شوشان :
حال من خوب است
ندای این دل را
بربرج زخمی میشنوی؟
آرام بخوان
تاقاصدان نجابت
انتظار دیدار را
به خلسه برند
وتربت پاک را
ارزانی دوست کنند
هرکجا که نفسی خسته است
باید حقارت را
به باد بسپاری
وآرامش را میهمان کنی
شاید!دراین عذاب روزگار هم
جنبده ای به خروش برخیزد
وعاشقی را
در دالانهای تنگ فریاد بزند
هرچند مقصد یکیست
اما دلدادگی
آموزش دیرسالی ست
که پیامد آن میتواند
بهره مندی را
نصیب تشنگی روز کند
وگریبان چاک باید
به رودخانه خشمگین زد
تاامواج
شرمنده پیشتازان عشق باشند
مستانه کجا میروی؟
این کوله بار خیال
عرق تورا خواهد گرفت
بیا ازجان گذشتگی را
به معرض تماشا بگذاریم
تا پرندگان مهاجر
ترانه خوان شیدایی باشند
وابرهای باران ساز را
برایمان ارمغان بیاورند
بجان تمام درختان
اینبار لاله ها
دردرا فراموش کرده اند
وخاک را برای تبرک
بوسه باران میکنند
تا ریشه ها
پیدایش نجابت
درنگاه باشند
وافسانه های نادیده را
روانه چاه زنگی مست کنند
تاخزان هم
شمایل بهاررا بازی کند
وشکوفه ها دوباره
نوید روشنی باشند
بیا!تابازهم برای چشمان بیدار
شاهنامه بخوانیم
وحماسه درسرای سپنج
تقدیم کرنا کنیم
جایی که اسفندیار قراراست
بابلیط بخت آزمایی
کتایون را
به عقدایران درآورد
وتهمتن را از تیری که
سیمرغ سفارش کرده است
پشیمان کند
حال من خوب است
اکنون که شعر مینویسم
چشمان خماررا
وعده بیداری میدهم
احوال شماچطور است؟
امیدوارم بد نگذرد
رنج سفر را باید بجان خرید
وآواز کوچه باغی برای
خوشحالی آهوان دربند سرداد
شاید درسی شود
برای تنبل نشینان
که اگر بشود
قفل درب را بشکنند
تارهسپار آن ،
وادی مستانه شوند.