شوشان - محمدسعید بهوندی :
این ایام، بهمن و اسفند، بارونهای پیدرپی، گاهی چند شبانهروز پشت سرهم، خونههای کاهگلی و بوی کاه کهنه و صدای گاو و گوسفندایی که یا میخواستن واسهی چرا از ده بیرون برن و یا از چرا برگشته بودن و حالا بیتابی بزغالهها و دیدن مادراشون و دست و پا زدن و سر و صدا کردن از فرط گرسنگی، واسهی خوردن شیر و گوسفنددارانی که کل خانواده از کوچیک تا بزرگ دختر و پسر بسیج میشدن برای هدایت گوسفندان به آغل که مبادا قبل از دوشیدنشون، بزغالهها از آغل مخصوصشون خارج بشن و کل شیر رو بخورن و کل دسترنج اون روز یهویی تموم بشه بره پی کارش و در این ماجرای زحمت و گذران حیات و زندگی، مادر ماهری که در دوشیدن شیر ید طولایی داشت، بیش از هفتاد هشتاد میش و بز شایدم بیشتر رو در حالیکه یکی یکی دخترها و پسرهای خانواده میگرفتن و میاوردنشون، در چشم بهم زدنی در تاس مخصوص میدوشید و رها میکرد و من یکی همیشه مونده بودم که این مادر و پدر خانواده چطوری تشخیص میدن که کدومیک از میش و بزها رو دوشیدن و کدومیک هنوز دوشیده نشده، آخه واسه من واقعا اکثراً شبیه بهم بودن، مگر در اندکی از اونها و این تعجب تا بزرگ شدم، همچنان با من بود!
ما بچهها خصوصاً پسرها گاهی به شوق باریدن بارون با همون مختصر لباس گرم و زمستونهای که داشتیم و بصورت شراکتی توی خونه باهم می پوشیدیم و با چکمههای پلاستیکی، که بعضی از بچهها اینو هم نداشتن و با دمپایی یا پابرهنه و تمبانها بالا زده، دور از چشم مادر و پدر میدویدم و به شادی میپرداختیم. در دههی چهل هنوز چتر وارد روستاها نشد بود و یا هم اگه تک و توکی بود، دست آدمهای بزرگ و تقریبا متمول بود، نه همهی مردم و بچهها، لذا با گونی که معروف بودن به گونی بندی سه خط، یا هم گونی پلاستیکی، مادر یا پدر یا هم خودمون، چیزی شبیه به شال بلندی درست میکردیم که از بالا مثل یه کلاه سرمون رو از خیس شدن میپوشوند و ادامهی اون هم تا شونهها و کمر رو تا ساقهای پا پوشش میداد. امّا چشتون هرگز روز بد نبینه؛ بیشتر اوقات هم در اثر کمبود لباس و سختی و عذاب خشک کردنشون در زمستونای پربارش و گلی شدنمون، بخاطر چنین بی مبالاتی که انجام داده بودیم، مشمول خوردن کتکهای مفصلی هم از جانب والدین میشدیم.
ولی چه کیفی داشت؛ وقتی پس از بارونی طولانی، خورشید درمیومد، همه از خونهها و اتاقهای سرد و نمور میزدن بیرون، مردها با پالتوها و کتهای رنگ و رو رفته و زنها نیز چادرشو یا همون رختخوابپیچ به خودشون پیچیده، انگاری روز عید بود، همه شاد بودن و لبخند بر لب و به گرمی با هم احوالپرسی میکردن و همدیگر رو گرم در آغوش میگرفتن و از مشکلاتشون در کشاورزی و دامپروری میگفتن و از هم مشورت میگرفتن و ما بچهها هم در کنار والدین و بزرگترها غرق در شادی و بازی و جنب و جوش بودیم، همه چی تکرار زیبایی و خوشی بود؛ رنگین کمون زیبا، صدای پرندگان، مخصوصا گنجشکها و بچههاشون از گرسنگی و نفس راحتی که مردم پس بارون طولانی میکشیدن، که با راحتی بیشتری میتونستن به امور دامپروری و کشاورزی بپردازن، البته کشاورزی در چنین مواقعی کاملاً تحت تاثیر بارونها قرار میگرفت و کشاورزان اصلا وارد زمین هایی که سبز از گندم بود نمیشدن، یعنی؛ نیازی نبود که بشن، چون به اندازه کافی با آب بارون سیراب میشدن، اما اونایی که گوسفند داشتن، که تقریباً ده تا بیست درصد خانوادههارو شامل میشد و هم اونایی که گاو و گوساله داشتن، که اکثریت خانوادهها یه الاغ واسه باربری و از یک گاو و گوساله تا ده راس داشتن، چون قوت غالب مردم شیر و ماست و دوغ و کره و غذاهایی که با لبنیات درست میشد، بود. مثل؛ برنج توله و ماست، خودِ توله و ماست، نون و ماست، شیربرنج، دوا و دوپل که ترش مزه بود و واقعاً میچسبید چون با دوغ درست میشد، نون گرم و کره و... بنابراین همه نیازمند نگهداری حداقل یه گاو شیرده برای خورد و خوراکشون بودن، ولی نگهداریشون در زمستون و تهیه کاه و علف و جو برای شیردهی بیشتر، واقعاً سخت و عذاب آور و هم دارای هزینههای کمرشکن بود.
در بیشتر خانوادهها اکثر کارهای خونه حتی رسیدگی به امور گاوها با مادرها بود. خدا تموم مادرانی که دستشون از این دنیا کوتاه شده رو مورد آمرزش خودش قرار بده و اونا رو بر سر خوان خودش از بهترین غذاها و نوشیدنیهای بهشتی سیر کنه و همچنین پدران فداکار و مظلوم رو که تمام عمرشون شخم زدن، کاشتن، آبیاری نمودن، نگهداری، درو کردن، خرمن کوبیدن، پاک کردن، آسیاب بردن و... بود و اون دستان ترک خورده از سرماهای طاقت فرسای زمستون، بدون داشتن لباس و پاپوش مناسب و حتی غذای کافی، تمامی زمینهای کشاورزی رو با گاو و خیش در سرما شخم زدن و در سرما آب دادن که گاهی تا دو شبانه روز طول میکشید و خونه نمییومدن و در گرمای سوزان ۵۰ درجه بمدت یکماه درو کردن واقعاً شوخی و باورکردنی نیست. حقیقتاً درست گفتن که؛"گاو نر میخواهد و مرد کهن"! خدایا رفتگانشان ببخش و بیامرز، بر سر سفرهات مهمانشان کن و اونهارو در راستای رضایت خودت از ما راضی و خشنود کن و زندگانشان را سلامت و سربلند و شاداب بدار و ما را در خدمت به اونها همّت و مرام و معرفت فراوان ده، بحدی که حتی یک "آه" هم بر زبان جاری نکنیم و از اینکه عصای دستشان هستیم خرسنده بوده و بر خویش ببالیم!
آمین یا رب الرئوف الرحیم