شوشان - مهری کیانوش راد:
زمین مرده بود ، انسان ها چون عروسکان متحرک ، در تداوم تولد و مرگ در چرخه ی حیات و زندگی چشم بر آسمان داشتند ؛ تا بارش حیات، آنها را زنده به نوری کند که روشنگر راهی تازه باشد.
آبشخور زندگی ، ناگوار بود ، تلخی خود را از سرچشمه ی جهلی گرفته بود ؛ تا از انسان ، انسانی بسازد، که زندگیش با خشونت عجین شده ، بذر ی که هر روز سرسبزتر ریشه می دواند و شهوتی که بستری بود ، تا هر روز در باور آنان ، انعکاس متلاشی شدن پیکره ی حقیقت انسانی باشد .
اسب های تیز تاز ، شتران سخت کوش ، رمل های گرم بیابان ها را بارها تجربه کرده بودند ، بارها سواران کشته ی خشم و جهل را حمل کرده بودند ، گوش زمان سرشار از شیون زنانی بود ، که قربانی جهلی بودند ، که رنگ جاهلیت بر زمانه ی آنان خیمه زده بود.
زمین منتظر زلزله ای بود ، تا گنج های نهان خود را آشکار کند .
هر ذره از هستی به انتظار جمالی نشسته بود تا کمال خویش را آشکار کند.
محمد بشارت زمین بود .
محمد بشارت آسمان بود .
محمد بشارت انسان بود .
محمد بذری نهان بود که دوران خفتگی خویش را از آدم تا خاتم ، در گذر زمان ، طی کرده بود .
غار حرا ، در کوه نور ، در سرزمین مکه ، آغوش گشاده بود تا بذر وجود محمد(ص) را ، در زلال پاکی نفس ، تطهیری دوباره کند .
دوران خفتگی زمین به پایان رسیده بود ، باید میوه ای که پرورش داده بود ، به عیان آشکار می شد .
محمد شیرین ترین میوه ی هستی بود .
محمد عطر همه ی زیبایی ها را با خود داشت .
سال ۴۰ عام الفیل بود .
محمد از کوه پایین می آمد و زمین زیر پای او ، رقص کنان ، بشارت حیات را به شـیارهای ترک خورده ی قرون می داد.
۲۷ رجب بود ، آسمان به زمین نزدیک شده بود .
فاصله ای بین زمین و آسمان نبود .
محمد حامل بشارت محبوب برای خلقی شده بود ، که روز الست عشق را فراموش کرده بودند .
محمد (ص) حبل المتین و ریسمان محبوب شد ه بود ، تا مردم فراموش کار ، با توسل به او ، پیمان خویش را در روز الست ، دوباره به یادآورند .
محمد (ص) بنده ی خدا و محبوب او ، حامل پیام به مردم شد ه بود .
۲۷ رجب رسید و محمد ردای پیامبری بر جان ، از کوه نور پایین آمد تا آیین عشق ورزی بیاموزد .
خانه ی خدیجه ، جان خدیجه ، مال خدیجه ، همه ، فدای قدوم مبارکی شد ، که بشارت رهایی انسان بود .
محمد (ص) بشارت انسان بود .