شوشان - مهری کیانوش راد:
جزو یک رو نیست پیوسته به کل / ور نه خود باطل بدی بعث رسل .
برای بسیاری از مردم از گذشته ها ی دور تا کنون دشوار است ، که بپذیرند ، به یک انسان عادی از جانب خدایی نادیده و برای هدایت انسان ، دستوراتی صادر بشود.
شما چه فکر می کنید، آیا در طول تاریخ :
خدا از طریق وحی ، انتخابگر پیامبران بوده است ؟
یا خدا و پیامبری ساخته ی ذهن و نیاز انسان است؟
نویسنده ی کتاب مسیر پیامبری مدعی است ، که خدا ساخته ذهن انسان است و از جانب خدا هیچ دستوری برای بشر نیامده است و راه پیامبری بر همه گشاده است ، یعنی هرکس می تواند ادعای پیغمبری کند.
باید اعتراف کنم ، آغازگر بحث جدلی نیستم ، زیرا نویسنده حرف تازه ای را مطرح نکرده است ، این نگرش ، سابقه ای دیرینه و تاریخی دارد .
در کنار هر پیامبری ، کسانی بوده اند ؛ که به دلایلی مشابه ، وحی به پیامبران را انکار و پیامبران را کسانی می دانسته اند ، که گاه با طرح سخنان خود و یا با کسب علم از دیگران ، خود را صاحب وحی معرفی کرده اند .
قرآن وظیفه ی پاسخگویی را در طول تاریخ طولانی که از پیامبری آخرین پیامبر گذشته است ، به عهده گرفته است .
در طول تاریخ ، کسانی نیز پاسخگو بوده اند.
اما پرسشی ذهن مرا درگیر خود کرد ، باید پاسخی پیدا می کردم ؛
اگر هرکس می تواند مسیر پیامبری را طی و پیامبر باشد ، دنیا چه آشفته بازاری خواهد بود؟و پرسش مهم تر از آن این بود ؛ که کسانی که بزرگانی آنان را در حد پیامبری می دانستند ؛ چرا هیچ گاه چنین ادعایی نکردند ؟
با خود اندیشه کردم ، بین انسان هایی که می شناسم، به چه کسی می توان استناد کرد ، که شایستگی ادعا کردن پیامبری را داشته باشد ؟
کسی بود ، که معرفت شناسی و انسان گرایی او جهان را خیره کرده است و حجم عظیم سروده های او اعجاب انگیز است . آن فرد ، کسی جز ، مولانا جلال الدین نمی توانست باشد.
در شرح مثنوی که به وسیله و قلم عابدین پاشا و منسوب به عبدالرحمان جامی ، برای نخستین بار در سال ۱۸۸۶ م ، ۱۲۸۶ ق به چاپ رسید، از زبان عبدالرحمان جامی در قرن نهم ، ملقب به خاتم الشعرا ، ادیب ، موسیقیدان و صوفی نامدار ایرانی و خلیفه ی طریقت نقشبندیه ، در باره مولانا نقل می کند ، که :
«آن فریدون جهان معنوی / بس بود برهان ذاتش مثنوی .
من چه گویم وصف آن عالی جناب/ نیست پیغمبر ولی دارد کتاب.»
دو قرن بعد ، در قرن یازدهم ، فقیه ، محدث ، حکیم ، ریاضی دان ، معمار و دارای بالاترین مقام منصب رسمی صفویه ، شیخ الاسلام شیخ بهایی ، با استفاده از ابیات عبدالرحمان جامی گفت:
«من نمی گویم که آن عالی جناب / بود پیغمبر ، ولی دارد کتاب مثنوی او چون قرآن مدل / هادی بعضی و بعضی را مضل .»
#پرسش من این بود :
چرا مولانا، ادعای پیامبری نکرد ؟
# چرا مولانا چون بندگان ، تسلیم وحی محمد مصطفی بود ؟
#مولانا چه دیدگاهی در باره مسیر پیامبری داشت؟
به دنبال این پرسش ها ، پاسخ هایی چهره نشان داد .
