شوشان - محمد شریفی:
چندی پیش خانقلی میرزا که از اکابر و اعاظم و مشاهیر و از اهالی نامدار قلم و جریده در خطه ی خوزستان بود.
از میان آنهمه رجل و رجال نامدار و جهاندیده ، دلش یکباره هوایی شد که با من بخت برگشته دیداری تازه کند،تماس گرفت و اصرار داشت که به منرل ما بیاید، هر چه پشت خط تلفن سرفه کردم و تنگی نفسم که علائم احتمالی سینه پهلو را داشت ،به رخ کشانیدم که خانقلی میرزای سمج شاید از دیدار و دیدن من صرف نظر کند،متاسفانه کارگر واقع نشد.
ایشان مصر و مصمم بودند که فی الحال من را به فوریت ببینند، چند دقیقه ای از تماس ایشان نگذشته بود که مثل اجل معلق سررسیدند، به عنوان تحفه و سوغات یک جلد کتاب قطور تحت عنوان:" سفرنامه ی پوشیدا ماساها" با ترجمه دکتر هاشم رجب زاده به بنده اهدا نمودند.
بر حسب قاعده ای که می گوید: دندان های اسب پیش کش را نباید شمارش کرد، من هم کتاب مذکور را بدون آنکه لای آن را باز بکنم ، ضمن قدردانی و تشکر با چاشنی های ایرانی، آن را با گشاده رویی دو دستی تحویل گرفتم و با زور در یکی از قفسه های کتابخانه ام چپانیدم.
علیرغم آنکه کتاب را در کتابخانه به حبس کشانیده بودم اما خانقلی میرزا ول کن قضیه نبود و شروع کرد به طول تفسیر و تأویل از جناب "پوشیدا ماساها" نویسنده کتاب مذکور، ایشان با آب و تاب فراوان افاضات فیض فرمودند: میجی امپراطور معظم ژاپن (معاصر با سلطنت ناصرالدین شاه قاجار) ، هیئتی بلندپایه به ریاست پوشیدا ماساها به دربار ناصرالدین شاه فرستادند تا تسهیلات روابط دیپلماتیک و تجاری ایران و ژاپن مهیا گردد.
فی الحال که ۱۵۰ سال از آن دیدار گذشته است، سفرنامه ی مذکور را دکتر هاشم رجب زاده در ایران ترجمه و در انتشارات قدس رضوی منتشر کردند، من هم دوجلد ان را خریدم ، یک جلد برای خودم و جلد دیگر را محض تقدیم به حضرتعالی ابتیاع که آن را تقدیم حضور نمودم.
من هم مجددا از ایشان تشکر دوباره کردم، می خواستم مسیر بحث را منحرف بکنم ، اما خانقلی میرزا تازه موتورش روشن شده بود و به همین سادگی ها ول کن ژاپن نبود.
از وزیر خارجه ایران میرزا سعید خان موتمن الملک که فکر می کرد ژاپن جزو خاک اروپاست به شدت عصبانی و ناراحت بود.
بعدش شروع کرد به گریه کردن،من هم هاج واج مانده بودم که چه خاکی به سرم بریزم، گفتم خالو برای کی ؟ برای چه گریه می کنی ؟ گفت: برای میرزا علی خان، مترجم وزارت خارجه ی ایران در عهد ناصرالدین شاه گریه می کنم.!!
گفتم خالو جان، اون بنده خدا که یک قرن و نیم پیش ریق رحمت را سرکشیده و تا الان هفت کفن را پوسانیده؟گریه کردن شما چه توفیری برای آنمرحوم دارد.
گفت: سعيد خان ، ملایی بود که در یکی از روستاهای سلماس خطه ی آذربایجان مکتب خانه داشت و به بچه های آبادی خواندن و نوشتن یاد می داد، سواد چندانی نداشت ، اما خیلی خوش خط بود ، در سفر ناصرالدین شاه از تهران به تبریز از روستای ملا سعید عبور می کنند ، ایشان هم از فرصت استفاده می کنند، عریضه ای از مشکلات خودش را انشاء و به ناصرالدین شاه تقدیم می کنند، شاه هم از خط زیبای سعید خان خوشش می می آید و ایشان را به دربار می آورند و سعید خان تا مقام عالی وزارت خارجه ارتقای درجه پیدا می کنند.
از بد شانسی ما ملت ایران در زمانی که سعید خان موتمن الملک سالخورده شده بود ، ضمنا حضرت ایشان به هيچ زبان خارجي هم آشنايي نداشتند.
درست در همان زمان پوشیدا ماساها سفیر کبیر ژاپن به دیدن سعید خان موتمن الملک وزیر خارجه ی ایران می روند،اما جناب وزیر خارجه به دیپلماسی ایران گند می زنند.
در این دیدار مرحوم میرزا علی خان که مترجم بودند ، سعی می کنند گند را بپوشانند ، اما میرزا سعید خان در حضور سفیر ژاپن که از قضا فارسی هم بلد بودند به دهان میرزا علی خان می کوبند... بعدش خانقلی میرزا شروع کرد به گریه کردن.
