شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۸۶۶۶
تاریخ انتشار: ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۹
شوشان - دکتر فاضل خمیسی :
 خلوتی و گذشتِ عمر،ناخودآگاه آدمی را به خاطره می برد، در این پستوهای ذهنی خیلی چیزها را میتوان دید، بعضی ها را با خود به گور میبری ، برخی ها را برای خودو دیگری می گویی : گاه تلخ،گاهی شیرین و معدودی که هنوز گلاویز روح و جسمت هستند...
 نمیدانم چه شد که یاد مُبصرکلاس  سوّم ابتدایی  آن سالها افتادم:
  سال ۵۴ ، دبستان همایونِ منطقه ی حصیرآباد اهواز ، آموزگار آقای (م) ، عمداً و به احترام معلمی از ذکر فامیلش معذورم زیرا آن موقع معلّم خوب کسی بود که بچه ها بیشتر از او می ترسیدند و دست بزن بهتری داشت و معلم کلاس ما در این شاخص ، در مدرسه و حتی بین دانش آموزان معروف بود.
  مُبصر کلاسمان در ردیف اول می نشست و وظایف متعددی از نوشتن اسامی فضولها روی تخته، تا آوردن گچ و دفتر کلاس از دفتر را بعهده داشت اما یکی از این وظایف امانت داری در آوردن و بُردن «شیلنگ» آقای (م) بود.
 او هر روز شیلنگ را بعد از زنگ آخر در کیف خود میگذاشت و روز بعد در کنار کتاب و دفترهایش با خود آورده و روی میز فرسوده معلم میگذاشت.. شیلنگ حدود نیم متری آبی رنگ و ضخیمی که هنوز وقتی یادش  میافتم کف دستانم مور، مور می شوند و  بی اراده می لرزند...
  اما یک اتفاق روزمره ی کوچک همه چیز را عوض کرد؛
  ظهرانه (نوبت ظهر) زنگ دوم،  ورزش داشتیم ،همگی بدون حضور آقابالا سری مشغول بازی بودیم، هواپیمایی با ارتفاع پایین از بالای سرمان گذشت ، همگی شروع به هورا و سوت و جیغ کردیم،  گویا شلوغی و صدا و  داد و بیدادمان باعث اعتراض ناظم و مدیر به معلمان شد که چرا ،  بچه ها را در حیاط به امان خدا گذاشته و خود در دفتر نشسته ای؟
 وقتی آقای (م) با صورتی برافروخته به حیاط آمد ، نفس در سینه ی همگی مان بند آمد ، اولین دستورش به مُبصر بود :
برو شیلنگ را از کلاس بیار
همگی تان صف گرفته در کنار هم بایستید
 هیچکدام مان حتی آنهایی که در سر و صدا برای هواپیما نقشی نداشتند نیز جرأت اعتراض پیدا نکردند. 
مُبصر با شیلنگ آمد، اما این بار آقای (م) با عصبانیت از او هم خواست کنار بچه ها ایستاده و دو دستش را دراز کند!
 آن بعداز ظهر هر کداممان ۳ تا ۴ شیلنگ محکم خوردیم..
  راستش را بخواهید ته دلمان از اینکه مُبصر هم مثل ما کتک خورده بود خوشحال بودیم ، اما نظرمان زنگ آخر عوض شد وقتی دیدیم ، او بدون مقدمه از سرجایش باند شد و به معلم گفت:
آقا اجازه! من دیگه نمیخوام شیلنگ شما را با خودم ببرم و دیگه نمیخوام مُبصر باشم!
 همهمه ای در کلاس پیچید اما  آقای (م)  بدون اعتناء ، بلافاصله یکی دیگه را مُبصر کرد و شیلنگ آبی رنگ را به او سپرد.
 بعد هم از مُبصر مستعفی خواست جایش را که در ردیف اول است را به مبصر جدید داده و به میز و نیمکت آخر نقل مکان کند!!
   کوچه های حصیرآباد طوری طراحی شده   که حس می کنی همه،  همسیرند!! 
 من آنروز با مُبصر قبلی کلاسمان که در آن روز هم کتک خورده، هم استعفاء داده و هم جایش را از او گرفته بودند همراه شدم ، در چهره اش ناراحتی نبود. سر صحبت را او باز کرد و  از من پرسید:
   تا الان چند بار کتک و شیلنگ خورده ای؟
 - از کی ؟
یعنی غیر از معلم، پدر و مادرت هم زدنت؟ 
 - تو چی ؟ مگر اولین بارت بود ، کتک خوردی؟
آره! پدر و مادرم اصلا مرا نزده اند و کلاس اول و دوم هم معلمهای مهربانی داشتم و درسم خوب بود و فقط تشویق می شدم.
 و ادامه داد ، ببخشید !! نمیدانستم شیلنگ اینقدر درد داره ، وقتی شیلنگ به دستانم میخورد تصمیم گرفتم که دیگه مبصر نباشم!
 بچه ی بسیار مؤدبی بود که واژگانی که استفاده می کرد با واژگان معمولی در آن سن و سال بسیار متفاوت بود، او مرتب میگفت باید از همه ی بچه ها بابت اینکه «شیلنگ بیار» معلم بودم عذرخواهی کنم واقعاً نمیدانستم ضربه ی شیلنگ اینقدر دردناک است...
 سال ها گذشت .. نمیدانم «او» الان چه می کند ، اما ای کاش او یک قاضی باشد!
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار