مثل همین کلمه جادو.

با این همه حسی مبهم و پنهان در ذهن کودک آدمی، نشانش می‌دهد که دست‌های خسته پدر جایی برای فهم چنین کلمات مرموزی نیست و نه حتی صدای به هم زدن شوربایی در آشپزخانه، خاصه وقتی مادر با بوی تند پیاز از کنار سیندرلا می‌گذرد! در روزگاری که یخچال آشپزخانه جزیی از حکایت وحشت بود! همینکه کسی، کودکی  می توانست به تنهایی سراغ یخچال خانه برود؛ مادر او را از جسمیت مبهمی شبیه سایه‌های دراز ظهرهای تابستان می‌ترساند، سایه هایی که نزدیک یخچال منتظر کودکان می‌مانند تا آنها را ربوده و از خانه دور کنند! آن کلمه اما در متن چنین داستان تراژیکی جای ندارد، چرا که در اینجا صحبت از دزدی جان است و آنجا حکایت جادویی است که تنها با یک عصای چوبی و در کسری از ثانیه می‌تواند کسی را، به اوج علیین برساند، همچنانکه سیندرلا از پلکان قصر با کفش‌های جادو بالا رفت.

آلیس در سرزمین عجائب، زیبای خفته، سیندرلا، شنل قرمزی و حتی در روایت‌های شرقی همچون شنگول و منگول و حبه انگور… در تمامی این قصه ها و روایتها جای پای کلمه ای سراپا ابهام و راز دیده می‌شود، کلمه ای که از دیرباز ذهن آدمی را گرفتار خود کرده؛ جادو.

سیندرلا اما کیست؟ دختری که در نتیجه ستم‌های نامادری، نگاه به چشم مخاطب دارد تا شاید آرزویی از دهانی کوچک که ساده‌تر به گوش خدا می‌رسد، جان و جهانش را از تسخیر  عجوزه‌ای بدکردار رهایی دهد. و البته کدام صدا پاکتر از صدای تاپ تاپ قلب کودکی است که دخترک جوان را دیده  و آرزوی رهاییش را نکند؟ 

شاید فرشته‌ها نیز صدای پاک و تاپ تاپ قلبهای کودکانه را می‌شنوند و اینچنین است که  فرشته‌ای مامور می‌شود تا با عصایی متبرک کفشی و لباسی یکه را برای دخترکی با قلبی تک هدیه بیاورد! تا سیندرلا در همان آغازین شب تغییر بزرگ زندگی، قاضیان و داوران را به پذیرش و کرنش وا دارد، که این خود دالی است از همان مدلول جادو و محدود به زمانی معین، حد و حدودی تا دخترک؛ آشفته و در حال کشف جهانی نوین، قلب تازه شکفته اش را ناگزیر به خانه ببرد، و این مسیری ممکن  برای ختم داستان است! 

 نقطه پایان حکایت سیندرلا می‌توانست همین جا باشد، اما دخترک می بایستی در سیر انفس و سیاحت جان به شناخت خود برسد، تا در ادامه حکایت، همه آن قاضیان و داوران نه چندان عادل، بدون لباس عاریه، جان و جهانش را داوری کنند.

در این میان شاهزاده سرنوشت دیگری دارد، او باید به شناخت غیر،دیگری، دست یابد، و راه شناخت لنگه کفشی است که نزدیکترین قسمت تن به خاک را پوشش می‌دهد! و خاک مهمترین راهنما برای رسیدن به دختر رویاهاست، چرا که خاک جزیی از خویش آدمی است و شاید برجسته‌ترین نشانه در مسیر شناخت.

اینجا می‌توان بی هراس از مرگ زودرس قصه، پرده پایان را پایین کشید، چه اینکه عاشقان قصه به یکدیگر برسند یا نه!  چرا که اینان در مسیر روایت قصه، خویش را می‌یابند و پس از آن هر چه که خواستند را.
 
