امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
چندي پيش دختر 28 سالهاي با مراجعه به شعبه 14 دادسراي خارك از خواستگارش به خاطر فريب در ازدواج شكايت كرد.
آرزو وقتي پيشروي بازپرس امجديان ايستاد، آهي كشيد و گفت: پرستار هستم، دوم ارديبهشت ماه سال 91 زماني كه در پيادهرو بلوار كشاورز در حال قدم زدن بودم، ديدم كه مردي روي زمين افتاده و بيحال است. بلافاصله به كمكش شتافتم كه همزمان مرد جواني نيز سررسيد.
وي مدعي شد كه دكتر داروساز است و اطلاعاتي درخصوص كمكهاي اوليه دارد بلافاصله براي نجات جان بيمار اقدام كرد. دقايقي بعد مرد بيمار به حالت عادي بازگشت و پس از تشكر و قدرداني محل را ترك كرد.خلاصه دکتر داروساز همان جا سر صحبت را با من باز كرد و از بلوار كشاورز تا ميدان وليعصر مرا همراهي كرد. وي خودش را به من احسان معرفي كرد و گفت خانوادهاش در اهواز زندگي ميكنند.
وقتي احسان فهميد كه من پرستار هستم، خوشحال شد و گفت ميتوانم با وي در زمينه پزشكي همكاري داشته باشم خلاصه بين ما شماره تلفن رد و بدل شد. از آن روز به بعد وي هر از گاهي با من تماس ميگرفت و كار به جايي كشيد كه حتي با يكديگر در بيرون قرار ملاقات ميگذاشتيم.سرانجام پس از سه ماه ارتباط تلفني و حضوري به من پيشنهاد ازدواج داد.وقتي ديدم كه مردي تحصيلكرده و باشخصيت است و از طرفي نيز به وي علاقهمند شده بودم، پيشنهادش را پذيرفتم و موضوع را با خانوادهام مطرح كردم.
زماني كه خانوادهام دريافتند كه احسان دکتر داروساز است و من به وي علاقهمند شدهام، موافقت كردند. به خاطر همين احسان به همراه پدر و مادرش براي خواستگاري به خانهمان در زنجان آمدند. همهچيز به خوبي و خوشي گذشت و قرار شد هرچه زودتر مقدمات مراسم عروسيمان برگزار شود.بنابراين چند روز من و احسان براي پيدا كردن خانه اجارهاي به چندين بنگاه مسكن رفتيم و يك آپارتمان را كه در محدوده ميدان آزادي بود، انتخاب كرديم. در بين مسير احسان مدعي شد كه پولش كم است و براي وديعه خانه نياز به 6 ميليون تومان پول دارد.
از آنجا كه به شدت به وي وابسته شده بودم تحمل ناراحتي و آشفتگي مالياش را نداشتم به خاطر همين 6 ميليون تومان پول به وي دادم.اين دختر گفت: چند روز بعد احسان گردنبند طلاي مرا گرفت و به گردنش انداخت و گفت عروسي پسر عمويش است و خواست گردنبند نزدش امانت بماند!
دو ماه از اين ماجرا گذشت اما خبري از احسان نشد. خيلي نگران بودم هر بار كه به تلفن همراهش زنگ ميزدم خاموش يا از دسترس خارج بود تا اينكه يك روز تلفن همراهم زنگ خورد، وقتي گوشي را برداشتم ديدم شماره احسان است. آن سوي خط زن جواني از من پرسيد كه خانم شماره شما در حافظه گوشي همسرم ثبت شده است، شما چه نسبتي با وي داريد؟
در حالي كه به شدت شوكه شده بودم به وی گفتم احسان نامزدم است و به همراه پدر و مادرش براي خواستگاري به خانهمان آمدهاند.
وي كه تعجب كرده بود از من خواست كه با هم قرار ملاقات بگذاريم من ابتدا ترسيدم كه به ملاقات وي بروم اما سرانجام تصميم گرفتم به ديدن اين زن بروم.
وقتي سر قرار رفتم ناگهان در كمال ناباوري با يك زن باردار روبهرو شدم. آن زن زير گريه زد و گفت كه 8 سال است با احسان زير يك سقف زندگي ميكند و وي كارگري بيش نيست. وقتي به وي گفتم كه شوهرش به همراه پدر و مادرش به خواستگاريام آمدهاند، وي نيز تعجب كرده و بلافاصله با خانواده شوهرش تماس تلفني گرفت.
فرداي آن روز زن باردار قرار ملاقاتي را بين من و مادر و پدر شوهرش ترتيب داد. وقتي آنجا رفتم در كمال ناباوری ديدم زن و مرد پيري كه با احسان براي خواستگاري من به خانهمان آمده بودند، هيچ شباهتي با اين زن و مرد مسن ندارند!
آنجا بود كه فهميدم خواستگار شياد زن و مردي را براي خواستگاريام اجير كرده است. وقتي پي بردم كه احسان مرا فريب داده است و هدفش از آشنايي با من تنها كلاهبرداري بوده تصميم به شكايت گرفتم. با ادعاهاي اين پرستار جوان تيمي از كارآگاهان پليس به دستور بازپرس امجديان ماموريت يافتند تا تحقيقاتي را براي رديابي و دستگيري مرد مرموز آغاز كنند.