از آنجایی که مهمان حبیب خداست، سعی کردم سطح تحمل و شکیبایی خودم را بالا ببرم ، از خانقلی میرزا خواستم که به صورتش آبی بزند، بعدش یک لیوان عرق بیدمشک با مخلوط گلاب دو آتشه ی قمصر کاشان به ایشان تعارف کردم که خوشبختانه با مزاج ایشان خوش آمد، نفسی تازه کرد، بعدش از من خواهش کرد که کتاب اهدایی را از قفسه ی کتابخانه در بیاورم و به دست ایشان بدهم تا چند سطری از آن را از رو برایم بخواند، کتاب را تحویل ایشان دادم ، با ظرافت ایشان را ملتفت کردم که از خیر خوانش کتاب بگذرد و این اجازه را به خودم بدهد که در فرصت مقتضی تمام آن را بخوانم و اگر لازم بود بر آن نقدی بنویسم، اما متاسفانه این پیشنهاد من هم مثل سایر افاضات سابق از طرف خانقلی میرزا وتو شد، کتاب را ورق زد ، صفحه ی ۱۶۶ را در آورد و به نقل از پوشیدا ماساها گفت:" يك روز خبر آوردند كه وزير خارجه [سعید خان موتمن الملک]معين شده است.
به ديدن او كه رفتم، سر صحبت را گشود، و با لحن تعارف آميز از دعوتي كه ( از شاه ايران ) شده بود، تشكر كرد: « در سفر اخير قبله عالم[ناصرالدین شاه] به اروپا، البته اعليحضرت همايون به كشور شما آمدند و از پذيرايي گرم و مهمان نوازيتان خرسند شدند. »
در ملاقات امروز، ميرزا علي خان مترجم جوان وزارت امور خارجه كه انگليسي را روان حرف ميزد، بيانات وزير را ترجمه ميكرد. ديدم كه او [میرزا علی خان ]با اين حرف وزير دستپاچه شد و نميدانست كه چه بكند.
اما زود بر خود مسلط شد و كوشيد تا وزير را از اشتباه بيرون بياورد، و آهسته در گوش ميرزا سعيد خان گفت كه ناصرالدين شاه از ژاپن ديدن نكرده است، و ژاپن در اروپا نيست.
اما ميرزا سعيد خان به حرف اين جوان وقعي نگذاشت، و ميرزا علي خان كه مكدر و ناراحت هم شده بود ناچار و با صداي آهسته عين بيانات ميرزا سعيد خان را برايم ترجمه كرد. من [پوشیدا ماساها ]پاسخ دادم: « ژاپن در منتها اليه خاور دور است. اعليحضرت پادشاه ايران هنوز به كشور ما تشريف فرما نشدهاند.
» مترجم، ميرزا علي خان، خيس عرق شده بود و نميدانست كه چه بكند. پيدا بود كه با نگاهش به وزير ميگويد: « ديدي! من كه گفتم! چرا رسوايمان كردي؟ » توانستم فكر و حال مترجم جوان را از چهرهاش بخوانم.
ميرزا علي خان با لحن بسيار احترام آميز گفتهام را براي وزير ترجمه كرد. من دوست نداشتم كه اين گونه حرفها به ميان بيايد و توي ذوق بزند، و نميخواستم كه غرور وزير تازه وارد جریحه دار بشود.
خانقلی کتاب را زمین گذاشت و گفت: آ میرزا درست وقتی که سعید خان گفت، اعلیحضرت ناصرالدین شاه قاجار در سفر به قاره ی اروپا از ژاپن دیدار کرد.
میرزا علی خان برای اینکه آبرو ریزی پیش نیاید ، یواش سرش را توی گوش سعید خان برد و گفت: سعید خان چه کشکی ، چه پشمی، ژاپن که توی اروپا نیست؟ قبله ی عالم که از ژاپن دیدار نداشته است، اجازه بده فرمایش شما را ترجمه نکنم که رسوایی بپا میشه...
اما سعید خان موتمن الملک بجای التفات و تصحیح ادعای اشتباهش در حضور سفیر شلاقی می کوبید توی دهان میرزا علی خان و می گوید: قرمساق می خواهید بگویید ، من بیسواد هستم ؟!! میرزا علی خان برای اینگه گند آبروریزی بیشتر در نیاید ، زود به خودش آمد و ناچارا متن را به همان سیاق غلطی که سعید خان فرمایش کردند برای سفیرکبیر ژاپن ترجمه کردند، اما با توضیحات پوشیدا ماساها ،گند قضیه و بیسوادی وزیرخارجه ی ایران در آمد.... اشکهای خانقلی هم مثل باران بهاری در حال سرازیر شدن بودند. او دیگر از گفتن ایستاده بود. من هم از فرصت استفاده کردم ،
استکان چای را به دست خانقلی میرزا دادم ، ایشان هم متوجه بی حوصلگی شدید من شده بود، بحث ژاپن را مختومه اعلام کرد.
بعدش گذری به خاطرات گذشته زدیم.از آن زمان من گاهی اوقات سفرنامه ی پوشیدا ماساها را مرور می کردم ، کم کم به این نتیجه رسیدم که ماندن خودم به عنوان مشاور در فلان اداره دست کمی از بدبختی های میرزا علی خان ندارد.
خوب که به یقین کامل رسیدم در آخرت ساعت اداری روز ۲۹ اسفند ۹۵ مختصر درخواست بازنشستگی دادم. ، وقتی علت را از من جویا شدند، ضمن تشکر به سمعشان رسانیدم که من نه مثل میرزا علی خان جوان هستم و نه دندان های محکمی دارم.
از جواب من چیزی عایدشان نشد، توضیح واضحات خواستند، جریان صدارت میرزا سعیدخان و سفیر ژاپن را برایشان تعریف کردم، اول خنده شان گرفت بعدش گفتند:صلاح مملکت خویش خسروان دانند.
بر درخواست بنده مهر موافقت زدند و قصه ی من اینگونه ناتمام بسر رسید و خانه نشین شدم ،در بیشتر مواقع به روح پدر خانقلی میرزا صلوات می فرستم که با کتاب اهدایی اش این غائله را ختم بخیر کرد.