فکر کنم اوایل بهمن سال ۵۷ بود، روی ماه و سالش شک ندارم ، اما تردیدم به روزش است!
کلاس اوّل راهنمایی سابق یا هفتم کنونی بودم، شعار و هیجان انقلاب همه جا را گرفته بود بخصوص حصیرآباد اهواز را!!
نمیدانم این چه سری است که مناطق محروم همیشه از مناطق برخوردار در خصوص تغییرات اجتماعی و اقتصادی هوشیارترند!! اما باز هم سهم مناطق برخوردار در تغییرات اجتماعی و انقلاب بیشتر و سهم حصیرآباد همان ماندگاری بدون تغییر است ، ...
بگذریم که بحثش دردسر ساز وحوصله ی تفصیلش در این نوشتار
نمی گنجد!
مدارس تعطیل و ماها اغلب وقت مان را در کوچه میگذراندیم ، قصه های تاریکی از ساواک نقل میشد از ناخن کشیدن تا سیاهچال تا اتو بر بدن گذاشتن و ... بطوریکه در آن روزها کسی را «ساواکی» خطاب کردن از فحش ناموسی بدتر بود ، در آن دوره ی نوجوانی نفرت از ساواک تمام وجودم را گرفته بود ، حتی میگفتند ساواکی ها حرامزاده هایی هستند که از نوزادی تحت سرپرستی شاهِ ملعون پرورش و برای شکنجه مردم تربیت میشوند .
غروب ِ آن روز در کوچه بین جوانان و بزرگسالان همهمه بود! گفته میشد؛ استا حمید(نام مستعار است) که سر کوچه مغازه ی مکانیکی داشت و از یک پا معلول بود مامور ساواک محله است ، این خبر مثل باد پیچید ! سیل جمعیت بود که به سمت منزل استا حمید روان شد .
منزل این تعمیرکار اتومبیل که انسان بسیار زحمتکش و با آبرویی بود ( حالا به این رسیدم) در طبقه ی بالای مغازه قرار داشت ، هر کس میخواست به نوعی از متهم به همکاری با ساواک انتقامی بگیرد ، خیلی ها نمیدانستیم اصلا این واژه «ساواک» مخفف چه کلماتی است ، اما اینها برایمان مهم نبود !
یکی به در خانه لگد میزد ، دیگری از او میخواست ، درب خانه را باز و خودش را تسلیم کند ، منهم که میخواستم سهمی در پیروزی انقلاب داشته باشم با سنگ شیشه های منزل بیچاره استا حمید را هدف قرار دادم با صدای شکستن شیشه ها احساس قهرمانی میکردم !
در میان داد و بیداد و شلوغی یهو استاحمید آشفته و گریان از بالای پشت بام منزل خطاب به جمعیت که غالبشان همسایگان او بودند شروع به خواهش و التماس کرد که بخدا مردم: من ساواکی نیستم ، من با این پای ناقص صبح تا شب زحمت میکشم ، من مسلمونم ، من مثل شما بدبختم ، من اصلاً نمیدونم ساواکی چی هست .. در این بین یکی از جوانان با مشت گره کرده و رگ گردن متورم خطاب به استا حمید شروع به سر دادن شعار کرد:
«دلیری ، بی باکی مرگ بر ساواکی ...»
یادم نیست چگونه متفرق شدیم اما انگار کسی خبر آورده بود که خبر اشتباهی به اطلاع مردم رسیده و استاحمید ساواکی نیست ، همین!!
منهم هرگز نتونستم بابت شکستن شیشه های منزل آن بنده خدا عذرخواهی کرده یا غرامت بپردازم خدا بر من ببخشاید ، نوجوانی بود و احساس !
... گفته میشود اگر صنایع مان
پیوست ِمحیط زیستی داشتند هرگز این آلودگیهای محیط زیستی ایجاد نمیشد یا اگر بعضی رفتارها که تحت عنوان اعمال انقلابی انجام میگرفت دارای پیوست عقلانی میشدند خیلی از هزینه ها کاسته میشد یا اگر برای قضاوت افراد ، انصاف و تقوا را پیشه میکردیم عدالت بهتر رخ میداد ، یا اگر ... ، شاید رنجی که می کشیم از نادیده گرفتن «پیوست هایی» است که لازم و ضروری بود در زمان و مکان مناسب بکارگیری شوند اما با غلبه ی احساسات آنها را از ضرورت حذف کرده و بی مهابا از هزینه ها نامعقولانه تصمیم گرفتیم.
استاحمید چند سال پیش به رحمت خدا رفت ، کاش میشد قبل از سنگ زدن به شیشه های منزلشان کمی از درک و عقل امروزم را در آن غروب داشتم اما حیف ...