شوشان - فاضل خمیسی:
همین لحظه، درهمین چشم برهم زدن، قلبی ایستاد ، تنی افتاد ، پلکی متوقف شد، نفسی برنگشت ، تقویمی ضربدر خورد ، آنطرف کوه، کنار دشت، در قلب بحر، گوشه ی اتاق ، در محراب ، زیر درخت ، بالای دار ، در ازدحام خیابان یا روی تخت بیمارستان ، میان دوستان یا خلوت خود ، در اوج نشاط یا آشفته سر در گریبان ، در غربت یا پادشاهی یا ...
زمان! بی معناترین ارزش و ساعت فریبکارترین دست ساخته شد.
دوباره بازگشتیم ، اینبار بدون ساعت بر مچ و بدون حسرت و حسد ، بدون حدس و گمان ، بدون مرز و رنگ .
از خنده لبریز میشویم به اشک ها وشادمانیهای محصور و مخلوق در ثانیه ها و شرمنده از اسکناسهایی که در حکومت ها رنگ عوض میکردند و ما همچنان به این رنگ ها دلباخته ...
قدرت و لمیدگی و ناصوابها در حق دیگری کلاه حماقت بر سرمان گذاشت و حالا باعث مکث های بیشمار شده اند ، خجالت از «فریب» تمام وجودمان را تسخیر کرده و آرزو میکنیم خیالی بود و بگذشت...
قهرمانان بدون مدال و لقب و پادشاهان بدون آن پَر طاووس معروف ، اینبار
تنهای تنها،همه در«زبانِ حیرت»مشترک!
خبری از حافظه و عشق نیست و «زمان» را باید کسی معنی کند .
«اینجا و آنجا» پُرمعناترین مفهوم، و «بی وزنی مطلق» والاترین حقیقت است!
همه ی ما برای تجربه ای اندک از مُردن برگشته ایم ، شاید هم فرصتی به خیال
داده ایم .
تورِذهن در خیالِ زمان، انسانهای ساده را فریب و از آنها حاکم و مشهور میسازد!
«خیالِ اینجا» مملو از حرف و کفِ کلمه است ، پُرازخواستنی ها در انبانی فاقد ستون و بی سقف ..