شاید این تفسیر و تاویل قصه سیندرلا، مطبوع طبع برخی بزرگان نباشد، پس بگذارید شکل دیگری از روایت این داستان را پیدا کنیم. در این  روایت تازه، جنس سیندرلا اهمیتی ندارد، او در هر لحظه می‌تواند زن و یا مرد باشد و بشود! او می‌تواند اسیر عجوزه و یا زندانبان نامادری خویش باشد، او می‌تواند جامه جادویی بپوشد و به هر راهی که عشقش کشید برود، او حتی می‌تواند مدیر یکی از سازمانها، آب و فاضلاب ، اداره ثبت احوال و مناطق شهرداری باشد و یا شخص شهردار شهری جادوزده!

شما به سادگی باور کردید که فرشته ای آماده به خدمت، با دستی و عصایی از غیب پیدا می‌شود و دخترک زیبارو را از چنگ نامادری رهایی داده و عجوزه را به تبعید در آشپزخانه قصر محکوم می‌کند! اما برایتان سخت است بپذیرید که آقا و یا خانم سیندرلا می‌تواند مدیر یکی از سازمانها و مناطق شهرداری و یا حتی شهردار شهری،دهاتی باشد؟!

حالا بگذارید برای باورپذیری بیشتر و ساده‌تر کردن مطلب، یکی از جنسیت‌ها را بپذیریم، آقا و یا خانم سیندرلا؟ با توجه به ذهن اینجایی نگارنده و مخاطبان فرضی، همان آقای سیندرلا راحت تر است، خاصه که آقای سیندرلا به طور معمول نمی‌تواند جامه معشوق به تن کرده و ذهن شرقی ما را گرفتار عشقی اثیری سازد، پس همان بهتر که این سیندرلا آقای مدیر باشد نه خانم رییس!

آقای سیندرلا می‌تواند در بسیاری چیزها با سیندرلای اصلی همخوانی داشته باشد، او نیز دشواری کشیدن آب از چاه را در خاطره دارد، او می‌تواند مادر و یا پدر مهربان خویش را در ایام کودکی از دست داده باشد، سیر رسیدن سیندرلا از خانه تا قصر نیز بدل می‌شود به سیری در دل استانی، از شهری، شهرکی، روستایی، دهاتی، جایی، کجایی به کلان شهری. شهر کلانی که دروازه‌هایش به شدت چارپاره هستند و در نخستین میدانش سالهاست که شیرهایی خمیازه می‌کشند و افسوس جان‌شان را کدر کرده، و تازگی دچار سرطان ریه و پوست و گوشت و حتی حنجره شده اند، شیرهایی که مشتی ریزگرد شکستشان داده! و حالا آقای سیندرلا برای رسیدن به مقصدی چنین  نیازی به کفش‌های دوخته جادو ندارد، او سوار بر خودرویی، شاید اتوبوسی، سیر انفس خویش را آغاز می‌کند.

جوانکی شاید لاغر و تکیده، شاید گوشتالو و پفکی، که می توان با اندکی قساوت قلب مادرش را آشپزی به شدت ناشی دانست، آقای سیندرلا که این بار قلب خود را در همان آشپزخانه به عاریت نهاده، بی هراس از سایه های دراز و مبهم کودکی، به پایان مقصد می‌رسد و درست در وسط روزی تابستانی، پاییزی، بهاری، و یا زمستانی از نزدیک‌ترین دکه فروش، نخستین خودکار خود را می‌خرد.

آقای سیندرلا به توسط یک فریشته و بدون نیاز به هیچ اضافاتی از قبیل تخصص و تجربه و حتی مدرک تحصیلی از برابر قطار ایستادگان در صف استخدام غیب ‌می‌شود و آن طرف در، و پشت اولین میز می‌نشیند، اما اولین جمله ای که به زبان ‌می‌اورد بسیار شنیدنی است؛ من آقای سیندرلا از قشر تکنوکرات و روشن خوشفکر جامعه هستم! و اینگونه است که با نخستین خودکار خریده شده از نخستین دکه کلان شهر، نخستین نامه اداری خویش را ‌می‌نویسد.