مولانا در مثنوی ، دفتر اول بیتی دارد ، که نشانگر اعتقاد او از «مسیر پیامبری» است .
*جزو یک رو نیست پیوسته به کل / ور نه خود باطل بدی بعث رسل .
در این بیت از یک طرف نظریه ی وحدت وجود را به نقادی می کشاند ، از سویی دیگر بعثت انبیا را از جانب خدا می داند و لاجرم وحی نیز از همان سوی جاری می شود که انتخاب پیامبری صورت گرفته است .
در توصیف وحی در فیه مافیه معتقد است : چون پیامبر مست شدی و بی خودْ سخن گفتی ، گفتی: قال الله.
آخر از روی صورت ، زبان او
می گفت ، اما او در میان نبود .
گوینده در حقیقت حق بود ...
حق از صوت و حرف منزه است.
سخن او بیرون حرف و صوت است ؛ اما سخن خود را از هر حرفی و صوتی و از هر زبانی که خواهد روان کند .
در کاروانسرا ها بر سر حوض ، مرد سنگین یا مرغ سنگین نهند ، از دهان ایشان آب می آید و در حوض می ریزد ، همه ی عاقلان دانند که آب از دهان مرغ سنگین نمی آید ، از جای دگر می آید .»
مولانا وحی را مانند آبی می داند که از دهان پیامبر جاری می شود .
از نظر مولانا همان طور که عاقلان می دانند ، زایش آب از مجسمه ی مرد سنگی یا مرغ سنگی نیست ، می دانند برخی سخنان پیامبران که نام وحی به آن سخنان اطلاق می شود ، با سخن عادی پیامبر متفاوت و گوینده ی آن سخنان ، خالق است نه بنده .
به دلیل همین بینش است ؛ که مولانا با وجود همه دانایی و معرفت خویش ، ادعای پیامبری نمی کند و باور می کند ، که :
*مطلق آن آواز خود از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود.
در نگاه و دل مولانا پیام آور وحی جایگاهی بس رفیع دارد ، به گونه ای که هیچ کس با او برابری نمی کند ، زیرا سخن از دوست دارد و رنگ و بوی او را به خود گرفته است .
در مثنوی دلیل پیامبری پیامبران را ذکر می کند ؛ که :
*چون خدا اندر نیاید در عیان / نایب حق اند این پیغمبران .
*نه غلط گفتم که نایب یا منوب/ گر،دو،پنداری، قبیح آید نه خوب.
در فیه مافیه پیامبر را این گونه توصیف می کند :
«پیغمبر عظیم متواضع بود ؛ زیرا که همه ی میوه های عالم ، اول و آخر بر او جمع بود ، لاجرم از همه متواضع تر بود...»
و در سروده های خود ، نهایت تعظیم را می کند ، که برگزیده ی خداست :
*ای رسول ما تو جادو نیستی /صادق و هم خرقه ی موسیستی.
*هست قرآن مر تو را همچون عصا / کفرها را در کشد چون اژدها .
*نام احمد چون حصاری شد حصین / تا چه باشد ذات آن روح الامین .
*گر نبودی کوشش احمد تو هم / می پرستیدی چو اجدادت صنم .
با توجه به دیدگاه مولانا باید گفت :
مولانا میسر پیامبری را یک سویه می داند ، از سوی خدا به سوی گزیده ی بندگانش.
از نظر مولانا :
نه خدا مخلوق ذهن پیامبر است و نه هر کسی می تواند ردای پیامبری را بر تن کند .
به دلیل همین باور است که پیامبر و البته همه ی پیامبران ، در دل و جان مولانا ، جایگاهی بس رفیع دارند .
نام احمد ، نام جمله انبیاست
چون که صد آمد ، نود هم پیش ماست .