شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۶۳۷۷
تاریخ انتشار: ۰۳ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۴:۱۱
روايتى حقيقى و زنده و واقعى
شوشان - مسعود کنعانی مقدم (خادم النخيل) :
دوم مرداد ۱۴۰۰ است
روزی بی رحمانه داغ و آتشین
دماسنج روی ۵۱ درجه 
و شرجی نفسگیر و خفه کننده ای
استفاده از ماسک را 
سخت و آزاردهنده کرده است...
اعضای خانواده  یکی پس از دیگری... 
هر کدام در گوشه ای از خانه
کز کرده اند...
فضای غم انگیزی بود که ...
ناگهان در خانه ولوله ای به پا شد!
مادرعزیز و زجرکشیده  ما اینک... با چهره ای کبود از نفس افتاده در وسط اتاق..
و دیگران هرکدام به سمتی می دوند که خود هم نمی دانند کجاست!
وقتی از مادر پرسیدم: دردت به جانم عزیزم؛ از چه نالانی؟؟

با نفس هایی شماره شماره و سنگین، انگشتان لرزانش را به سویی نشانه رفت.
وااى خداى من 
باز هم اين لعنتى !!

بله مادرجانم در مقابل ديدگانم پرپر مى زد
و اسپرى سالبوتامول كه سالهاست تبديل به عضويى از خانواده ما شده ...خالى 

با صدايى لرزان مى پرسم:
فدايت شوم چرا گذاشتى خالى شود؟
چرا زودتر خبرم نكردى تا برايت تهيه كنم؟

مادر عزيزتر از جانم در حالى كه ترس تمام وجودش را فرا گرفته و بدنش مثل يخ سرد شده بود
،اشكى از گوشه چشمش بر گونه هايش به حركت درآمد و با صدايى خسته و نارسا و بریده بریده گفت:
مادر ؛ ترسیدم بهت بگم!
این روزا شلوغه ... نخواستم بخاطر من بری تو شهر...
نمی بینی بگیر...بگیره؟
بی اختیار از جا برخاستم و در حالی که قصد بیرون رفتن داشتم ، رو به مادر نمودم و گفتم:
فدای خاگ پات بشم ، مگر شهر هرته که هرکس رو بدون دلیل بگیرن!؟
این را برای آسودگی خاطر مادر پیر و بیمارم گفتم و بیرون زدم.
هرچند ته دلم خودم هم به حرفم اطمینان قرص و محکمی نداشتم.
خلاصه؛ وقتی از خانه بیرون زدم ، نگرانی ام برای مادر بیشتر شد و مثل عادت همیشگی ام سری به سایت هواشناسی خوزستان زدم
تا چشمم به وضع هوا و وضعیت قرمز امروز شهر و هشدار هواشناسی برای میزان آلودگی ۸۶ درصدی هوا افتاد...
گام هایم خود بخود بلندتر و سریعتر شدند تا به اولین داروخانه برسم و اسپری کمک تنفسی مورد نیاز مادر را تهیه کنم...
اما وقتی خواستم عرض خیابان اصلی را طی نمایم ... منظره ای مشمئز کننده جلویم سبز که نه بلکه سیاه شد....
حالم لحظه به لحظه بدتر مى گشت
شرجى خيس و خفه كننده و بوى تعفن تهوع آورى كه با گرما و نم و رطوبت و ... تركيبى ساخته بود كه جان را به لب مى رساند!
باز هم مثل هر بار در طول ساليان اخير، فاضلاب محله ى ما تمام سطح خيابان را گرفته و حتى پياده رو ها را به اشغال خود در آورده بود...
خدايا؛ اين چه مصيبتى است كه گريبان ما را رها نمى كند؟
ازآسمان و زمين و زمان و زمانه بر ما آتش و عذاب و آلودگى مى بارد.
ماسك را با خشمى آكنده به اندوه از چهره خود كندم و به داخل فاضلاب ها پرتاب كردم...
به خود نهيب زدم:
مرد حسابى ؛ ماسك براى چه ؟
تو الآن وسط گندترين و آلوده ترين و متعفن ترين كثافت جهان گرفتار شده اى ...*
بيچاره كرونا در برابر اين همه آلودگى هاى هوايى و زمينى و البته فضولات روان انسانى ، بى خطرترين است!
مجبور شدم مسافتى طولانى را در امتداد خيابان و البته در حالى كه روده هايم به حلق در رفت و برگشت بودند، طى كنم تا بشود از عرض خيابان رد شد...
رد شدم و با هر زحمتى بود خود را به داروخانه رساندم.
اما باز هم مثل هميشه تمام وجودم سرشار از سؤال و ابهام ، كه ؛
چرا بايد وضع ما تغيير ناپذير باشد؟
و چرا سهم ما چيزى نبوده و نيست...*
جز گرما و شرجى و شوره زار و ويرانى و لجن و گنداب و فاضلاب ....
و ...
هزار كوفت و زهرمار ديگر!؟
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار