شوشان - محمد شریفی :
گفتم : خالو نجف،چی شده که پشت سر هم ،فرت فرت در مدح این نماینده و اون شوراچی و این بلده چی و تقی و نقی از خودت ملاقه در می کنی ؟
گفت: خالو اولا ملاقه نه و مقاله، دوم اینکه اگه مقاله ننویسم ؛ به نظرت چه خاکی به سر کنم؟، خرج اهل و عیال و خانمان را با این تورم لعنتی توی گور پدرم در بیارم ... یه کاری برام پیدا کن ، این قلم بی صاحب را مثل گل عنبر الک نکرده، آویزانش می کنم روی پل چهارشیر اهواز ، که دیگه به تریج قبای کاکا میرزام بر نخوره....
گفتم : یعنی با دلخوشی نمی نویسی؟
گفت: کاکا دل خوش سیری چند؟اون نون زهرماری که از صدقه ی قلم میارم خرج خونه می کنم ، نه خوردن داره و نه برکت ،تازه درد عذاب وجدانش دقیقه به دقیقه ناسور می کنه و مثل زخم شمشیر ثانیه به ثانیه آه از نهاد آدم بلند می کنه....بیشتر از همه خودم از متن نوشته هام خجالت می کشم ..
اینو که گفت ، آتش گرفتم ، یواشکی زمزمه کردم:
دلم می سوزد و کاری از دستم بر نمی آید...
لعنت به بیکاری و فقر و بسوزد پدر عاشقی ...