شوشان - عبدالرحمن نیک سرشت : هیچ حساب و کتابی حاکم بر بازار خوزستان نیست چون هر دکان، مغازه، سوپری و دستفروشی که از آن خرید می کنیم بدون هیچگونه نرخ نامه ای جنس خود را می فروشند و مشتریان فلک زده، مصلوب الاختیار، فقط تنها کاری که می توانند بکنند بی هیچ اعتراضی، کارت اعتباری خود را برای هرچه بیشتر خالی شدن به فروشندگان می دهند. البته ناگفته نماند که هیچ نهاد، یا مقام ذیصلاح و یا مسوولی در بازار حاکمیتی ندارد دقیقا، حالا که دارم این یادداشت را می نویسم، یادم می آید که در قسمتی از متن رمان در مسیر خوشبختی به نویسندگی دوشیزه عبارت زیبایی را چند بار می خواندم تا به خاطر بسپارم . شاید در زندگی روزمره خود وقتی به این وضعیت رقت بار برخوردم آن را خوب حس کنم و در مقابلش پایداری کنم.
يک چشمش به جاده بود و يک چشمش به مرد کناريش که رانندگی می کرد.
مدام خودش و نگاهش رو سرزنش می کرد که يک جا ثابت بمونه…
روشو کرد سمت پنجره و خيره به درختايی که با سرعت از کنارش رد می شدن سعی کرد يادش بياد اولين ديدار و اولين آشنايی شون کی و کجا بود.
به هرحال ما در بازار خوزستان بدجوری سلاخی می شویم و به خاطر عشق و علاقه ای که به دیار خود داریم بی دریغ از همه جا خیلی مورد ستم واقع می شویم همین پارسال بود که یکی از دوستانم گفت چیز عجیبی ذهنم را مشغول کرده است وی نام فردی را برد که من او را خوب می شناختم و از قول ایشان چیزهایی گفت؛
برنامه این است که خوزستانی ها نقره داغ شوند از بابت این که استان نفتی است و فولاد پول های کلانی را هزینه می کند و شرکت های نیشکری باید یک جوری درآمدزا گردند. پس این شهر باید گرانترین شهر جهان بشود.
چنانچه اگر این نقل و قول ها درست باشند. آن وقت تکلیف ما چیست!؟ ایا باید فرار را به قرار ترجیح دهیم و دل از خاک گهربار خوزستان بکنیم.!؟