شوشان - عبدالرحمن نیک سرشت:
نقد ادبی بر داستان "بهترین وقت مردن"_اثر دکتر محمد کیانوش راد
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاریست.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید. (سهراب سپهری)
برجستگی یک داستان، در رهایی مطلق از بند کلیشه ها و خلق بحران در دیالوگ های آن ست که همواره نویسنده را تحت انقیاد نیروی نامرئی از ابتداء تا انتها، مرتب با شیبی ملایم در شتاب بخشی به تعلیق بحران ها هدایت می کند. تا عمل داستانی و اکسیون در جهت هرچه مطلوب شدن و جذابیت بخشی پیش رود. البته هرچه تعداد بحرانها فزاینده تر باشند، قدرت تاثیرگذاری اثر نیز بیشتر می شود.
در حقیقت کارویژه فرهنگی کیانوش راد در خلق اثر پست مدرنیسم خود باژگونه سازی مفاهیمی چون مرگ و زندگی است و رهایی از کلیشه های تکراری که روایت های تاریخی و حوداث سرزمینی را به گونه ای رسمی در چنبره خود به اسارت می گیرد.
شاهپور عظیمی در نقد فیلم «میخواهم زنده بمانم» اثر رابرت وایز می نویسد:
باربارا در این صحنهها، سراشیبی سقوط به سوی مرگ را بسیار سریع طی میکند. دقیقاً در جایی که او تصمیم گرفته از دنیای خلاف و خلافکاری دور شود و حتی به فکر ازدواج افتاده است، خیلی ناگهانی و بیاتکا به دلایل محکمهپسند، متهم به قتل میشود. خودش در ابتدا این حرفها را جدی نمیگیرد. وقتی در زندان از او میپرسند که اگر اتفاقی برایش بیفتد باید به چه کسی خبر دهند، میگوید: «مارلون براندو!» بهتدریج ماجرا برای باربارا، و طبعاً ما در مقام تماشاگر، جدی میشود؛ و باربارا سرانجام به جرم قتلی که انجام نداده، میمیرد.
محمد کیانوش راد در داستان "بهترین وقت برای مردن" تعاریف معرفت شناسی از مرگ را زیرکانه در قالب های جدید پسامدرنیستی فرهنگی عرضه می نماید،
قوطی کنسرو را سوراخ سوراخ کرده ، بالای سنگر نهاده و سیمی از آن به رادیو متصل کرده است . بچه ها می گویند مگر آنتن تلویزیون است ؟ می گوید موج موج است . موج و فرکانس رابا هر چیزی می توانگرفت . بچه ها سرشان را پایین می اندارند ، نمی دانند چه بگویند. هر سخنی بگویند ، سعید بالاخره با فیزیک کوانتوم و انرژی های نامریی و اثر نظامات کیهانی و فلسفه و سفسطه و عرفان، ثابت می کند که حرف خودش درست است. (فراز میانی داستان بهترین وقت برای مردن)
بطور کلی "نریشن" (narration) یعنی; شیوه روایتگری در داستان "بهترین وقت برای مردن"همواره با یک سری توضیحات واقعی با زاویه دید وسیع سعی در توضیحات کلامی گوناگونی دارد، که باعث جذب ناخودآگاه مخاطبان خود با استفاده از جریان سیال ذهن میشود.
چون روایتگرهای آن سلیس و روان است به ویژه در جهت هنرنمایی های خاصی که تبدیل متون مختلف را به کلامی تاثیرگذار؛ به گونهای آگاهانه و مفید در زمانی کوتاه و کاملا کاربردی به مخاطب خود منتقل می نماید. با این توصیف نویسنده با افزودن عناصری نظیر ورود شخصیت های بحران زی، با تعیین دیالوگ های مرتبط باهم و صحنه آرایی های انتزاعی به "پیرنگ" داستانش رنگ و بوی جامعه شناختی میدهد.
محمد کیانوش راد در اثر خود همان منطقی را بکار می بندد که "آریادنی" در یکی از دیالوگ های خود در فیلم تلقین (Inception) عرضه می نماید.
آریادنی: ناخودآگاه من خیلی آروم به نظر می رسه
آرتور: حالا صبر کن، اوضاع بی ریخت می شه، هیچکس دوست نداره احساس کنه یه نفر دیگر داره ذهنش رو دستکاری می کنه.