این‌بار خبری از قاضیان و داوران نیست، کسی به او نمی‌گوید آنچه نوشته ای یعنی چه؟ کسی از او نمی‌خواهد که صف را به هم نزند، کسی حتی نمی‌داند در سینه این سیندرلای نوین به جای قلب، پاره آجری سیمانی پنهان شده و در جیبش سم موش، و هیچ کس نمی‌داند در آینده ای نه چندان دور، فرشته نجات آقای سیندرلا برای نشاندن او در منصبی و معاونتی ترفندی استادانه می‌زند؛ بی هراس از نبود سابقه و تخصص و دانش و این قبیل چیزها! هر چند دانش فرشته‌ها در چنین جاهایی بسیار مفید و موثر است و آقای سیندرلا در کسری از ثانیه مدیری می شود و معاونی و … و این شروع تازه ای است برای سیندرلای نوین.

آقای سیندرلا در سیر انفس خود، حالا مراحلی طولانی را طی کرده، او اکنون می‌داند مدیریت، فنی است برای اتاقهای دربسته، او میداند برای مدیریتی خوب، نباید حتما سیندرلایی خوب باشد، همین که او سیندرلاست و هنوز نشان عصای جادویی را می‌داند کافی است، او اما مهم تر از این چیزها امر دیگری را یافته، آقای سیندرلا در برنامه کودک تلویزیون نسخه اصلی خویش را می‌بیند و از این سیندرلای هراسان و ترسان از نامادری، به شدت آزرده می‌شود.

آقای سیندرلا اما نمی‌توانست دست از سر تلویزیون اداره،سازمان،منطقه،شهر و … بردارد و در همان لحظه با کوفتن این عنصر مزاحمت به دیفار! سیندرلای ضعیف را تلف کند!  یادش آمد به جز این نسخه تلویزیونی  هزاران نسخه چاپی وجود دارد، در نتیجه ترجیح داد همه کتابهای چاپ شده با قصه سیندرلای ضعیف را از کتابفروشی‌ها جمع کند.

آقای سیندرلا در دفتر طویل و عریض خود جایی برای تنوری کوچک خالی کرد، چیزی تا همه این کتابهای آزاردهنده را دانه به دانه و برگ به برگ به لهیب سرخ آتش هدیه دهد.

میگویند دو روز و دو شب از دفترکار خود بیرون نیامد و از درون اتاق تنها صدای گریه‌های کودکی خسته و هراسان شنیده می‌شد، کودکی که مدام التماس می‌کرد او را درون شعله های آتش نیندازند! و آقای مدیر، آقای سیندرلا پس دو روز و دو شب حریق و آتش، در اتاق را باز کرد و سطلی پر از خاکستر را به دست منشی، همان مدیر حوزه ریاست، داد و گفت اینها از هر نوع کودی بهترند.

آقای سیندرلا را هنوز هم می‌توانید پیدا کنید، کافی است کتابی از اصل داستان را داشته باشید، حتما شبی از همین شب‌ها به سراغتان می‌آید تا کود بیشتری برای گیاه-جانوران خود تولید کند.

حالا بگذارید کودکان به آسانی و سادگی و حتی نیمه های شب در یخچال را باز کنند و از سایه ها دیگر نترسند، تنها مواظب کتابهای‌تان باشید؛ چرا که آقای سیندرلا مدیری فرهنگی،اجتماعی، اقتصادی و حتی فنی است با فرشتگانی که می‌توانند در کسری از ثانیه آدمی را از خرابه ای، برهوتی به اوج علیین برسانند، فرشته‌هایی که این بار به جای عصایی جادویی با برگه های رای مردم جادو می‌کنند! 

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار